eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴تصویر موسوی مجد جاسوس محکوم به اعدام منتشر شد 🔵تصویری از محمد موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدامی که در حوزه‌های مختلف امنیتی اطلاعاتی را جمع آوری و در اختیار سرویس های جاسوسی سیا و موساد قرار داده بود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 خواهـــرم 🙂🌱 حجابــــ تــوسٺ ڪه تمــام اهدافـــ دشمن را به همــ مے ریزد ...✌️ هزاران شبڪه ماهواره اے 🎞 شعــار هاے آزادے 😏 و.... تمامے براے عفٺ و حیاے توسٺ😍 از چادر مشڪۍ تو دشمن به هــراس افتادهـ اسٺ ✊ زیرا بهـ دسٺ تو شیــر مردان آمادهـ ے جهاد پرورش مے یابند ....😍 💕 @shohda_shadat 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. ..🍃👌🏻 ..🤩 دوسوال؛دوجواب..😉♦️ °•° ↓ ..🌸.. چراخدا انسان‌راطوری‌خلق‌نکردکه‌اصلا‌گناه‌نکند؟! که‌نیازی‌ب‌مجازات‌وعذاب‌نیزنباشد!؟ ^^ ↓ ..🚦.. امام‌صادق: اگراین‌چنین‌بود.. هیچ‌گاه‌کارخوب،مستحق‌‌پاداش‌نبود زیرا‌کارهای‌خوبِ‌انسان،اختیاری‌نبود!👌🏻 ...! ↓ ..💌.. چرا خدا‌کافررا آفرید؟!(که‌بعدبخادمجازاتش‌کنه😐)!! •| ↓ ..🕊.. علامه‌طباطبایی‌(ره)درالمیزان‌میفرمایند: خداکافرنیافرید! اوهرکه‌راآفریدغرض‌اولی‌وذاتی‌اش‌این‌ بوده‌که‌ب‌سعادت‌انسانیت‌برسد،، به‌همه‌عقل‌واراده‌داده‌تاراه‌هدایت‌رابیابند وبه‌خدابرسندنه‌شیطان!!! .. حال‌اگرعده‌ای‌‌به‌اختیارخود؛خودرادرشرایط‌گناه‌قرارداده‌وکافرشدند‌ وازسعادت‌هدایت‌ِخدا‌محروم‌شدند؛ آیا‌این‌محرومیت‌وعلت‌کافرشدن‌آنهارابه‌‌ خدا بایدنسبت‌داد؟!! 📱..منبع :↓ توحیدمفضل،ص۱۵۴ المیزان،ج۸،ص۵۶ 👌🏻🦋 ↑°° •🌱
شیطان به رسول خدا(ص)گفت:من طاقت دیدن ۶خصلت در آدم هارا ندارم! ۱-وقتی به هم می رسند سلام می کنند. ۲-باهم مصاحفه(روبوسی)می کنند. ۳-برای هر کاری انشاالله می گویند. ۴-از گناه استغفار می کنند. ۵-ابتدای هرکاری بسم الله می گویند. ۶-تا نام حضرت محمد(ص)را می شنوند صلوات می فرستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_هشتاد_هشتم آیه به عادت همیشگی مسیر تاکسی خور ایستگاه تا بیمارستان را پیاده م
داشت داروی مسکن پیرمرد تازه از اتاق عمل بیرون آمده را تزریق میکرد که صدای زنگ موبایلش بلند شد.بد و بیراهی نثار حواس پرتش کرد که گوشی را سایلنت نکرده بود.دارو را تزریق کرد و سریع گوشی را برداشت.شماره ناشناس بود ...تماس را برقرار کرد و کنجکاوانه پرسید:بله؟ صدای حورا بود : سلام ... آیه با لبخند و نشاط گفت: سلام حَورا جون خوبید شما؟ حورا حس کرد دلش ضعف میرود برای صدای این دختر...حسرت میخورد که چرا بیست و چهار سال خودش را محروم از وجود نازنین دخترش کرده بود.با صدای لرزانی گفت: خوبم عزیزم...خوبم آیه همانطور که به استیشن میرفت گفت: خدا رو شکر.جانم کاری داشتید؟ حورا لحظه ای مردد ماند که این کاری که میخواهد بکند درست است یا نه...اما دل را به دریا زد و گفت: میخوام ببینمت...همین امروز اگه میشه... آیه نگاهی به ساعتش انداخت.چهار و نیم بعد از ظهر بود .... دستی به پیشانی اش کشید و گفت: جسارتا خیلی طول میکشه حَورا جون؟ حورا تکیه داد به صندلی عقب و گفت: نمیدونم.نمیدونم...شاید. لحنش آیه را نگران کرد برای همین گفت: من الان میتونم شما رو ببینم.البته تو خود بیمارستان. _اتفاقا منم الان جلوی در بیمارستانم. کجا ببینمت؟ دنج ترین جای بیمارستان احتمالا همان نیمکت زیر بید مجنون بود. آدرسش را به حورا داد و نگران گوشی را قطع کرد. به هنگامه گفت: هنگامه من میرم بیرون بیمارستان یه نیم ساعت کار دارم زود بر میگردم مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن باشه؟ هنگامه سری تکان و داد و آیه پا تند کرد. حورا نگاهی به دسته گل نرگس در دستش انداخت. شهرزاد گفته بود عاشق نرگس است و حورا یادش آمد محمد هم نرگس زیاد دوست داشت! . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
اضطرابش مهار ناشدنی بود و او حتی نمیدانست چطور باید شروع کند و حرف بزند. بید مجنون مورد نظر آیه را پیدا کرد و روی نیمکت کوچکش نشست.جای دنجی بود و لبخندی زد به این سلیقه ی خوب دخترش... آیه را دید که از دور می آید و برایش دست تکان میدهد... ضربان قلبش تند تر رفت.آنقدر که میترسید صدایش به گوش آیه برسد. آیه خندان نزدیکش آمده و چون راه را تند آمده بود نفس نفس زنان گفت: سلام حورا جون...ببخشید معطل شدید... بعد با چشم نگاهی به دور و اطراف انداخت و گفت: شهرزاد نیست. حورا لبخند محوی زد و گفت: سلام...نه شهرزاد نیست من با خودت کار داشتم دلشوره ی بی موردی سراغ آیه آمد.کنار حورا نشست و حورا با لبخند و لحنی که عشق در آن موج میزد گفت: تقدیم به شما! آیه هیجان زده دسته گل ها را گرفت و گفت: وای خیلی ممنونم... خیلی قشنگه...من عاشق نرگسم. حورا تنها نگاهش کرد.چقدر دلش میخواست این دخترک را در آغوش بگیرد و آنقدر در همان حال بمانند تا این بیست و چهار سال دلتنگی رفع شود. آیه کنجکاو پرسید: حالا کارتون چی بود حورا جون؟ حورا تنها نگاهش کرد.مستاصل و در مانده...واقعا نمیدانست از کجا باید شروع کند. نفسی کشید و بی مقدمه از آیه پرسید: آیه...تو منو نمیشناسی؟ آیه با تعجب چشم از نرگسها گرفت و گفت :منظورتونو متوجه نمیشم! _منظورم واضحه! آیه گنگ نگاهش میکند و لحظه ای ازذهنش میگذرد نکند فهمیده باشد؟ دستی به مقنعه اش میکشد و میگوید:خب شما مادر شهرزادید همسر دکــ.... حورا کلافه میگوید: نه...اینا نه...یه ربط دیگه.. آیه داشت مطمئن میشد:چه ربطی؟ . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat