🌹مهدی جان
تشنه را در طلب آب گوارا تا کی
این همه فاصله با حضرت دریا تاکی؟
سالهامی شود از حال شما بی خبریم
این همه در به دری در دل صحرا تا کی؟
جمعه ها میرسد و میرود اما بی تو
انتظار فرج ای دادرس ما، تا کی؟
🍃#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔺معرفی شهید امیرکاظم زاده؛
کاظم زاده خانیکی شهید مدافع حرم در سال ۱۳۶۱ در تهران متولد شد، پس از پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و اخذ مدرک دیپلم در شغل مقدس سپاه مشغول به کار شد و در سال ۱۳۹۰ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر ۴ ساله به نام محمد طاها بود،در اواخر اردیبهشت ماه عازم سوریه شد و پس از دو هفته مبارزه با تروریست های تکفیری در تاریخ ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۲، در زینبیه سوریه در عملیات پاکسازی هنگام درگیری با نیروهای تروریستی با تله انفجاری به شهادت رسید.
🔻مصاحبه باهمسر شهید؛
🔹 از نحوه آشنایی خود با شهید کاظمزاده بگویید؟
آشنایی ما با خانواده شهید به زمانی برمیگردد که من 9 سال داشتم و پدر وی با پدر من همکار بودند. یک وقفه چندساله ارتباط خانوادگی ما را کمرنگ کرد؛ اما زمانیکه من دانشجو بودم، مجدد این روابط ادامه پیدا کرد و در نهایت منجر به خواستگاری شهید از من شد.
🔹معیارهای شما برای ازدواج چه بود؟
من معتقد هستم انسان به هر تصوری که در ذهن خود داشته باشد، دیر یا زود میرسد. هیچگاه به دنبال مادیات نبودم. در زمان ازدواج نیز ایمان و اخلاص، بیشترین و مادیات و تحصیلات، کمترین معیارهای من برای انتخاب همسر آینده بود. در جلسات خواستگاری، امیر را جوانی با تقوا، با محبت، پیروی ولی فقیه، خادم اهل بیت (ع) و دلسوز که تمام وجود خود را صرف خانواده میکند، شناختم. در نتیجه با اطمینان وی را انتخاب کردم. نیمه رمضان سال ۱۳۸۹ به عقد هم درآمدیم و نیمه شعبان ۱۳۹۰ زندگی هرچند کوتاه، اما سرشار از عشق و آرامش خود را آغاز کردیم.
🔹چه میزان مسایل مادی میتواند در زندگی نقش داشته باشد؟
در زندگی ما هیچگاه مسایل مادی باعث ایجاد اختلاف نشد. اگرچه در خانوادهای رشد کردم که از نظر مالی در رفاه کامل بودم، اما در زندگی مشترک و حتی سختترین شرایط مالی سعی کردم، همیشه پشتیبان همسرم باشم.
🔹از خصوصیات اخلاقی شهید بگویید؟
امیر مردی فداکار، پرتلاش و قدردان بود که همیشه من را همسری قانع، مهربان و حسابگری دقیق در زندگی میدانست. در تمام لحظات برای رسیدن به اهداف و ساخت زندگی عاشقانه خود تلاش میکردیم. در طی سه سال زندگی مشترک با شهید، هر شب دو رکعت نماز به نیت سلامتی امام زمان (عج) و سپس همسرم میخواندم و وی را بیمه امام زمان (عج) کرده بودم. حتی گوسفندی خریدم و عقیقه کردم؛ اما سرنوشت ما تقدیر دیگری بود.
🔹معتقد هستید در جلسه خواستگاری شهید را به عنوان خادم اهل بیت (ع) شناختید، از ارادت امیر به اهل بیت (ع) بگویید؟
امیر علاقه بسیاری به اهل بیت (ع) و به خصوص امام حسین (ع) داشت؛ به نحویکه در ایام محرم پس از پایان ساعت اداری مستقیم به مسجد رفته و در آشپزخانه کمک میکرد. با شروع مراسم عزاداری نیز به عنوان میاندار سینهزنان در مسجد حضور پیدا میکرد و برای مظلومیت آقا اشک میریخت.
🔹بهترین تفریح شما در زندگی چه بود؟
بهترین خاطرات ما زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و شرکت در مراسمات و تکیههای آقا اباعبدالله حسین (ع) بود.
🔹از خاطرات مربوط به مسوولیت شهید در قبال فرزند خود بگویید؟
امیر با تمام وجود «محمدطه» را دوست داشت و هر کمکی که میتوانست، برای نگهداری پسر خود انجام میداد. شبهای زیادی تا صبح بیدار میماند و برای آرام کردن و خواباندن طه تلاش میکرد. شهید نیمی از وجود خود را وقف کار و نیم دیگر را وقف خانواده کرده بود.
🔹شهید از آرزو شهادت خود صحبت میکردند؟
چندین مرتبه مشاهده کردم که شهید هنگام تماشای صحنه شهادت رزمندگان در فیلمهای دفاع مقدس اشک میریزد و میگوید، دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند. من فقط شنونده حرفهای شهید بودم و این سخن را آرزوی کلامی میدانستم. هرچند که برای من دلهره و نگرانی به همراه داشت.
🔹چطور راضی شدید به سوریه بروند؟
به خاطر دارم، چند روز پیش از اعزام به سوریه مجدد گفت، دوست دارم روزی من را «شهید امیر» صدا کنند. نخستین مرتبه بود که سکوت را شکستم و گفتم، از زندگی با من خسته شدهاید که چنین آرزویی دارید؟ پاسخ داد: خدا میداند که با تمام وجود از زندگی خود راضی هستم. شما و طه تمام سرمایه زندگی من هستید. من بهترین لحظات عمر خود را در کنار شما داشته و دارم؛ اما اگر من به شهادت برسم، شما تاجی بر سرتان میرود و همسر شهید میشوید و ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود، دوست ندارید؟ و من باز هم سکوت کردم.
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔹چه زمانی برای دفاع از حریم اهل بیت عازم سوریه شدند؟
آخرین شب اردیبهشت ۱۳۹۲ بود که طه را بغل کردند و آرام به او گفتند: «پسرم زمانیکه من نبودم، شما مواظب مامان باش». با تعجب گفتم، امیر، من را به دست این بچه چندماهه میسپاری؟ پاسخ داد: روزی طه تنها پناهگاه شما و جانشین من در منزل خواهد بود، شما را به محمد طه و هر دو شما را به خدا میسپارم. اولین روز خردادماه بدون آنکه من مقصد ماموریت وی را بدانم، عازم سوریه شدند. هر روز دو مرتبه با من تماس میگرفتند. صبح شنبه، 11 خرداد ۹۲ بود که برای آخرین بار با یکدیگر صحبت کردیم. بعدازظهر همان روز به شهادت رسیده بودند.
🔹چطور از شهادت امیر مطلع شدید؟
در هفتهای که منتظر تماس شهید بودم، چندین مرتبه خواب وی را دیدم. صبح شنبه آشوب عجیبی داشتم. پس از صرف نهار، مادرم گفت: حال مادر امیر خوب نیست، باید به منزل پدر
میدانم امیر را از دست دادهام، واقعیت را به من بگویید. هنگامیکه به پاکدشت رسیدیم و آن هیاهو را دیدم، دنیا برای من تیرهوتار شد. «گروهک فرقان» در دمشق تانک شهید را هدف گرفته بود و آرزوی دیدن پیکر پاک شهید را بر دل ما گذاشتند.
#منبع:دفاع پرس
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
از غیبت خییلی بدش میومد😣،
اگر کسی هم غیبت کسی رو میکرد به او تذکر میداد.☝️
سوریه بعضی خونه ها باغ داشتند و بیشتر باغ هاهم میوه های درشت و قشنگی داشتن🍒🍌🍇، تو یک خونه بودیم اون خونه پر از درخت پرتغال داشت که واقعا ادما وسوسه میکرد.🍊😋
ولی سید #اجازه نداد که بچه ها میوه ها را بکنند😒، دیگه همه جا الگوی ما شده بود حتی یبار لیوان رفتم از تو یک ویترین بردارم برای چایی که سید نگذاشت، چون مال مردم بود👌
شهید مدافع حرم سید یحیی براتی
🔴 آیا امشب لیلة الرغائب است؟؟
🔵 همانطور که مستحضرید اولین شب جمعه ماه رجب، لیلة الرغائب است که در مفاتیح اعمالی برای آن ذکر شده از جمله روزه گرفتن اولین پنجشنبه ماه رجب.
🌺 اما از طرفی ماه رجب امسال، اولین جمعه اش روز اول ماه رجب است و طبیعتا پنجشنبه، روز آخر ماه جمادی الثانی است و جزو ماه رجب نیست. در حالیکه شیخ عباس قمی در اعمال لیلةالرغائب (اولین شب جمعه ماه رجب) میفرماید اولین پنجشنبه ماه رجب را روزه بدار.
♦️برخی از بزرگان در شب لیلة الرغائب امسال بین پنجشنبه اول ماه یا پنجشنبه هفته بعد به تردید افتادهاند. با تحقیقی که انجام شد، نظر میرزاجوادآقا ملکی تبریزی، عارف اخلاقی را در کتاب المراقبات صفحه ١٢١ یافتیم که میفرماید:
" اگر اتفاقا روز اول ماه رجب، جمعه باشد، عمل مذکور با عمل شب رغائب تطبیق نمیکند. عمل به روایت در صورتی است که روز اول ماه جمعه نباشد و اگر روز اول، جمعه باشد عمل لیلة الرغائب را باید برای شب جمعه بعد گذاشت..."
✅ بنابراین به اطلاع همه مؤمنين میرسانیم پنجشنبه شب، لیلة الرغائب نیست و اگر میخواهید از فضیلت این شب بهرهمند گردید، پنجشنبه هفته بعد (یعنی اولین پنجشنبه ماه رجب) را روزه بدارید و آن شب جمعه، لیلة الرغائب خواهد بود که فضیلت بسیار دارد.
(لطفاً اطلاع رسانی شود.)
#لیلة_الرغائب، پنجشنبه هفته آینده است
🔹حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب در پاسخ به سؤالی در خصوص لیلةالرغائب، پنجشنبه هفته آینده را زمان انجام اعمال این شب دانستند.
🔹ایشان فرمودند:با توجه به اینکه پنج شنبه آینده، اولین پنج شنبه ماه رجب میباشد، اعمال لیلة الرغائب، به نیت رجاء در شب جمعه آینده انجام شود.
🔸لیلةالرغائب یا «شب آرزوها» پنجشنبه اول ماه رجب برگزار میشود؛ روزهداری و اقامه نماز مخصوص این شب از اعمال لیلةالرغائب است.
@shohda_shadat
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_ویکم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
.................................................................
صداای زنگ در نشانگر اومدن مامان اینا بود. وای که این نماز چقدر آرامش بخش بود از آرامشش,شنیده بودم ولی هیچ وقت درکش نمیکردم ، وقتی به این فکر میکنی که لیاقت پیدا کردی در برابر پروردگار خودت بایستی و باهاش صحبت بکنی این ناب ترین حسه دنیاس . انگار یه پشتیبان و پناهگاه داری . با ذوق و شوق تمام ، سجاده رو جمع کردم و چادر رو تا کردم و دوییدم تو پذیرایی. با دیدن مامان پریدم بغلش و گفتم مامان نماز,خوندم . با دیدن اشکای مامان اول ذوقم کور شد ولی بعد فهمیدم که اشک شوق بوده. اون شب نماز خوندنم رو همه بهم تبریک گفتن و خوشحال ترین فرد جمع فکر کنم امیرعلی بود.
خاله مرضیه_ خب بچه ها بیاید بریم سفره رو بندازیم.
_ چشم.
.
.
.
_ای وای بابا من گوشیمو جا گذاشتم. وایسید یه لحظه.
بابا_ بدو بدو.
_ چشم.
سریع درو باز کردم و دوییدم پایین. زنگ درو زدم....
فاطمه_ جونم خانوم حواس پرت.
_ فاطی گوش...
فاطمه_ بله. تشریف بیارید داخل بی حواس خانوم. 😂
_ خب درو بزن......... باز شد.
فاطمه دم در ورودی وایساده بود با یه پلاستیک آبی
_ مرسی نفس.
فاطمه_ اینم برای شماست.
و بعد پلاستیک رو به طرف من گرفت.
_ چیه ؟
فاطمه _ یه هدیه. ببخشید ولی دوبار ازش استفاده کردم.
داخل پلاستیک همون سجاده و چادر نمازی بود که باهاش نماز خوندم.
_ ولی فا...
فاطمه_ خب دیگه مصدع اوقاتم نشو سرده.
_ مرسی
فاطمه _ بهش برسی
_ همچنین
فاطمه_ فدامدا
_ بابای
فاطمه_ خدانگهدارت
یه مکث کوچیک کردم و حس خوبی به این کلمه داشتم، بهم یادآوری میکرد که یه پشتیبان خوب و محکم دارم.
_ خدانگهدار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shohda_shadat
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_دوم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت امیرحسین
...................................................................
_جونم داداش ؟
محمدجواد_ سلام . خوبی؟
_ مرسی. توخوبی؟
محمد جواد_ مگه تو دکتری؟ دهع.
_ نه په تو دکتری. حالا کارتو بگو میخوام برم. خوب بودن به تو نیمده پسره پرو.
محمدجواد_ اوا خواهر نفرمایید. ببخشید مصدع اوقاتتون شدم خواستم عرض کنم خدمتتون که..... خب.... میگفتم که....
_ جواد بگو الان کلاس شروع میشه.
محمدجواد_ دانشگاه بدون من خوش میگذره ؟
_ عالی. کارتو میگی یا قطع کنم.
محمد جواد_ خیلی خب بابا. راهیان هستی دیگه؟
_ وای معلومه که اره. از خدامه. کی؟
محمدجواد_ خیر سرت خادمیا. خجالت بکش. پنج شنبه حرکته.
_ اوه اوه استاد اومد فعلا.....
بهترین خبر برای من همین رفتن به راهیان بود ، البته اگه بابا مثله تابستون بهانه نیاره و مانع رفتنم نشه.
.
.
.تنها چیزی که میتونست خستگی 8 ساعت کلاس پشت سر هم رو از بین ببره ، صدای سرشار از محبت مامان بود.
مامان_ کیه؟
_ بازکن مامان جان.
مامان_ خوش اومدی عزیزم.
.
.
بابا_ همین که گفتم نه نه نه. اونجا امنیت نداره
_ ممنون که منو بچه 5 ساله فرض کردید پدر جان. سوریه رو میگید نه یه چیزی. ولی پدر من اینجا که دیگه تو کشور خودمونه . بچه که نیستم. تابستون گفتید گرمه میری حالت بد میشه دقیقا دلیلی که برای یه بچه 3. 4 ساله نهایتا قانع کنندس. الانم میگید امنیت نداره.
بابا_ کی؟
_ نوکرتونم به خدا. پنجشنبه
بابا_ خیلی خب. من که حریف تو نمیشم.
_ پس با اجازتون من برم خبر بدم که میرم.
با ذوق دوییدم سمت اتاق.
شماره محمد جواد رو گرفتم ، بعد از 3 تا بوق برداشت.
_ سلام محمد. ببین من میام بلاخره بابا راضی شد. فقط ساعت و روزشو اینارو بگو. راستی لازم نیست بیام برای هماهنگی. به قول تو خیر سرم خادمم. راستی خاک توسرت که زودتر به من نگفتی. بیچاره کسی که قراره زن تو بشه. همه کارات سربه زنگاس .
اون طرف خط_ سلام مادر. نفس بکش. من مادر محمد جوادم. واقعا هم بیچاره زنش
_😱😱😱ای وای سلام حاج خانوم. شرمنده من فکر فکر کردم که... چیزه.... یعنی....
حاج خانوم _ اشکال نداره مادر. محمد جواد خواب بود من گوشیشو برداشتم.
_ بازم شرمنده. ببخشید بدموقع مزاحم شدم. یاعلی
حاج خانوم _ دشمنت شرمنده. علی یارت مادر.
وای ابروم رفت 😂😂😂.خب شد نخندیدم ضایع بشم.
.
.
.
_ جواد به خدا یه بار دیگه کله سحر زنگ بزنی به منا میکشمت..
محمدجواد _ که خاک تو سرم اره ؟ بیچاره زنم اره؟😂
_ عه. راستی یکی طلبم. ابروم رفت.
محمدجواد_ مگه داشتی؟
_ نه په تو داشتی؟
محمدجواد_شنیدم که اومدنی شدی.
_ اره بابا اجازه رو صادر کرد.
محمدجواد_ خب پس پاشو بیا مسجد که حاج آقا حسابی کارت داره.
_ الان مسجدی؟
محمدجواد_ بله. مجبورم جور نیومدنای تورو هم بکشم.
_ کله سحر مسجد چیکار میکنی؟
محمدجواد_ تو شهر ما ساعت 10 کله سحر نیست . شهر شما رو نمیدونم.
_ خب حالا. باش. من 11 اونجام
محمدجواد_ خسته نشی یه وقت
_ نگران نباش. خدانگهدار مزاحم نشو
محمدجواد_ روتو برم هی. خداحافظت.
خدایا این دوست خل منو شفا نده خواهشا 😂.
مامان_ امیرحسین. نمیخوای پاشی؟
_ بیدارم مامان.
مامان_ خب بیا صبحانه.
_ مامان نمیخورم مرسی باید برم مسجد.
.
.
.
_ سلام حاج آقا
حاج آقا _ علیک سلام. یه وقت نیای مسجدا بابا جان.
_ اوخ. ببخشید. یه مقدار درگیر دانشگاه بودم.
حاج آقا _ بله از محمد جواد جویای احوالت هستم. راهیان نور میای دیگه؟
_ بله حاج آقا.
حاج آقا _ خب شما مسئول اتوبوسایی . چک کردن اعضا و اینا. حدود 7.8 تا اتوبوس میشه با حسینیه ها و بچه های موسسه.
_ بله چشم حاج آقا. پارسال هم مسئول اتوبوسا بودم. خیالتون راحت. فقط لیستا رو ....
حاج آقا _ همون روز حرکت میدم که ثابت شده باشن دیگه.
_ پس فردا حرکته دیگه؟
حاج آقا _ بله.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اینجا چقدر با همه جا فرق میکند
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگریس
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shohda_shadat