eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا دیگه سر دو راهی هستی... وقتی بهت میگن...💔 #شهید_مصطفی_صدرزاده @shohda_shadat
💔ماشين عروسي بدون داماد💔 ماشين گل‌آرايي شده را كه ديدم، اشك امانم را بريد. قرار بود، عروسي امير چند روز ديگر باشد، اما حالا او نبود و ما و دوستانش و همه اهل محله سوگوارش بوديم. مادر از روزي مي‌گويد كه فرزندش را براي سفري آسماني همراهي كرد: «‌جوانان محله چيذر و هيئتي‌ها براي امير سياوشي سنگ تمام گذاشتند. آنها در حركتي خودجوش شب قبل از مراسم تشييع پيكر بچه‌محل قديمي‌شان، ماشيني كه قرار بود براي مراسم عروسي‌اش آماده شود را با گل تزيين كردند و جلوي امامزاده قرار دادند. اين كار آنها اشك را از چشم هر كسي كه آنجا بود جاري كرد. وقتي ماشين را ديدم كه گل زده‌اند تعجب كردم، اما نه پسرم درون آن نشسته بود و نه عروسم كه همين موضوع سبب شد تا بغض امانم ندهد و بي‌اختيار اشك بريزم. از آن روز به بعد هيچ‌كس سوار ماشين نشده و از جايش تكان نخورده است.» پدر شهيد از روزي مي‌گويد كه امير ماشين خودش را فروخت تا به عشق امام حسين(ع) علامت بخرد: «از كودكي آرزو داشت كه علمدار امام حسين(ع) باشد و دوست داشت با سرمايه خودش براي هيئت علامت بخرد. سال گذشته توفيق نصيبش شدتا براي امام حسين(ع) علمداري كند. روز تشييع بچه‌هاي محل همان علامت را جلوي امامزاده گذاشتند و اعلاميه شهادتش را روي آن نصب كردند.» @shohda_shadat
ما از #حــلالش گذشتیم .... شما نمی خواهید از #حــرامش بگذرید ؟ @shohda_shadat
11-nimeipenhan_modegh[1]_c_110550.mp3
9.07M
#عاشقانه_شهدا💞 #بخش_اول #شهید_منوچهر_مُدق @shohda_shadat
عملیات نزدیک بود. اومد پیش بچه‌ها و پرسید: «بدهی به کسی ندارم؟ زیر پیرهنی، پوتینی، چیزی از کسی نگرفتم؟» داشت تسویه حساب می‌کرد و از طرفی یاد شهدا هم می‌کرد. می‌گفت: «یاد حاج احمد بخیر، وقتی لبنان بودیم، می‌گفت: اینجا جنگیدن صفا داره. مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت دیگه‌ای داره.» بچه‌ها گفتند: «انشالله بعد از این جنگ، با اسرائیل می‌جنگید.» علی سرش را تکان داد و گفت: «عمر ما دیگه کفاف نمی‌ده، این کارها رو شما باید انجام بدید.» ایستاد برای نماز. یکی از بچه‌ها هم پشت سرش. علی گفت: «مگه نشنیدی پشت آدمی که بخشی از اعضای بدنش قطع باشه، نمی‌شه ایستاد و اقتدا کرد.» جواب داد: «ما خودمون با خدا کنار میاییم.» بچه‌های دیگر هم پشتش صف بستند. علی گفت: «بابا، این مسخره بازیا چیه؟ با خدا که نمی‌شه شوخی کرد!» بچه‌ها گفتند: «شما قبول کن، بقیه‌اش پای خودمون.» هر چی گفت: «بابا من راضی نیستم.» بچه‌ها قبول نکردند. انگار همه فهمیده بودند آخرین #نماز حاج علی است. بین نماز حالش بد شد و نتوانست نماز را بخواند. به یکی از بچه‌ها گفت روضه حضرت زهرا(س) را بخواند. خودش هم گریه می کرد @shohda_shadat
قسمت 43 بخش پنجم خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ! شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟ پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت. عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن. شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم. مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم. شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟ یااللهے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے! عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم. جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟! شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم! نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود! انگار استرس داشت! هستے با خندہ گفت:هین هین! سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم. عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے. متعجب رفتم ڪنار. ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے ❤️instagram:leilysoltaniii @shohda_shadat
قسمت 43 بخش ششم دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین! چشم هام گرد شد! امین بہ سهیلے گفت امیرحسین! سهیلے از روے مبل بلند شد و رو بہ روش ایستاد. دستش رو آروم فشرد و جواب سلامش رو داد! امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟ سرش رو بہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت! خیرہ شدہ بودم بهشون. پدر سهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟ امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدود چهار پنج سالہ دوستیم! ڪم موندہ بود سینے از دستم بیوفتہ! امین رو بہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ! چشم هام رو بستم! تقریبا سینے چاے رو بغل ڪردہ بودم! سهیلے دوست امین بود! صداے امین پیچید:ببخشید بے خبر اومدیم. با لحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق! چشم هام رو باز ڪردم،لبم رو بہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش رو بہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت و لبخند زد. وارد حیاط شدن و چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در اومد. پدرم گفت:هانیہ جان برو چاے بیار همہ ے اینا یخ ڪرد. عصبے بودم،دست هام مے لرزید. جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ! سینے چاے رو گذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنار پدرم نشستم. نگاهم رو دوختم بہ چادرم. مدام تو سرم تڪرار میشد،سهیلے دوست امینِ! نگاہ معنے دار امین! صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرار ڪنم. ولے نباید بچگانہ رفتار میڪردم باید با سهیلے صحبت میڪردم. چند دقیقہ بعد پدر سهیلے گفت:میگم جوونا برن باهم صحبت ڪنن؟ منتظر چشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم با لبخند گفت:آرہ ما حوصلہ شونو سرنبریم. سهیلے ڪلافہ پاهاش رو تڪون میداد،سرش رو بلند ڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود. پدرم رو بہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط! نفسم رو آزاد ڪردم و از روے مبل بلند شدم. سهیلے هم بلند شد،با فاصلہ ڪنارم مے اومد. وارد حیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟ ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے ❤️instagram:leilysoltaniii @shohda_shadat
قسمت 43 بخش هفتم با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪرد و گفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش سالہ طلبہ و معلم..... با حرص حرفش رو قطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت:نہ! در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم:پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما.... ادامہ نداد. زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش: حرفاے امین بے معنے نبود! ابروهاش رو داد بالا:امین! میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم:آقاے..سهیلے..معنے...حر..ف..هاے...امین...چے..بود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود! آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود! حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد. گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشہ. با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود! _گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد. سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م: اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم! گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوا میڪرد! نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ س! آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟ دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟! مِن مِن ڪنان گفتم:عذرمیخوام. سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے..... ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش. با ڪنجڪاوے گفتم:از طرفے چے؟ آروم گفت:نمیخواستم...نمیخواستم چیزے بشہ ڪہ ازم دور بشید!میخواستم امشب همہ چیزو بگم! از روے تخت بلند شدم،چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندے زدم و گفتم:ڪاراتونو بہ نحواحسن انجام دادید آفرین! چیزے نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت:من اینجا اومدم خواستگارے! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے ❤️ instagram:leilysoltaniii @shohda_shadat
💐 امام زمانم سلام💐 مولایِ مہربانِ غزل هایِ من سلام سمت زلال اشک من آقای من سلام نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز آبی ترین بہانه دنیای من سلام 💐 اللهم عجل لولیک الفرج 💐 @shohda_shadat
ڪاش بـا هـر «کُلّنا عَباسُڪِ یا زینبم » « اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را از لبــانش بشنـوم .. ما را مدافعان حرم آفریده اند✌️🌹 🌹لبیک یا علی🌹 🌹لبیک یا زینب🌹 @shohda_shadat
26.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨✨✨شهید_مهدی_یاغی✨✨✨ #حزب_الله_لبنان #سالگرد_شهادت #پیشنهاد_دانلود 👌 @shohda_shadat