·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_و_دوم گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران حسابی حواسش را پر
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_سوم
_میخوای بگی نمیدونی؟
لعنت به این حدس و گمان درست...زد به آن راه تا مطمئن شود:
_میگی چی شده یا نه!
مهران میزند به سیم آخر بلند میشود و روبه روی ابوذر می ایستد و با لحنی که خشم در آن کوران
میکند فریاد میکشد: فاحشه است لعنتی!فاحشه....
بعد دست روی سرش میگذارد و مینالد:
من فقط یه بار تو عمرم عاشق شدم! فاحشه است
میفهمی یعنی چی؟
ابوذر با چشمهایی گرد شده نگاهش میکند.... اینهمه وقاحت را درک نمیکند!واقعا هم درک
ناشدنی است! حس میکند اشتباه شنیده است:چی گفتی؟
مهران عصبی تر از قبل به چشمهایش نگاه میکند و میگوید:
خودتو زدی به اون راه؟ نمیفهمی دارم
چی میگم؟ تو که باید بهتر در جریان باشی
ابوذر تاب نمی آورد و بلند میشود و یقه اش را در دست میگیرد:
فعل جملتو اصالح کن!!!
اون الان یه دختر پاکه!بفهم چی میگی بیشعور
مهران پوزخندی میزند و میگوید:
توبه گرگ مرگه! تو چه ساده ای ابوذر.
ابوذر نا باور یقه اش را ول میکند... به چشمهایش خیره میشود و چند بار کلمه ی خارج شده از
دهان مهران را تکرار میکند!آرام و زمزمه وار.
مهران خوب این حالت ابوذر را میشناسد.آرام و زمزمه وار یعنی اوج خشم ابوذر!یعنی اتفاقی
ممکن است بیوفتد بد!
حتی حال و حوصله ی ترسیدن را هم ندارد....تنها گوش میدهد به زمزمه های ابوذر که راه میرود و
تکرار میکند:
عربی خوندی؟ هرکلمه تو عربی اول اولش مذکره بعد مونث میشه! مثل فاحش!!! ته تهش که یه
(ه) تانیث بذاری مونث میشه!باطنا مذکر بوده!
جنس من و تو رو میبینی؟ به ما هم میگن مذکر!
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_چهارم
مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به فرد این لحظه بود قسم میخورد...
ابوذر نزدیکش شد و کشیده ی محکمی به گوشش زد:
فاحشه است نه؟ بهت گفتم فعل جملتو
درست کن! بدکاره بود!!! توبهکرده...گفتی توبه ی گرگ مرگه! من و تو شدیم آدم خوبه؟ د آخه بی
شرف تو چطور روت میشه اینطور حرف بزنی؟
کشیده ای دیگر به گوشش نواخت و گفت:
بی غیرت اون دختر برای اینکه تو همه چیزو بدونی! تو
چشاتو واکنی این حرفا رو زد!وگرنه گذشته که فراموش شده بود...تو خیلی خوبی؟من و تو توی
زندگیمون کثافت کاری نداشتیم؟ تو خودت پیش رفیقات نمیشستی و از گرفتن دست فلان دختر تا
کوفت کردن نجسی با اونکی دختر حرف نمیزدی و هر و کر راه نمینداختی؟
مهران بدون دفاع تنها دستی به صورتش کشید و گفت:
من اونقدری کثیف نبودم که باهاشون تا
تخت پیش برم!
ابوذر منفجر شد و با قدرت بیشتری کشیده ی سوم را زد و فریاد کشید:کثافت کثافته نفهم! چه یه
ذره چه یه دنیا!
د آخه بیشعور تو که دیدی مجبور شد!من کارشو تایید نمیکنم ولی لا اقل از تو باشرف تر بود که
مهران عصبی غرید: تند نرو پسر پیغمبر!! پیاده شو با هم بریم! اگه اونقدری که میگی الهه ی
پاکیه چرا نرفتی خودت بگیریش!
ابوذر فکر نمیکرد مهران تا این حد وقیح باشد... یقه اش را گرفت و فریاد کشید:
من باید برای
دلمم به تو توضیح بدم؟ ربطش به خزعبالت تو چیه؟
مهران اینبار به دفاع از خود یقه اش را از میان دستهای ابوذر بیرون کشید وگفت:
بسه دیگه این
جونمرد بازیا! قبول کن هیچ مردی با این گذشته کنار نمیاد!
ابوذر سری به نشانه ی تاسف تکان داد. بحث را با او بی نتیجه میدید!
دستش را به نشانه ی تهدید جلوی مهران گرفت و گفت:به ولای علی مهران...به ولای علی اسم
شیوا رو جلوی من بیاری کاری میکنم از زبون چرخوندن تو دهن لامصبت پشیمون شی! شیوا از
امروز حکم خواهر و ناموس منو!خبر داری که چقدر رو ناموسم حساسم...
بعد بی هیچ حرفی از کنار مهران گذشت...مهران مبهوت تنها رفتنش را نظاره میکرد.
به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افتاد نمیخواست آدم بده او باشد!
ابوذر را صدا میکرد اما گویا صدا به او نمیرسید . ابوذر اما با حالی متشنج با شیوا تماس
گرفت...بعد از چند بوق صدای شیوا را شنید:
سلام آقای سعیدی؟
ابوذر با اعصابی خورد گفت:
سالم خانم محترم این چه کاری بود کردید خانم؟
شیوا با اضطراب پرسید:چی شده؟ چه کاری؟
_مگه من نگفته بودم لازم نیست چیزی در مورد گذشتتون به کسی بگید؟ چرا اینکارو کردید؟
شیوا مستاصل گفت:خب...خب ایشون باید میفهمید...
_خدا هم میگه وقتی توبه کردی لازم نیست گناه گذشتتو به زبون بیاریاونوقت شما واسه چی
اینکارو کردید؟ من چی بگم به شما آخه...
شیوا میخواست از خود دفاع کند که صدای محکم ترمز ماشین وبعد بوق بلند آن به جای صدای
عصبی ابوذر به گوش رسید... با نگرانی داد زد: آقا ابوذر...چی شد؟ آقا ابوذر....
تماس قطع شد... دوباره شماره را گرفت.
صدای بوق ممتدد گوشی بیشتر مضطربش کرد.اما کسی پاسخ نمیداد...
مهران اما خیره به ابوذر نقش بر زمین شده و مردمِجمع شده دور او تنها با بهت زیر لب ابوذر
ابوذر زمزمه میکرد!
***
آیه با خنده داشت به چشم های شهرزاد نگاه میکرد.شهرزاد که گویی یک پدیده ی عجیب کشف
کرده باشد به آیه خیره شده بود و سرتا پایش را برانداز میکرد.
آخر آیه طاقت نیاورد و با خنده پرسید:
چیه اینجوری نگاه میکنی؟
شهرزاد با همان خیرگی گفت:
یعنی واقعا تو خواهر منی؟
آیه با همان لبخند میگوید:
تو چی دوست داری؟
شهرزاد دست زیر چانه را بیرون میکشد و به جمع خندان نگاه میکند.برعکس آیه به او هیچکس
از گذشته نگفته و هضم ناگهانی این همه واقعیت برایش سخت بود.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
•••
میگذرے
میگذرم
تومهربانانہازگناهام
منغافلانہازنگاهٺ🌱
#خداۍمن♥️
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
@shohda_shadat
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
#تلنگر
بزرگی میگفت:
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید...
دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند... ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد...
نعمتهای خدا نیز اینطور است،
با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید.
زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود🌸
🍃┄┄💕💕
@shohda_shadat
🍃┄┄💕💕
محال است شکست بخورید وقتی من یاورتان هستم :)
آل عمران/ #آیه ۱۶۰
#انگیزشی ☺️
:::::::::🍃--------🌸🍃::::::::::
@shohda_shadat
:::::::::🍃---------🌸🍃:::::::::
● مرد خدا
هنر ان است که [انسان] بی هیاهو های سیاسی و خودنمایی های شیطانی،برای خدا به جهاد برخیزد.
و خود را فدای هدف کند
نه هوی، و این هنر مردان خداست.
🥀 @shohda_shadat🍃
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
متناش خوراکه #بیو و #استوری اینستاس ♡
♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔
• @SILENCEEE
• @Silenceee
♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔♔
بیا اینجا باکلاس تیکه بنداز 🤞🏻♥️
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
نه این که حرفی نباشد، هست …
خیلی هم هست
اما دلشکسته ها می دانند💔
غم به استخوان که برسد
می شود̲̲ـωـ̲̲̲̲ک̲̲̲̲ـפּـ̲̲̲̲ت̲̲
مثل چنل ماکه اسمش سکوتِ🙊
بزن رو لینک زیر تا ببینی منظورم از سکوت چیه😶
‼️عکس نوشته های زیبا
🔱 دلنوشته های عاشقانه و غمگین
🔆 پروفایل های جذاب
✄-----------------------
eitaa.com/joinchat/3682533405C35f35a98a7
eitaa.com/joinchat/3682533405C35f35a98a7
▣✿▣✿▣✿▣✿▣✿▣✿▣✿▣✿▣
بزن رو لینکش😻☝️🏼
نیای پشیمون میشی از من گفتن🤷♀🌈
📛مولاوردی از جاسوس بازداشت شده دفاع کرد، پست #مصیح علینژاد رو لایک کرد، نظریه عقیم سازی کارتن خوابها رو داد، تو کانال شخصیش #همجنسگرایی رو تبلیغ کرد، به دشمن اطلاعات زنان بیسرپرست ایرانی رو داد و کلی اتهامات دیگه که همین الان تو دادگاه درحال رسیدگیه...
🔻حالا فکر میکند واکنش رئیس جمهور چی بوده؟
😐بله #روحانی در حکمی شهیندخت مولاوردی را به مدت ۳ سال دیگر به عنوان «نماینده #رئیس جمهور در شورای فرهنگی- اجتماعی #زنان و #خانواده» منصوب کرد!!!
🔺دقیقا چند صباحی بعد از به رسمیت شناختن همجنسبازی در کانالشان، به مناسبت روز جهانی خانواده!
😏معمولا کسی رو در مسئولیتش ابقا میکنن که عملکرد قابل قبولی داشته و انتظارات رئیسش رو برآورده کرده
گاهی مانند یوسف
گاهی مانند موسی
گاهی مانندابراهیم
🔹تقوا سه گونه است:
1-تقوای گریز
2-تقوای پرهیز
3-تقوای ستیز
#گریز
آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی.
#پرهیز،
آن است که بتوانی در محیط گناه آلود،خودت را پاک نگهداری.
#ستیز،
آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی.
🔹 گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
🔹 گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی.
🔹و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی
🌷 مقام معظم رهبری
💢 «دنیای مجازی تقوای دوچندان می خواهد.
#رهبرانه
#تقوا