🌱🌼
✨
یک_ ایه _در روز
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، خدا را [به پاک بودن از هر عیب و نقصی] می ستایند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است. (۱)
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@shohda_shadat
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#دلانه💕
🍃🌸
🌸
•
•
نگران فردایت نباش.....
ما اولین بار هست که بندگی میکنیم.
اما او قرن هاست که[ خدایی] میکند❤️
•
•
🌸 @shohda_shadat
🍃🌸
✨
رسول الله (ص) میفرمایند:
شما شش چیز را برایم ضمانت نماید من نیز ضامن بهشت شما خواهم شد!
1 هرگاه سخن گفتید راست بگوید.
2 چون وعده دادید به ان وفا کنید
3 هرگاه به شما امانت سپردن رعایت امانت نمائید
4 از زنا دوری جوید
5 چشم خود را از نظر به نامحرم ببندید
6 دست خود را از خیانت منع کنید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@shohda_shadat
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📸ماجرای عکس گرفتن دختر کم حجاب با حاج قاسم سلیمانی
🏷 #مکتب_حاج_قاسم
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست😁🍉 #بحث_نوزده🎉 #پرسش••• ..🌲.. چرا خداوند .. شیطان را آفرید؟!👀 #پاسخ°•| ..🍓.. اولا
#سخنی_درست..😻
#بحث_بیست😎
..
#بحث_زیارتی_عاقام🥺🥰
#یهبحثنآبوجذآب🍃✨
↓🍃؛💙↓
..🍬..امامرضارابسیاردوستدارم
وهمیشهبهزیارتایشانمیآیم..
میخواهمبدانمکه..
حضرتمرامیبیند؟! وچگونه ازنظرورضایت ایشان مطلع شوم؟!!🥺♥️
..🌻.. برای #پاسخ این #سوال↑ توجهشمارابهاینروایتزیبا..
جلبمیکنم😎
..🌊.. حسنابنجهم :
خدمتحضرترضا(ع)عرضکردم:
« مراازدعافراموشنکنید »
..♥️.. ایشانفرمودند:
آیاگمانداریکهتورافراموشمیکنم!؟
باخودگفتمایشانکهبرایشیعیانشان
دعامیکنند؛پسمرانیزکهیکیازآنانهستم
دعامیکنند..!
..🌈.. بنابراینجوابدادم::
خیر،مرافراموشنمیکنید🙂
..🌙..امام،فرمودند :
ازکجادانستی؟!!
گفتم-من ازشیعیانتانهستم
وشماآنانرادعامیکنید..
+ گفتند :
آیاغیرازاین،چیزدیگریبهنظرتنرسید؟
- عرض کردم:
خیر.
+ حضرتفرمودند :
..☔️.. اذا اردت ان تعلم ما لک عندی..
فانظر الی ما لی عندک؛
..{ هرگاهخواستیبدانیکه..
در نزدمنچگونههستی!..
بنگرمندرنزدت؛چگونههستم..}🙂
..📱..منبع :
کافی،ج۲،ص۶۵۲.
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_پنجاه_و_هشتم چه بی ادب شده بودم!این احساسات و افکار مزخرف را دوست نداشتم.در
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_پنجاه_و_نهم
دو هفته بود که عجیب دلم میخواست کسی با همین لحن وهمین صدا چند واحد (خانم آیه)تزریق
کند به رگهایم بلکه(خانم آیه)خونم بالا برود.
دستپاچه سلامش میکنم:
س...سالم آقا سید.چی شده اینجا نشستید؟
آرام میگوید:
اومده بودم مالقات ابوذر. اقوام همسرش اونجا بودن منتظرم تا اونا برن ...
چه با مالحظه! اصال یک آدم با عبا وعمامه هم میتواند جنتلمن باشد!
سری تکان میدهم و وارد اتاق میشوم.!خب حق هم داشت بنده ی خدا کل خانواده ی حاج صادق
ان تو بودند. سالمی میدهم و گرم پاسخم را میدهند. وارد میشوم و چند دقیقه ای با گپ و گفت
میگذرد اما نیرویی من را به بیرون این اتاق هول میدهد!دلم میخواهد جایی باشم نزدیک او...
طاقت نمی آورم و با ببخشید کوتاهی ازاتاق خارج میشوم تا چند دقیقه بعد برگردم. میخواهم از
بخش خارج شوم و بادی به کله ام بخورد اما...نمیشود.
اصلا دوست دارم کنجی بایستم و موضوع آزاد نگاهش کنم!
یک حال عجیبی بود حالم. راهی استیشن میشوم و با چندتا از دوستانم مصافحه میکنم. اینجا
پشست استیشن خوب در تیرسم قرار میگرفت. به آنها گفتم چند لحظه ای را آنجا مینشینم تا
مالقاتی های برادرم بروند. آنها هم رفتند تا به بیمارانشان برسند.
من اما سخت کنترل میکردم نگاه سرکشم را.یک حال غریبی بود حالم!آیه همین حالا نیاز به یک
چیز داشت!
کاغذ سفیدی را بی هدف برمیدارم. دوباره چشمهایم میرود به مرد ملبس روی صندلی نشسته!
دارم کم کم پیدا میکنم خودم را.شعری را مدتها پیش خوانده بودم و از فرط با مزه بودن خوب به
خاطر سپرده بودم...
روی کاغذ می آورم ابیات شعر را:
_دارد عبایی قهوه ای بر روی دوشش
محجوب و ساکت گوشه ی سالن نشسته!
دارد کتابی را قرائت میکند باز
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat