خُدا کُنَد کًه جُدایَم زِ نوکَری نَکُنی
لِباس ِ نوکَریَت بِهتَرین لِباس بَرای مَن اَست..:)
#لبیک_یا_حسین
@shohda_shadat
👆ڪسے تا بحال برای این رزمنده فیلمے نساختہ ...
👈 بہ همین خاطره ڪہ قهرمانان امروز فرزندان ما ، آرنولد و جومونگ و رمبو هستند !
#صیــاد_خمینـے
@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
تلنگر❕❕ بعد شهدا چه کردیم؟! @shohda_shadat
ba shohada raho midoonim.mp3
1.57M
بعد از شهدا چه کردیم شرمنده نباشیم..:)
@shohda_shadat
شهیدمدافع حرم کربلایی حسین معز غلامی در ششم فروردین در پایگاه شکاری امیدیه متولد می شود او در خانواده ای به عنوان اخرین فرزند قدم به دنیای خاکی میگذارد که پدرش 32 سال سابقه خدمت به این و آب خاک را در نیروی هوایی ارتش دارد و از پیر غلامان و مادحین خاندان عصمت وطهارت است.
#شهید_من
شهید حسین معز غلامی
@shohda_shadat
ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. (راوی: سرلشگر رحیم صفوی)
#شهید_من
شهید سرلشگر عباس بابایی
@shohda_shadat
هر کاری میکنید میگید جوونی کردیم حضرت علی اکبر هم جوون بود رفت جنگید شهید شد
نگید جوونی کردیم
به جوونی حضرت علی اکبر بر میخوره...:))
@shohda_shadat
ویکی از پروتکل های عالم خلقت این است که:
(جَعَلَاللّهُ الشَفاءَ فِی تُربَتِهِ)
خداوند شفا را در تربت حسین قرار داده:)))...🙃
@shohda_shadat
صلی اللہ علیڪ
یااباعبدالله...🖤✨
بازهم زائراتان نیستم؛
از دور سلام!✋🏽♥️
@shohda_shadat
928801874.mp3
5.31M
الحمدلله که نوکرتم🙌🏻❤️
مداحی سه بعدی حاج مهدی رسولی💞
#پیشنهاد_ویژه
با هندزفیری حتما گوش کنید عالیه!!
@shohda_shadat
#رمان_من_با_تو 🎀
#قسمت_سی_نهم🌱
ساکت رفتم سمت اتاقم، میدونستم مادرم صبر می کنه تا حالم بهتر بشه بعد بیاد آرومم کنه!
تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگی حیاطشون رو نگاہ کردم و دیدمش با...
با کت و شلوار....
چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با
احساس هم نبود بلکه شکی بود بین عشق و چیزی که نمیتونستم بفهمم!
این صحنه رو دیدہ بودم تو خوابم،سرکلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگاری مون باشه،من
با خجالت از پشت پنجرہ برم کنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندی از جنس عشق و خجالت و
خوشحالی بزنه،بیان خونه مون همونطور ڪہ سر به زی ر دسته گل رو بدہ دستم بعد....
دیگه نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفه میشدم احساس می کردم تو وجودم آتیش روشن کردن،به
پهنای تمام عاشقانه هام گریه کردم گریه ای از عمق وجود دخترانه ام در حالی که دستم روی قلبم بود و با
هق هق ناله کردم:آخ قلبم__
#نویسنده :لیلا سلطانی✨
@shohda_shadat🌸🍃