#رمان_بی_تو_هرگز
#قسمت_بیست_پنجم
بود! مادرشون تلفني موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسيد. تنها حرف
اسماعيل، جبهه بود، از زمين گير شدنش مي ترسيد...
اين بار، پدرم اصال سخت نگرفت. اسماعيل که برگشت، تاريخ عقد رو مشخص کردن و
کمي بعد از اون، سه قلوهاي من به دنيا اومدن. سه قلو پسر... احمد، سجاد، مرتضي و
اين بار هم موقع تولد بچهها علي نبود... زنگ زد، احوالم رو پرسيد. گفت فشار توي
جبهه سنگينه و مقدور نيست برگرده.
وقتي بهش گفتم سه قلو پسره... فقط سالمتيشون رو پرسيد...
الحمدهلل که سالمن... فقط همين؟ بي ذوق! همه کلي واسشون ذوق کردن... همين که سالمن کافيه
...سرباز امام زمان رو بايد سالم تحويل شون داد، مهم سالمتو عاقبت به خيري بچههاست، دختر و
پسرش مهم نيست...
همين جمالت رو هم به زحمت مي شنيدم... ذوق کردن يا نکردنش واسم مهم نبود...
الکي حرف مي زدم که ازش حرف بکشم... خيلي دلم براش تنگ شده بود؛ حتی به
شنيدن صداش هم راضي بودم. زماني که داشتم از سه قلوها مراقبت مي کردم... تازه
به حکمت خدا پي بردم؛ شايد کمک کار زياد داشتم؛ اما واقعا دختر عصاي دست مادره!
اين حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود...
سه قلو پسر، بدتر از همه عين خواهرهاشون وروجک! هنوز درست چهار دست و پا
نمي کردن که نفسم رو بريده بودن. توي اين فاصله، علي يکي دو بار برگشت، خيلي
کمک کار من بود؛ اما واضح، ديگه پابند زمين نبود. هر بار که بچهها رو بغل مي کرد...
بند دلم پاره مي شد! ناخودآگاه يه جوري نگاهش مي کردم انگار آخرين باره دارم مي
بينمش. نه فقط من، دوستهاش هم همين طور شده بودن... براي ديدنش به هر
بهانهاي ميومدن در خونه... هي مي رفتن و برميگشتن و صورتش رو مي بوسيدن...
موقع رفتن چشمهاشون پر اشک مي شد. دوباره برميگشتن بغلش مي کردن. همه؛
حتی پدرم فهميده بود اين آخرين ديدارهاست... تا اينکه واقعا براي آخرين بار... رفت.
حالم خراب بود! مي رفتم توي آشپزخونه... بدون اينکه بفهمم ساعت ها فقط به در و
ديوار نگاه مي کردم. قاطي کرده بودم... پدرم هم روي آتيش دلم نفت ريخت...
برعکس هميشه، يهو بي خبر اومد دم در... بهانه اش ديدن بچه ها بود؛ اما چشمش
توي خونه مي چرخيد... تا نزديک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد...
اين شوهر بي مباالت تو... هيچ وقت خونه نيست.
#ادامه_دارد....
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
یھ ڪاݩاݪ دࢪجھ ێڪ ݕࢪاێ دخٺࢪاے خۆش سݪێقھ...
یک کانال پر از عاشقانه های مذهبی😍❤️
جلسات خود شناسی و معرفتی☺️
بررسی فایل های آقای پناهیان 😍
پروفایل های مناسبتی🤩
خطبه فدکیه🤭
و...
کلی چیز دیگه که حالتو خوب کنه😇💙
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
#سفارشی #زود_جوین_شو_تا_پاک_نشده
تقویم نجومی رو هم هرشب میزاره، بیا زندگیتو دگرگون کن😍
#رمان_بی_تو_هرگز 🌱
#قسمت_بیست_ششم
به زحمت بغضم رو کنترل کردم...
برگشته جبهه...حالتش عوض شد... سريع بلند شد کتش رو پوشيد که بره... دنبالش تا پاي در رفتم
اصرار کنم براي شام بمونه. چهرهاش خيلي توي هم بود! يه لحظه توي طاق در
ايستاد...
اگر تلفني باهاش حرف زدي بگو بابام گفت حاللم کن بچه سيد، خيلي بهت بدکردم...
ديگه رسما داشتم ديوونه مي شدم... شدم اسپند روي آتيش، شب از شدت فشار
عصبي خوابم نمي برد. اون خواب عجيب هم کار خودش رو کرد... خواب ديدم
موجودات سياه شبح مانند، ريخته بودن سر علي... هر کدوم يه تيکه از بدنش رو مي
کند و مي برد... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت... سه قلوها و دخترها رو
برداشتم و رفتم در خونه مون... بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ريخته من
بدجور نگران شد! بچه ها رو گذاشتم اونجا... حالم طبيعي نبود. چرخيدم سمت پدرم...
بايد برم... امانتي هاي سيد، همه شون بچه سيد...و سريع و بي خداحافظي چرخيدم سمت در... مادرم
دنبالم دويد و چادرم رو کشيد...
چه کار مي کني هانيه؟ چت شده؟نفس براي حرف زدن نداشتم. براي اولين بار توي کل عمرم، پدرم
پشتم ايستاد... اومد
جلو و من رو از توي دست مادرم کشيد بيرون...
برو...و من رفتم...
احدي حريف من نبود. گفتم يا مرگ يا علي... به هر قيمتي بايد برم جلو، ديگه عقلم
کار نمي کرد. با مجوز بيمارستان صحرايي خودم رو رسوندم اونجا؛ اما اجازه ندادن
جلوتر برم...
دو هفته از رسيدنم ميگذشت... هنوز موفق نشده بودم علي رو ببينم که آماده باش
دادن... آتيش روي خط سنگين شده بود. جاده هم زير آتيش... به حدي فشار سنگين
بود که هيچ نيرويي براي پشتيباني نمي تونست به خط برسه، توپخونه خودي هم
حريف نمي شد. حدس زده بودن کار يه ديدبانه و داره گرا ميده، چند نفر رو فرستادن
شکارش؛ اما هيچ کدوم برنگشتن... علي و بقيه زير آتيش سنگين دشمن، بدون
پشتيباني گير کرده بودن. ارتباط بيسيم هم قطع شده بود.
#ادامه_دارد....
@shohda_shadat🌸
#رمان_بی_تو_هرگز
#قسمت_بیست_هفتم
دو روز تحمل کردم... ديگه نمي تونستم! اگر زنده پرتم مي کردن وسط آتيش، تحملش
برام راحت تر بود... ذکرم شده بود... علي علي... خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق شد. رفتم کليد آمبوالنس رو برداشتم... يکي از بچههاي س*پ*ا*ه فهميد... دويد
دنبالم...
خواهر... خواهر...جواب ندادم
پرستار... با توئم پرستار...دويد جلوي آمبوالنس و کوبيد روي شيشه... با عصبانيت داد زد.
کجا همين طوري سرت رو انداختي پايين؟ فکر کردي اون جلو دارن حلوا پخش ميکنن؟
رسما قاطي کردم...
آره! دارن حلوا پخش مي کنن... حلواي شهدا رو... به اون که نرسيدم... مي خوام برمحلوا خورون
مجروح ها...
فکر کردي کسي اونجا زنده مونده؟ توي جاده جز الشه سوخته ماشين ها و جنازهسوخته بچه ها
هيچي نيست... بغض گلوش رو گرفت... به جاده نرسيده مي زننت...
اين ماشين هم بيت الماله، زير اين آتيش نميشه رفت... مالئک هم برن اون طرف،
توي اين آتيش سالم نميرسن...
بيت المال اون بچههاي تکه تکه شده ان، من هم ملک نيستم... من کسيام کهمالئک جلوش زانو زدن و
پام رو گذاشتم روي گاز، ديگه هيچي برام مهم نبود؛ حتی
جون خودم، و جعلنا خوندم... پام تا ته روي پدال گاز بود ويراژ ميدادم و مي رفتم...
حق با اون بود، جاده پر بود از الشه ماشين هاي سوخته... بدنهاي سوخته و تکه تکه
شده. آتيش دشمن وحشتناک بود! چنان اونجا رو شخم زده بودن که ديگه اثري از
جاده نمونده بود...
تازه منظورش رو مي فهميدم وقتي گفت ديگه مالئک هم جرات نزديک شدن به خط
رو ندارن، واضح گرا مي دادن... آتيش خيلي دقيق بود. باورم نمي شد توي اون شرايط
وحشتناک رسيدم جلو... تا چشم کار مي کرد شهيد بود و شهيد... بعضي ها روي
همديگه افتاده بودن، با چشمهاي پر اشک فقط نگاه مي کردم. ديگه هيچي نمي
فهميدم، صداي سوت خمپاره ها رو نمي شنيدم... ديگه کسي زنده نمونده که هنوز مي
زدن... چند دقيقه طول کشيد تا به خودم اومدم... بين جنازه شهدا دنبال علي خودم
#ادامه_دارد....
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
😭ماجرای شفا گرفتن دختر4 ساله آلمانی 😭
💢برای#تبلیغدین رفته بودم آلمان💢
🔴مردی #پولدار با #کرواتسفید و #کت از ماشینش پیاده شد و به من گفت:
میشه به خونه من بیای و برای ما #روضه #حضرتزهرا بخونے😭
💢منم قبول کردم و رفتم.خونه اش مثل #کاخ بود ناگهان دختر 4 ساله اش رو دیدم...😭😭😭
🔴برای شنیدن ادامه داستان روی لینک بزنید😭👇
https://eitaa.com/joinchat/4279894090C63bc2ecbf5
✨هدیه ویژه ولادت حضرت زهرا(س)🎊
[•°🍃🌸°•]
#سلام_به_مادر_سادات🖐🏻
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خـــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهــــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣“السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🍃🌸السلام علیک یا فاطمه الزهرا‹س›🌸🍃
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌸السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌸ِالسَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌸السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌸 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌸السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌸السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌸 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌸ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌸 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ🌸السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌸
امروز صبح طلوع آفتاب زیبا نشانه چیزهای بسیار خوبی است که در زندگی تو به وجود می آیند. مهم نیست که چقدر دیروز بد بوده است، همیشه یک شروع جدید وجود دارد.
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا 🌈
#ولات_حضرت_زهرا_مبارک🌸✨
#من_انقلابی_ام🇮🇷
@shohda_shadat