✨ابوبکر بغدادی فایل صوتی منتشر کرد
🔹داعش یک فایل صوتی منتشر کرده که در آن «ابوبکر البغدادی»، رهبر گروه از هوادارانش خواسته استقامت به خرج دهند.
🔹خبرگزاری وابسته به داعش این فایل صوتی را در شرایطی منتشر کرده که قبلاً گمانهزنیهایی درباره مرگ البغدادی مطرح شده بود.
🔹البغدادی در این فایل ادعایی از هوادارانش در دنیا خواسته به آنچه «مراکز رسانهای کفار» و مقرهای «جنگهای ایدئولوژیک» خوانده شدهاند، حمله کنند.
@shohda_shadat🌹
🔻 بمباران توپخانهای مواضع تروریستها
🔹 ارتش سوریه که دیروز(جمعه2شهریور) تجهیزات به ریف لاذقیه برای شروع یک عملیات ارسال کرد ، مقرهای تروریستها در شمال شرق این استان را در هم کوبید.
@shohda_shadat🌹
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔺مصاحبه با مادر شهید سعید علیزاده؛
🔹شهید چه سالي به دنيا آمد؟ غير از او فرزند ديگري هم داريد؟
من مادر سه پسر و يك دختر هستم. سعيدم متولد 12 ارديبهشت ماه 1368 بود. 12سال بيشتر نداشت كه پدرش به رحمت خدا رفت. اگرچه سعيد در كودكي يتيم شد اما با توكل به ائمه و توسل به اهلبيت(ع) توانست به خوبي مسير زندگياش را انتخاب كند. سعيدم تحصيلاتش را بعد از ديپلم در دانشگاه امام حسين(ع) ادامه داد و با مدرك كارشناسي فارغالتحصيل شد...
پسرتان فعاليت اجتماعي هم داشت؟
پسرم بيشتر اوقات فراقتش را در هيئات ميگذراند. همواره باني برنامههاي فرهنگي براي جوانان بود و دغدغه جوانان را داشت. سعيد كمحرف بود. هر چه كار خير و خوب انجام ميداد ما متوجه نميشديم. در اواخر حياتش هم براي امور فرهنگي از من و خانواده كمك مالي جمع ميكرد تا فعاليتهايش معطل نماند. در مسجد محله فعاليت ميكرد. پسرم خيلي خندان و خوشرو بود. هر خاطرهاي كه از سعيدم دارم همراه با صداي خندههاي اوست كه در ذهن و خاطرم ماندگار شده است. سعيد عاشق گمنامي بود يك جمله داشت كه ميگفت: تمام اجرها در گمنامي است. واقعاً بعد از شهادتش فهميديم چقدر در كارهاي خير نقش داشته است.
پسر شما شهيد دفاع از حريم اهلبيت شد؛ از عشق و ارادتش به اهلبيت بگوييد.
سعيد ارادت و عشق عجيبي به خانم حضرت زهرا(س) داشت. روضههاي حضرت زهرا(س) هميشه حالش را دگرگون ميكرد. يكي از مداحان برايمان تعريف ميكرد كه در وقت خواندن روضه حضرت زهرا(س) از همان 14سالگي از حال ميرفت. همه اين ارادت و عشق به شهدا و اين خاندان او را به جايي رساند كه اولين شهيد عمليات آزادسازي دو شهر شيعهنشين نبل و الزهرا شد كه به نام مقدس حضرت زهرا(س) نامگذاري شده بود. سعيدم در شب عمليات و هنگامه شهادت سربند يازهرا(س) به پيشانياش بسته بود.
🔹انس و الفتي هم با شهداي دفاع مقدس داشت؟
اتفاقاً به عموي شهيدش محمدرضا عليزاده خيلي علاقه داشت. هرچند نديده بودش اما وابستگي خاصي به او داشت. هر شب جمعه پاتوق سعيد گلزار شهداي دامغان بود. اتاقش هميشه پر از پوستر و تابلوي شهدا بود. تمام حركات پسرم با عموي شهيدش يكسان بود. انگار سيبي كه از وسط به دو نيم كرده باشند. سعيد از عمويش الگو گرفته بود و من خيلي مراقب بودم و نگران كه نكند راه كج برود. دلواپسش بودم. اما سعيد راه خودش را انتخاب كرده بود. آخرين شب جمعهاي كه قرار بود سعيد به سوريه برود به سر خاك عمويش و ساير شهدا رفت و با مزار عمويش آخرين عكس يادگاري را گرفت. عموي شهيدش در سن 16 سالگي در سال 1362 به شهادت رسيده بود.
از شرايط كاري فرزندتان بگوييد. نگران مأموريتهاي گاه و بيگاهش نميشديد؟
سعيدم بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه امام حسين(ع) در سپاه سمنان مشغول به كار شد. بسيار به كارش علاقه داشت. با وجود اينكه چند سال هر روز اول صبح از دامغان تا سمنان ميرفت و بعد از ظهر برميگشت، ولي حتي يكبار هم از كارش و سختي راهش گلايه نكرد. سعيد در مأموريتهاي زيادي شركت ميكرد، از جمله اين مأموريتها درگيري با اشرار سيستان و بلوچستان و مأموريت در شمال غرب، كردستان و... بود. اما با توجه به شرايط و مسئوليتهايش هرگز از كارش در خانه صحبتي نميكرد. هميشه در تلاش بود تا بهرغم حضور و شركت در مأموريتهاي متعدد، نگراني و حساسيت براي ما ايجاد نكند. او عاشق كارش بود.
چه زمان صحبت از اعزامش مطرح شد؟
پسرم از يك سال قبل از شهادتش به دنبال اعزام به سوريه بود. دو بار هم برنامهاش هماهنگ شد اما در لحظات آخر كنسل شده بود. از كنسلي اعزامش خيلي ناراحت ميشد. تا قبل از اربعين سال گذشته اعزام ايشان هماهنگ نشد و پسرم به كربلا رفت تا در همايش پيادهروي اربعين شركت كند. سعيدم چند بار قبل هم به كربلا رفته بود، اما اين سفر كربلا با بقيه فرق داشت. برات شهادتش را در همين سفر از اربابش حسين(ع) گرفت. هنوز 48 ساعت از بازگشتش از كربلا نگذشته بود كه تلفنش زنگ خورد. صحبتش كه تمام شد، انگار سعيد ديگر آن سعيد هميشگي نبود، ذوق و شوق شهادت را در چشمانش ميديدم. گويي تمام دنيا را به او داده بودند. خيلي خوشحال و خندان به سراغم آمد و گفت مادر جان دعايت مستجاب شده است. گفتم شما گفتي دعا كن به سفر كربلا برم كه رفتي و به سلامتي برگشتي. ايشان گفت خواسته من چيز ديگري بود كه به لطف خدا برآورده شد.
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹شما فرزندانتان را در نبود پدر، بزرگ كرده بوديد برايتان سخت نبود كه سعيد مدافع حرم شود؟
مانند هر مادري من هم نگران شدم، اما نگراني من بيشتر هم بود. سعيد 12سال داشت كه پدرش به رحمت خدا رفت و من با چه زحمت و سختي او را بزرگ كردم و هميشه دورادور مراقبش بودم. الحمدلله خدا با ما بود و سعيدم راه درست را در زندگياش انتخاب كرد و مايه افتخار ملت و خانواده و رهبرش شد. سعيد راهش را انتخاب كرده بود. نميشد جلويش را گرفت. امروز او مايه افتخار ما شد. شهادت را واقعاً دوست داشت. يك سال همهاش شوخي ميكرد و از شهادت ميگفت و من ميگفتم مادر جان اين حرف را نزن بروي من تنها ميمانم و ميگفت افتخار كن و سرت را بالا بگير. پيش خودم فكر كردم نميشود جلوي يك كار نيك مثل جهاد را گرفت و گفت نرو. چراكه آن دنيا شرمنده خواهي شد. با وجود اين دلم راضي نميشد. پسرم زميني نبود. او قبل از اينكه شهيد بشود نفس خودش را شهيد كرد. كمي كه اصرار كرد به او گفتم سعيد جان اگر تو بروي من تنهايي چهكار كنم. كسي را در اين خانه ندارم. او گفت مادر جان تو خدا را داري. مگر اين 15سال كه پدر از دنيا رفته كسي بود كه كمكمان كند. همه كارها هميشه روي دوش خودت بود. گفت مادر جان من براي دفاع از حرم حضرت زينب(س) ميروم و همين طور هم از حضرت زينب(س) ميخواهم كه نگهدار شما باشد و به شما صبر عظيم بدهد. من نگران بودم ولي او گفت مادر اگر در راه رفت و آمد به محل كارم تصادف كنم يا مرگ ديگري نصيبم شود آن وقت شما خودت را ميبخشي؟ درنهايت بعد از چند ساعت گريه و اصرار، با صحبتهايش مرا راضي كرد.
🔹چه تاريخي اعزام شد؟
16 آذرماه سال 1394 عازم دفاع از حرم خانم بيبي زينب شد. ايشان حدود 58 روز در سوريه بود و تقريباً هر سه روز يكبار زنگ ميزد.
🔹خبر شهادت را چطور شنيديد؟
مأموريت سعيد 45روزه بود. قرار بود زمان حضورش هم تمام شود و بايد برميگشت. منتها عملياتي در پيش داشتند و سعيد به خاطر شركت در آن ماند. بعضي از همرزمانش برگشتند، ولي سعيد در دفتر خاطراتش نوشته بود: اگر برگردم انگار به جنگ و دفاع از حرم بيبي پشت كردهام و يك روزي شايد شرمنده شوم. سعيدم همانطور كه دوستان و همرزمانش بارها برايمان تعريف كردهاند، بسيار شجاعت داشته و شهامتش زبانزد بود. واقعاً دل شير داشت و نترس بود.
شهيد به همراه بچههاي مقاومت فاطميون قبل از شليك خمپارهها روي آنها شعار مرگ بر اسرائيل، مرگ بر امريكا و مرگ بر آلسعود مينوشت.
در مسئوليتهايش در منطقه عملياتي سوريه كه كار اطلاعات و شناسايي را انجام ميداد تا 40 كيلومتري دشمن هم پيش رفته بود. يكي از همرزمانش ميگفت سعيد در شب عمليات چند بيسيم دشمن را به غنيمت گرفت و از آنجايي كه به زبان عربي مسلط بود، پشت بيسيم دشمن جنگ رواني راه انداخت. ميگفت:«شماها ترسو هستيد. نيروهايتان را به اسارت گرفتهايم. مرگ بر اسرائيل، مرگ بر امريكا...»
اين طرف ما منتظر آمدنش بوديم. حتي خانه را براي استقبالش آماده كرده بوديم. بعد كه قرار شد در عمليات شركت كند، گفته بود پنجشنبه 15بهمن برميگردد. قول داده بود و سر قولش بود و 15بهمن پيكر مطهرش برگشت. هميشه به شوخي ميگفت من سالم برميگردم يا افقي يا عمودي. مجروح نميشوم. واقعاً همينطور هم شد... ما سفارش گوسفند هم داده بوديم تا جلوي پايش قرباني كنيم. اصلاً آمادگي شهادتش را نداشتم. خبر شهادتش را عموي سعيد به من داد. خيلي سخت بود. سعيد قبل از عمليات نبلوالزهرا براي شناسايي مسيري ميرود كه يكي از راهبرديترين كانالها در آزادسازي نبلوالزهرا بود كه توسط گلوله يكي از تكفيريها به زمين ميافتد و آنها او را به رگبار ميبندند.
بعد از آزادي نبلوالزهرا و شهادت سعيد، نام آن كانال را كميل ميگذارند.
پسر شما اولين شهيد مدافع حرم دامغان بود.
مراسم باشكوهي بود چون سعيد من اولين شهيد مدافع حرم بود كه در شهر دامغان خاكسپاري ميشد. البته دامغان دو شهيد ديگر به نامهاي شنايي و شهيد خراساني داشت كه درسال 92 شهيد شده بودند. اما آن دو شهيد در روستاي خودشان به خاك سپرده شدند. مراسم شهيد گويي استاني را تكان داد. وقتي در ميان مردم حاضر شدم و جمعيتي را كه براي تشييع شهيد مدافع حرم شهرشان، دامغان ديدم به خود باليدم و به راهي كه سعيدم رفت افتخار كردم. اين روزها خيلي چيزها در دفتر خاطرات سعيد برايم خواندني است.
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔻وصیت نامه شهید سعید علیزاده
به نام خدای مدافعان حرم
ما را مدافعان حرم آفریدهاند اصلاً برای پارهپارهشدن آفریدهاند
عازم سفری هستم. به رسم مسلمانی. چند خطی را در کمال صحت جسمی و روانی از خود به یادگار میگذارم.
خیلی وقت بود که نفسکشیدن تو این هوا برایم سخت شده بود، هوایی پر از ریا، دروغ، نفاق و دورویی. برای کمال و رسیدن به کمال راهی جز رفتن نیست و عبور کردن از تن و نفس... که اگر بمانی اسیر نفس میشوی.
خسته شدهام از نشستن، از کسالت، از خمودی و از یکنواختی. از اینکه بنشینم و هر روز خبر شهادت دوستان و هملباسهایم را بشنوم. تا اینکه این مجال فراهم شد.
از همه کسانی که در طول این بیستوشش سال و شش ماه و پانزده روز برایم زحمت کشیدند ممنونم و از همه آنان همینجا حلالیت میطلبم.
از دوست و رفیق و نارفیق و... حلالیت میطلبم. از مادرم حلالیت میخواهم که فرزند خلفی برایش نبودم. ازش میخواهم خانم حضرت زینب(س)را الگو و اسوۀ خودش قرار دهد.
امیدوارم حضرت زهرا(س) عنایتی کنند تا من به هدفی که از ورود به سپاه داشتهام و آن هم تنها خواستن شهادت از خداوند بود، نایل آیم.
کوچکتر از آن هستم که کسی را نصیحت کنم اما همه را به صداقت، محبت و پرهیزکاری دعوت میکنم و از آنان میخواهم فریب مال دنیا را نخورند که این مال فناپذیراست.
به قول شهید همدانی اگر دوست داشتند نفری یک روز روزه و یک نماز برایم بخوانید.
«از همه حلالیت میخواهم.» 1394/08/15
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
〰〰〰〰🕊〰〰〰〰〰🕊〰〰〰
✔️ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ! ﮐﻢ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ، ﻭ ﮐﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﺪ.
🔸 ﻣﺎﻝ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﯼ ﺷﻤﺎ #ﻗﻮﯼ ﻭ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ #ﭘﺎﮎ ﺷﻮﺩ.
🔹ﺣﻖ #ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻭ ﺗﻐﺬﯾﻪ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ،
🔻ﺣﻖ #ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺒﺪ ﺧﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﻊ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ،
🔸 ﺣﻖ #ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺫﮐﺮ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻫﺠﺰ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ «ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ »
🍃ﺗﺎ ﺑﻪ #ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﯿﺪ. 🍃
🔹ﻗﻠﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ.
🔻(ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺣﺎﺟﯽ، ﺳﺎﻝ ﺷﻬﺎﺩﺕ 1362.)🔻
▫️▪️▫️ @shohda_shadat▪️▫️▪️
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
.
.
خـــدایا
خـــــسته و دلشکسته ام
مظلوم از ظلم تاریخ
پژمرده از جهل اجتماع
ناتوان در مقابل طوفان حوادث
ناامید در برابر افق مبهم و مجهول
تنها،بی کس،فقیر در کویر سوزان زندگی
مبحـــوس در زندان آهنین حیات،
دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی میکند
و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد
تا از این غربتکده سیاه ، ردای خود را به وادی عدم بکشاند
و از بار هستی برهد
و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد !
.
.
ای خدای بزرگ..
تورا شکر میکنم که راه #شهادت را بر من گشودی
و دریچه ای پر افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان ها باز کردی
و لذت بخش ترین #امید_حیاتم را در اختیارم گذاشتی
و به #امید_استخلاص تحمل همه دردها و شکنجه ها را میسر کردی!
.
.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#کتاب_نیایش_ها
.
.
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی
نهاده ای
که
گرفتار
میکنی...!
#شهادت_قسمت_ما_میشد_ای_کاش
.
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#اللهم_ارزقنا_شفاعت_الحسین_یوم_الورود
@shohda_shadat
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
.
#دلنوشته😓
.
آی آنهایی که در قهقه مستانه تان عند ربهم یرزقونید !
اگر نگاهی به دل های وامانده زمین گیرمان نکنید
مرده ایم !
مردگان میشویم در غربت دنیا!
.
#شهدا_همیشه_نگاهی
.
نگاه کردن شما خوب است
دست گرفتن تان بهتر
اما امان از روزهایی که رها میشویم در بازار ظاهر فریب مادیات
آن روزها که شهادت را دیگر مقصد نمیبینیم!
بلکه هدفی میبینیم برای مُردن ! و رها شدن از جنگ نرم که برعکس اسمش گاهی آنقدر سخت مجروحمان میکند که نمیفهمیم کجا بود که تیر خوردیم
که نماز اول وقت مان دیر شد!
که از شهدا فقط نامش را یدک کشیدیم!
بین خودمان باشد اما همان وقت ها که دلمان میخواهد فقط یک روز ماهم از آن آهنگ های لس آنجلسی گوش کنیم و وانمود کنیم که فراموش تان کردیم و در خیابان های این شهر شلوغ آنقدر راه برویم که حس غربت دوباره ما را وادار کند مداحی شهدایی را با هنسفیری گوش کنیم!
همان روزها که وقتی چشم هایمان به عکس هایتان می افتد نگاهمان را میدزدیم و فرار میکنیم از نگاه های پر معنی تان!
ما گاهی بیش از شما
از خودمان
و
از همرزمانمان
دلگیر و دلزده میشویم
آنقدر که لازم است
خودتان دوباره بیاید
و دست دلهایمان را بگیرید
و هدف را نشان دهید
تا به مقصد برسیم
ما
گاهی
شبیه کودکی نوپا
که وسط شهری شلوغ گم شده است
در خیابان های این شهر
میان افکار سردرگم مان
روزی هزار بار گم میشویم
و میمیریم
و زنده میشویم!
و این زنده شدن دوباره ما
با امید اینکه نگاهی هست از شما!
گاهی ما
وسط میدان جنگ کم می آوریم
شبیه آنها
که رسیدند
اما آنقدر دیر
که رفقایشان شهید شده بودند
و جنگ تمام!
.
.
گاهی!
بی تُو آنقَدر بیتُواَم ،
که بی تُو ، هَرچه می گردم
دُنیا نیست...
هَرچه می بینَم دُنیا نیست...
هَرچه می میرَم دُنیا نیست...
نه بِگو!نه بِشنو!نه بیا!فَقط ،
ولی ،
بیا...
.
.
#شهیدا_نگاه_کنید_به_حال_ما
#شما_رو_قسم_به_مادرمون_زهرا_سلام_الله_علیها
.
.
نویسنده: #جزیره_مجنون
@shohda_shadat