💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
قبول این موضوع نیازمند استقامت و آمادگی بسیاری بود چون میدانستم که اگر برود، دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود و من باید با استقامت پای این تصمیم بایستم. سید که این وضعیت را میدید خیلی با من صحبت میکرد و سعی داشت که من را قانع کند تا از صمیم قلب به رفتنش راضی باشم. من نیز هیچ گاه مانع از رفتن او به سوریه نشدم.
همسر شهید طاهر درباره آخرین تماس سیدرضا صحبت کرد و گفت: 15 اردیبهشتماه بود که سید با من تماس گرفت. این آخرین تماسی بود که رضا با من داشت و بعد از آن به شهادت رسید. شاید تنها آرزویی که سیدرضا داشت و به آن نرسید این بود که دوست داشتن سوار شدن پسرمان بر دوچرخهای که برای سالگرد تولدش خریدیم را ببیند. هر بار که تماس میگرفت از من میپرسید که آیا سیدمحمد سوار دوچرخه شده است یا نه؟ هر بار که تماس میگرفت میگفت که حالش خوب است و فقط تماس گرفته است تا صدایم را بشنود و آرام شود. گاهی میشنوم که برخی افراد از بیعلاقگی و بریدن شهدای مدافع حرم از خانوادههایشان صحبت میکنند، در حالی که این طور نیست و سیدرضا به خانوادهاش علاقه زیادی داشت. گاهی اوقات میشد که سید میگفت ناخودآگاه به سمت تلفن میآیم و دوستان از من سوال میکنند که کجا میروم؟ و من در جوابشان میگویم که باید صدای همسر، مادر و خواهرم را بشنوم تا به آرامش برسم و توان انجام کارهایم را داشته باشم.
وی ادامه داد: 15 اردیبهشت، چهارشنبه بود. روز پنجشنبه و جمعه خیلی منتظر تماس همسرم ماندم، ولی خبری نشد. ترس و اضطراب بسیاری داشتم و هنگامی که صفحات تلگرام را چک میکردم، به سراغ سایتهای خبری و خبرگزاریها نمیرفتم که مبادا خبر بدی را ببینم. خیلی اوقات میشد که تصور میکردم به دلیل ماموریتهای بسیاری که سید میرود، ممکن است که من همسر شهید شوم. البته حال و هوای سید معلوم بود که این اتفاق برایش میافتد، ولی من هیچگاه نخواستم که این موضوع را باور کنم.
همسر شهید؛ روز شنبه بود که تلگرام را چک میکردم و در همین اثنی در یکی از کانالها دیدم که نوشتهاند، لشکر 25 کربلا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته است. همین که این نوشته را خواندم بیقرار و بیتاب شدم و دیگر نتوانستم در منزل بمانم به سوی منزل مادرم رفتم. حدود دو، سه ساعت بعد بود که دوباره همان کانال را بررسی کردم. این بار عکس سید را دیدم که در میان شهدایی که نامشان در این کانال خورده بود، از او نیز به عنوان شهید نام برده بودند. کم مانده بود سکته کنم. باورم نمیشد. مادرم را در آغوش گرفته بودم و فریاد میزدم و میگفتم دروغ است. سید شهید نشده است.
همسر این شهید همچنین درباره کذب بودن حقوقی که به مدافعان حرم نسبت داده میشود اشاره کرد و افزود: سید در گردان صابرین و جزء تکاوران بود و ماموریتهای بسیار سختی داشت، ولی در عین حال حقوقی معمولی میگرفت و سخنانی که درباره مدافعان حرم گفته میشود کذب محض است.
منبع:گمنام
💠 @shohda_shadat
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔻وصیت نامه شهید سید رضا طاهر؛
((به نام خدای شهیدان))
بگو ای پیغمبر اگر در خانه های خود هم بودید باز آنان که سرنوشتشان در قضای الهی کشته شدن است از خانه به قتلگاه باپای خود البته بیرون می آمدند. آیه 154 آل عمران صفحه 70
حال آن که قرار است هر کسی که یک روز به دنیا آمده یک روز از دنیا رود چه خوب است با شهادت باشد ، شهادت در راه دفاع از حریم آل الله.
ای مردم بدانید رفتن من از روی هوا و هوس نبوده بلکه بخاطر حفظ حرم آل الله و همچنین نگه داشتن جبهه و مقاومت در آن سوی مرز ها بوده تا این که جبهه دشمن به مرز های ما کشیده نشود.
به تاسی از گفته رهبر فقیدم حضرت امام خمینی (ره) : پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت ما آسیبی نرسد.
حال که زعامت این کشتی پر تلاطم به دست با کفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده و ایشان نیز به حق آن را سکانداری نموده ، ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند.
امیدوارم این قطره خون نا قابلم در درگاه ایزدمنان قیمت داشته باشد و درخت مقاومت اسلامی با آنان تنومند گشته و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد.
94/8/21 7:45
ازهمسرم ، ای عزیزتر از جانم از این که رفیق نیم راه بوده ام شرمنده ام. تو را به همان خدایی میسپارم که به طفل صغیرم روزی می دهد به پسرم بگو که چرا به این راه رفتم و هدفم زندگی عزتمندانه ایران و ایرانی و مردم مسلمان بوده است.
ای پدرم و ای مادرم زیاد گریه و زاری نکنید چرا که دشمن در آرزوی دیدن اشک شماست و این آرزو را به دلشان بگذارید و قوی باشید.
سید رضا طاهر
#کلیپی کوتاه از شهید سید رضا طاهر
https://www.aparat.com/v/0zWFi
💠 @shohda_shadat
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
✅معافیت زائران زمینی #اربعین از پرداخت عوارض خروج از کشور
رئیس ستاد مرکزی اربعین:
🔸با مصوبه مجلس زائران زمینی اربعین از پرداخت عوارض خروج از کشور که ۱۲ هزار و ۵۰۰ تومان است معاف هستند.
🔸هزینه کارگزاری از ۱۰۰ هزار تومان به ۱۵ هزار تومان و هزینه بیمه از ۳۳ هزار تومان به ۲۰ هزار تومان در ایام اربعین کاهش یافته است.
@shohda_shadat
javad moghadam 88 (2جواد مقدم دیونه کربلاتم.mp3
زمان:
حجم:
6.2M
دیوونه کربلاتم😭
از بچگی مبتلاتم
#جواد_مقدم
5⃣1⃣روز تا اربعین حسینی
@shohda_shadat
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها!
◾️شهادت حضرت رقیه (س) دختر سه ساله امام حسین (ع) تسلیت باد
@shohda_shadat
هَمسَرشمۍگفٺ:
درفصلپاییز،ازدواجڪردیمـ
دَرفصلپاییزڪربلآرفتیمـ
دَرفصلپآییـزهَـمشهیـدشُـد
عَجَبفصلۍبوداینپاییـز...(:🍁
#شهیدحمیدسیاهڪالۍ
@shohda_shadat
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوپنجاه_وپنجم
🌿با نگرانی گفت : یعنی تو این خونه تنهایی ؟می ترسیدم بهش اعتماد کنم . من شناختی ازش نداشتم . اما تنها همدم الانم اون بود .
معترضانه گفت : خانوم خانوما من همسایه رو به روییتونم ... همسرم با همسرت سلام علیک داره، چند بار دیدمت اما سعادت آشنایی نداشتم .
از افکارم شرمنده شدم . سریع گفتم : نه نه کم سعادتیه من بوده ....ببخشید
🌿دستمو گرفت و گفت : بلند شو ، خودم می رسونمت دکتر! از رو زمین بلند شدم ، چادرمو که خاکی شده بود ، تکوندم .
صدای رعد و برق باعث شد دلم هری بریزه پایین .. بشارت بارون اردیبهشت ماه بود ....با اصرار خانوم همسایه درو قفل کردم و رفتم سمت ماشینش .
🌿نمی دونستم چرا دارم باهاش میرم ... من که حالم خوب بود ، چرا اینقدر ناگهانی اینطور شدم ؟با همه ی اینها داشتم باهاش می رفتم . قطره های بارون رو شیشه ی ماشین سر می خوردند و صفحه ی تار خیابونا از پشتشون نمایان بود . تو حیاط بیمارستان پارک کرد .
🌿بارون شدیدی می بارید ... از ماشین پیاده شدیم و با سرعت رفتیم داخل بیمارستان . صدای شر شر بارون تا ورودی بیمارستان همراهیمون کرد ..
🌿 وقتی چشمم به روپوش سفید پرستاراو بیمارهایی که روی صندلی انتظار نشسته بودند افتاد ، پشیمون شدم . دلم نمی خواست برم تو ...خانوم همسایه دستمو محکم تو دستش نگه داشته بود .
🌿رو کرد بهم و گفت : شما بشین روی یکی از این صندلیا من برم از اطلاعات بپرسم ... چشمامو به علامت مثبت تکون دادم . روسریمو رو سرم درست کردم . چشمم به بارون شدیدی افتاد که بی رحمانه می بارید ، اونم بدون حسام ...
🌿 دلم هواشو کرده بود ... چقدر دلم برای دستای مردونش تنگ شده بود ... برای خنده هاش و حرف های تسکین دهندش ... با انگشت سبابم جلوی ریزش اشکامو گرفتم ... دستام می لرزید ،خیلی یخ کرده بودم ... دلم برای گرمای تنش هم تنگ شده بود ...
🌿چند لحظه بعد ، خانوم همسایه با لبخند همیشگیش به سمتم اومد و بی مقدمه گفت : بلند شو عزیزم ، باید ازت آزمایش بگیرن !
💠 ادامــه دارد.....
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat