eitaa logo
شوخ طبعي‌ها و حكايات طلبگي
312 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
972 ویدیو
68 فایل
عضو انجمن معتادان گمنام (هههخخ) فی الواقع خداوند اِندلطافت اِند بخشش اند بی‌خیال شدن اند چشم‌پوشی و اِند رفاقت است @ghadiri313
مشاهده در ایتا
دانلود
شوخ طبعي‌ها و حكايات طلبگي
سویه اومیکرون این چندمین بار است که امشب مثل چند شب گذشته بیدار میشم. برای نماز شب؟ ای کاش چنین بود.
پیام یکی از دوستان سلام.ما هم‌بیداریم .سرفه های اومیکرون ی سمفونی بتهونی براه انداخته به طوری که اهل خانه را به شک و تردید انداخته 😂😁
دیشب در عالم مکاشفه با ناراحتی گفتم چرا من خوب نمیشم من که خیلی دعا می کنم؟!! جبرئیل خندید و گفت: والله ما شفات میدیم این خرت و پرت هایی که هر کسی ی نسخه اش را برات می پیچه به این روزت انداخته 😂😁
هدایت شده از Ali Sadeghi
. 😀 خنده دار و آموزنده 😄 یکی از بچه‌های مدرسه حقانی می‌گفت : ۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز خونمون. رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم .🚌 صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تُپل و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند .👶 اتوبوس راه افتاد. از قم ۱۴ ساعت راه بود. طی راه ؛ بچه تُپل و شیرین که صندلی جلو بود ؛ هِی به سمت من نگاه می‌کرد و می‌خندید . 😁 چندبار باهاش دالی بازی کردم و بچه کُلی خندید...😁 دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش . تو دالی بازی ؛ یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم . بچه کمی خندید..😁 کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین !!!! بالاخره کاکائو را خورد.☺️ دیدم پدر و مادرش خوشحالند ؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشند. خلاصه ۳ تا کاکائو را کم کم از دست بچه ؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم می‌خندید .😁 مدتی بعد خسته شدم . چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهو اِی واییییی..😱 مُردم از دل پیچه..... دل و رودم اومد تو دهنم.. سرگیجه داشتم.. داشتم میترکیدم . 😱 دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غُرغُر 😏 تو یه کافه وایساد. عین سوپر من پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم. برگشتم واز راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی. اتوبوس راه افتاد. هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که درددل شروع شد. طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم . از درد میخواستم داد بزنم‌ . چه دل پیچه وحشتناکی.. تموم بدنم را میکشیدند.. مُردم خدا....😭😱 دویدم پیش راننده و با عِزوالتماس وضعیتم را گفتم . . راننده اومد که اعتراض کنه ؛ حالت چهره منو دید ، 😰 راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس. تشکر کردم.. از درد داشتم میمُردم. دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت. رفتم روی صندلی نشستم . گفتم چرا اینجوری شدم. غذای فاسد که نخورده بودم. دیدم دست بچه باز کاکائو هست. از پدر بچه پرسیدم : بچتون کاکائو خیلی میخوره؟ پدرش گفت : نه ؛ کاکائو براش بَده. اومدم بپرسم ، پس چرا کاکائو بهش میدی؟ که مادرش گفت: حقیقت بچمون یوبوسَت داره. روی کاکائو ، مُسهل مالیدم تا شاید اِفاقه کنه ؛ تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده. من بدبخت خواستم ادامه بدم که یِهو درد مجدداً اومد. میخاستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم .😱 😱 رفتم پیش راننده ؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه ؛ ماشین که شخصی نیست . برو بشین.😡 مونده بودم بین درد و خجالت. یه فکری کردم . برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یوبس هستم . میشه به من هم کاکائو بدید.. ۳ تا کاکائو مُسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم : 😅 عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم ؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره ؛ شما ناراحت نشو ؛ جون همه ما دست شماست. معذرت میخام . بیا و دهنت را شیرین کن‌.. راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود ؛ گفت : اِیوَل ؛ دَمِت گرم ؛ بامَرامی ؛ آخر مَردایِ عالمی خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سَرِ جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم . 😰 ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صِدام کردو گفت : داداش ؛ جون بَچَت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم. داستان کاکائو و بچه را براش گفتم. راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین. خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت میزد کنار و می‌گفت : بریم رفیق.. مسافرها هم اعتراض که میکردند ، راننده می‌گفت : پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد ؛ تو جاده میخ ریختند ؛ تند تند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره... ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده می‌کردند .😌 😃 *این را عرض کردم که بدانید برای انجام هر کاری؛مسئولش باید همدرد باشه ؛ تا حِس کنه طرف چی میکشه . مسئول باید مثل آحاد جامعه ماهی بیشتر از ۴ الی۵ میلیون حقوق نداشته باشد* *آن وقت با خانه مستاجری، هزینه‌های سرسام آور زندگی... می‌فهمید درد مشترک یعنی چی!!!*
هدایت شده از از زبان مشاور
🌹 جنگ و صلح همسران (۱۱) 🖋 نویسنده و مشاور: علی‌اکبر مظاهری 🔸 از زبان مشاور 🔸 مشاورهٔ خانواده - اخلاق 💎 شوخی‌های شبیه لودگی امروز با دوستی قدیمی، مشاورهٔ تلفنی داشتیم. در پاسخ من که پرسیدم: رفاقت‌تان با همسرتان که خوب خوب خوب است؟ گفت: «بله. بچه‌ها همگی رفته‌اند سر زندگی‌هایشان. من مانده‌ام و خانم. بعضی از وقت‌ها کار بیرون از شهرمان دارم؛ از شهری به شهری. گاهی خانم را با خودم می‌برم که تنها نماند. گاهی هم که در خانه تنها می‌ماند، می‌گویم اگر همدم میخواهی، رضایت بده همدمی برایت بیاورم و عقدی بخوانیم که با من محرم شود.» می‌دانم که این آقا نه قصد گرفتن همسر دیگر دارد و نه دیگر توان زندگی دو همسری را دارد. کهن‌سال است. اما این شوخی را از نیاکانش میراث برده است. چندان از مردان دیگر، به‌شوخی، شنیده است که اصلاً به ذهنش نمی‌آید که خانمش از این شوخی می‌رنجد. همسرش را می‌شناسم. به‌شدت صبور و قانع است. اسوهٔ شکیبایی و بردباری و نیز آبروداری است. نیز به همسرش اخم و اعتراض نمی‌کند. در دل می‌ریزد. آقا هم متوجه نمی‌شود که سخنش قبیح است. چرا عاقل کند کاری...؟ چرا انسان خردمند، مزه‌ای بریزد که سبب رنجش دل همسرش شود؟ شما که قصد ازدواج دوباره؛ دائم و موقت، نداری، نیازی هم نداری، توانایی هم نداری، چرا دل همسر صبورت را می‌لرزانی؟! ⭕️ منطق ایشان برخی از چنین مردان، در پاسخ اعتراض و سوال من، می‌گویند: ۱. خواستیم جوّ را عوض کنیم. ۲. خواستیم شوخی‌ای کرده باشیم. ۳. خواستیم خودشیرینی کنیم. ۴. خواستیم خودمان را عزیز کنیم. ۵. خواستیم خانم را بخندانیم. و ... . به ایشان می‌گویم: از قضا سرکنگبین صفرا فزود! به هیچ کدام از این هدف‌های‌تان نمی‌رسید و هیچ‌یک از این خواسته‌های‌تان تٱمین نمی‌شود؛ بلکه نتیجهٔ معکوس می‌گیرید. کاری‌ است کاملاً بی‌فایده و کاملا ضرردار. خانم، اگرچه صد و سه‌ساله باشد، از این شوخی بدش می‌آید. شما که عاقلید، چرا سخنی می‌گویید که هیچ فایده‌ای ندارد و خیلی ضرر دارد؟ آنانشان که عاقل‌ترند، شرمنده می‌شوند و پاسخی ندارند، اما برخی‌شان که عقلشان کمتر است، می‌گویند: «ترک عادت، موجب مرض است. ما به این شوخی‌ها عادت کرده‌ایم. نمی‌توانیم ترک کنید.» 🌸 خبر خوب بنده کسان بسیاری را از این شوخی منصرف کرده‌ام. آنانی که نمی‌دانستند بد است و می‌پنداشتند خودشیرینی و تفریح است، زود پذیرفته‌اند و این «عمل قبیح» را زود ترک کرده‌اند. اما آنانی که می پنداشتند عادت کرده‌اند و ترک آن بیمارشان می‌کند، با اندکی پیگیری و تمرین، آن را ترک کرده‌اند. این از عادت‌هایی است که می‌شود با اندکی ریاضت و مراقبت، آن را ترک کرد. 🔻 سخن پایانی شمایانی که به این بلا مبتلایید، از اکنون عزمتان را بر ترک آن عزم کنید. دوهفته‌ای درمان می‌شوید. به امید خدا. ۳ اسفند ۱۴۰۰ برای دنبال‌کردن رسانه‌هايمان به لینک زیر مراجعه کنید: 🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
اصلاح عيبجو با برخورد منطقى ‌ امام باقر (عليه‌السلام) بامردى مسيحى روبه روشد. او براى تحقيرآن حضرت گفت: «انتَ بَقَرٌ يعنى تو گاو هستى! حضرت با خويشتندارى فرمود: من باقر هستم نه بقر. مردگفت: تو فرزند زنى هستى كه آشپز بود. امام فرمود: اين كار براى او ننگ و عار نيست. گفت: مادرت سياه، بى‌شرم و بد زبان بود. حضرت فرمود: اگر اين نسبتها كه به مادرم مى‌دهى راست است، خداوند او را بيامرزد و از گناهش در گذرد و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه به او نسبت ناروا دادى.» گذشت و بردبارى امام باقر (ع)، او را دگرگون ساخت و آن مرد به اسلام روى آورده، به يگانگى خدا و بعثت رسول خدا (ص) اقرار كرد. «1»
آیت الله مصباح یزدی و سفرها و دیدارها لبنان سوریه اسپانیا و آمریکای لاتین https://mesbahyazdi.ir/search?query=%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%B1%DA %AF%D8%B1%DB%8C
ترجمه ثواب الأعمال و عقاب الأعمال شيخ صدوق نویسنده : غفاري، علي اکبر جلد : 1 صفحه : 715 متن کتاب https://lib.eshia.ir/12676/1/715
تقوا: خواستن توانستن نکردن تلاوت: دیدن، خواندن و شدن 🌸
هدایت شده از ماند ه علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔴 پشت پرده کلیپ‌های پربازدید دختربچه اکراینی که فضای رسانه‌ای را تکان داد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا بروس لی اوس🙏 اعیاد شعبانیه مبارک البته شاید بهتر بود حاج آقا لباس را در می آورند و این حرکات نمایشی زیبا را انجام می دادند. 🌺🌸🌼