🥀۸ آبان یکنوجوان زیر تانک پر پر شد! برای دفاع ازاسلام و ایران.
رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
خداوندا! من از پیشگاه مقدس تو عذر می خواهم که کودکان و جوانان عزیز ما خود را فدا کنند و ما بهره کشی نماییم.
صحیفه امام ج ۱۴
┈┉┅━🌷🌷🌷━┅┉┈
@siasikosarieh
🌷قسمت بیست و چهارم🌷
#اسمتومصطفاست
یک بار دزدی را در محل گرفته بودید، باید می بردید و تحویلش می دادید. در راه کلی با دوستانت از اتفاقاتی که در وقت دستگیری دزد برایتان افتاده بود، گفتید و خندیدید.
دزد را با ماشینی دیگر می بردند و من و تو و چند تا از دوستانت در این یکی ماشین.
خنده ام نمی آمد و نمی فهمیدم شما برای چه این طور قهقهه می زنید، ولی از اینکه در کنار دوستانت شاد بودی، ته دلم شاد بود.
وقتی دزد را تحویل دادی و آمدی، اخم هایت در هم بود و دیگر از آن خنده های مستانه خبری نبود.
علتش را که پرسیدم گفتی: ((مسئول کلانتری جلوی چشم ما ازش تعهد گرفت و آزادش کرد. یعنی آقازاده زودتر از ما از کلانتری بیرون اومد!))
بودن با تو را به تنهایی ترجیح می دادم.از حوزه که می آمدم، سرکی هم به مغازه ات می کشیدم.
همین که پشت دخل می دیدمت، حالم خوب می شد. بعد می آمدم خانه و ناهاری را که صبح زود درست کرده بودم گرم می کردم، سفره می انداختم و منتظر می شدم تا بیایی.
بعضی روز ها هم در همان سرک کشیدن به مغازه متوجه می شدم تنهایی، و از دوستانت که بیشتر وقت ها می آمدند خبری نیست. آن وقت می آمدم داخل و کنارت می نشستم.
همان جا باهم چیزی می خوردیم.
اگر هم سر و کله دوستانت پیدا می شد می رفتم پشت مغازه، همان جایی که برایم درست کرده بودی، و در حالی که به بحث هایتان گوش می کردم، مشغول مطالعه می شدم. هر وقت هم لازم بود از تو مشورت می گرفتم، چون می دیدم هنگام بحث چقدر خوب راهبری می کنی و به نتیجه می رسی. برای همین ، هر وقت حتی دوستانم به دنبال راه حل بودند، با تو در میان می گذاشتم و نتیجه را به آنها می گفتم.
آقا مصطفی! مشورت با تو همیشه به من آرامش می داد. این همان چیزی است که این روزها خیلی آزارم می دهد. اینکه نیستی تا هر وقت سر یک دو راهی سرگردان ماندم، بگویی:((سمیه از این طرف.))
هر چند این را قبول دارم که هستی، ولی به وقت مشورت جایت خالی است. خیلی خیلی خالی است.
فاطمه بیدار شده و صدایم می زند:((مامان خواب بابا رو دیدم.))
می روم بغلش می کنم و می بوسمش: ((خب باید خوشحال باشی دخترکم. چرا می لرزی؟))
_ برای اینکه رفت. لباس سفیدی تنش بود. به من خندید و رفت.
آرام آرام به پشتش می زنم تا دوباره بخوابد. چشمانم را می بندم تا شاید من هم تو را ببینم در لباس سفید و لبخند بر لب ، اما این خوشبختی نصیبم نمی شود. فاطمه می خوابد. روی محمدعلی را می کشم و باز می آیم کنار پنجره.
باید بقیه خاطراتم از تو را پیش از آنکه غبار فراموشی روی آن ها بنشیند در دل این ضبط کوچک جا بدهم.
مدتی که از ازدواجمان گذشت، پدرت پیشنهاد داد: ((حالا که سفر ماه عسلتون رو نرفتین، بیایین دسته جمعی بریم کربلا.))
سفر به کربلا برایم یک رویا بود، رویایی که فکر نمی کردم تعبیر شود.
آن روزها پولی هم در دست و بالمان نبود. به بابا چیزی نگفتیم.
پیشنهاد تو این بود: ((بیا سرویس عروسی ات رو بفروش، بعد که اومدیم برات بهترش رو می خرم.))
آرزویم دیدن گنبد و بارگاه آقا امام حسین(علیه السلام) بود و آقا ابوالفضل(علیه السلام).
زیارت نجف و سامرا هم که جای خود را داشت. رفتم و سرویسم را که خیلی دوستش داشتم فروختم، چون زیارت کربلا را بیشتر دوست داشتم.
چهارصد هزار تومان دستم آمد. صد تومان هم قرض کردیم و ثبت نام کردیم.
سفرمان زمینی بود و همراهانمان پدر و مادرت، عمه و دختر عمه و مادر بزرگت بودند.
اول رفتیم نجف، بعد سامرا و بعد کربلا. تو بار سوم بود که می رفتی و من بار اول. تو یک بار با بچه های حوزه علمیه رفته بودی و یک بار با بچه های پایگاه.
با این همه حس و حالت کمتر از من نبود.
ادامه دارد...✅🌹
@siasikosarieh
♨️برکت در زندگی با زنده کردن یاد امام زمان ارواحنا فداه در دلها
توجّه دادن مردم به #امام_زمان علیه السلام آثار وضعی در زندگی دارد؛ یعنی هرکه می خواهی باش، اگر این کار را توانستی انجام بدهی، از جهت دنیایی و اولاد و یک سری مسائل، خیر می بینی و عمر و زندگی برکت می کند؛ یعنی همین که توجّه پیدا کردی یا توجّه دادی مردم را یا خودت را خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه، آثار وضعی خوبی دارد و زندگی را پربرکت می کند.
|حجتالاسلام شیخ جعفر ناصری|
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@siasikosarieh
🇮🇷🇵🇸
💢دو شکست در یک روز
🔹نتانیاهو امروز به موازات شکست در میدان عملیات زمینی و ظاهرا از دست دادن چند نظامی و تانک خود، یک شکست بزرگ تر را هم در مصاف عملیات روانی و تبلیغاتی متحمل شد.
🔹تیم عمیات رسانه ای حماس، چند ساعت قبل، ویدئویی از سه اسیر صهیونیست را منتشر کرد که یکی از آنها فریاد می کشد و می گوید:
🔻ما از ۷ اکتبر در اسارت هستیم. می دانیم که جلسه ای بین نتانیاهو و خانواده اسرا برگزار شد، قرار بود آتش بس برقرار شود و ما را آزاد کنید.
🔻در عوض، تو ای نتانیاهو! ترجیح دادی به جای آزادسازی ما، به نوار غزه بری و با بمبارانهای سنگین خودنمایی کنی، خطاب به ارتش اسرائیل می گویم، ما به دلیل شکست شما اینجا هستیم.
🔻نتانیاهو! تو میخواهی همه ما را بکشی، میخواهی ارتش، ما را بکشد. همه را سلاخی کردی؛ کافی نیست؟!
🔻همین الان ما را بازگردانید! نتانیاهو در زمینه سیاسی و نظامی شکست خورده و ما از او می خواهیم فورا اسرا را بازگرداند".
🔹این ویدئو، که نشانه تداوم توانمندی های حماس برخلاف ادعای نتانیاهو و ارتش اسرائیل است، جای هیچ انکاری نداشت و نتانیاهو را به دست و پا انداخت تا از موضع ضعف بگوید "حماس، علیه ما جنگ روانی شدیدی انجام می دهد".
🔹اما در کمتر از یک ساعت، شاباک و ارتش با انتشار تصویری مدعی شدند "یکی از سربازان را طی عملیات زمینی در غزه آزاد کردهاند".
🔹آنها حتی یک تصویر درباره چگونگی آزادی کذایی منتشر نکردند، ضمن این که توضیح نداده اند چگونه ظرف چند دقیقه، فرد مذکور را هم آزاد کردند و هم به خانواده اش رساندند!!
🔹ظاهرا این عملیات روانی گل درشت، اقدامی برای کاستن از شوک عمیق ویدئوی حماس به افکار عمومی اسرائیل بوده است.
🔹بخشی مهمی از جامعه صهیونیستی، نتانیاهو را متهم اصلی شکست اخیر و تلفات سنگین آن، از جمله بیش از ۱۵۰۰ کشته و ۲۳۰ اسیر می داند و معتقد است که او برای نجات خود حاضر است هزینه های بیشتر، از جمله قربانی کردن اسرا را به جامعه اسرائیل تحمیل کند.
🔹هرچه که هست باید به نتانیاهو گفت شیرین کاری اخیرش خیلی تاثیرگذار بود! او تلاش کرده اثر عمیق ویدئوی حماس روی جبهه داخلی از هم گسیخته اسرائیل را بشوید و از بین ببرد؛
🔹اما ابتدا باید ثابت کند که فرد نشان داده شده در عکس را واقعا امروز آزاد کرده است. همان گونه که ویدئوی حماس دقیق و روشن است!
✍محمد ایمانی
@siasikosarieh
اسرائیل در حال نابودی است.
«امروز بحمداللّه شاهد افول تدریجی رژیم غاصب هستیم...
چرا اینجور شده؟
👌این مقاومت درونیِ مردم فلسطین عامل اصلی این پیشرفتها است..»
🌱 امام خامنهای (مدظلهالعالی) ۴۰۲/۲/۲
#غزه_درآتش
#طوفان_الاقصی
@siasikosarieh
💡ساعت صفرِ غزه چه زمانی فرا می رسد؟
🖊مهدی افراز
🔹"بستن سفارت آمریکا عراق را نابود میکند، به منافع عراق آسیب میزند که پیامدهای بزرگی دارد و هیچ سفارتخانه غربی در عراق باقی نخواهد ماند و همه از عراق خواهند رفت." این جملات را دو روز پیش باسم العوادی، سخنگوی دولت عراق در اولین واکنش رسمی به درخواست مقتدی صدر برای تعطیلی سفارت آمریکا بیان کرد. جملاتی واضح و صریح ...
🔹عشایر عراقی که امروز در پشت مرزها تحصن کرده اند کجا را می خواهند فتح کنند؟ فعالان ترک که امروز از در و دیوار نمایندگی های اسرائیل بالا می روند کجا را می خواهند بگیرند؟ جوانان مصری که شعار می دهند اضرب اضرب نصرالله کجا را می خواهند بزنند؟ کاربران اردنی که کالاهای اسرائیلی را نشان کرده اند به داد چه کسی می خواهند برسند؟ تماشاگران قطری که فریاد می زنند يجب تحرير غزة، کجا را می خواهند آزاد کنند؟ فلسطین را؟ قدس را؟ غزه را؟ ...
فلسطین امروز آزادترین کشور عربی است، ملت غزه امروز آبروی آزادگان است، فلسطین هیچگاه اسیر نشده است که بخواهد آزاد شود، غزه هیچگاه وابسته نبوده که بخواهد رها شود... این جوانان، فعالان، کاربران و تماشاگران اگر واقعا عزم آزادی قدس دارند، بهترست کلاهشان را بالاتر بگذارند و به فکر آزادی خود و بلادشان باشند، فلسطینیان دیروقتی است که حریت یافته و رستگار شده اند.
🔹اسارت قدس ظاهر و باطنش اسارت کشورهای عربی و اسلامی است، اسرائیل موجودیتش به بی هویتی ملت های منطقه است، صهیونیسم مجرای وابستگی دولت های خاورمیانه به غرب و امریکاست. اسارت قدس نماد آویزان بودن سرنوشت مسلمین بدست آن قدرت غربی و این قدرت شرقی است، نماد اراده نداشتن ملت ها برای خروج از زیست ذلیلانه است، نماد آن است که دولت های منطقه خودشان اسرائیلک های نامرئی هستند.
🔹فلسطین که آزاد است، هربار بخواهد می رزمد و می جنگد، هربار صلاح بداند صلح می جوید، هربار نشود محاصره می شود و هربار بشود حصار می شکند. هربار رغبت کند صبر پیشه می کند و هر بار اراده کند به میدان می آید، هربار عزم کند سنگ پرتاب می کند و هر بار جرئت کند راکت می اندازد. دیگران حال شان چطور است؟! آیا آن ها هم این قدر آزادی و عزت و اسقلال نظر برای خود دارند؟ اظهر من الشمس است که همین مواضع انقلابی سران عربی و اسلامی هم خودش در منطقه الفراغ سفارت خانه های آمریکاست! کمی پا را فراتر بگذارند ببنیم می توانند هزینه بپردازند؟! آن امیر و وکیل عربی اگر کشورش خیلی انقلابی شده به جای رجز خواندن و نطق کردن بیاید جلوی تسلیحات و بمب هایی که از پایگاه های آمریکا در کشورش برای اسرائیل بارگیری می شود را بگیرد، ولی نمی تواند چرا؟! چرایش را سخنگوی دولت عراق پشت تریبون رسمی اعلان عمومی کرد...
🔹آزادی قدس یعنی آزادی ملت های اسلامی از استعمار و هیچ معنای دیگری هم ندارد، تا وابستگی هست استعمار هست و تا استعمار هست اسرائیل باید باشد... کشوری که اموراتش را خود تدبیر نمی کند تمنای صهیونیسم دارد. ملتی که منقاد سفراست، ضامن بقای اسرائیل است. اگر ملتی هوس نماز خواندن در مسجد الاقصی دارد، باید شریان های فکری، مالی، بازرگانی و کشورداری خود را از یوغ سفارت خانه ها خارج کند، زنان و کودکان غزه امروز خون بهای غرب زدگی کشورهای عربی و اسلامی را می پردازند.
🔹شور و حال گرفتن و بی تاب شدن برخی جوامع برای دفاع از مردم غزه برخی جوان ها را به این گمان رسانده که؛ ظاهرا جامعه ایران نسبت به تحولات فلسطین و مساله قدس بی تفاوت تر از بقیه ملت هاست؟! خیابان های استانبول عصبانی تر از ما شده! ورزشگاه های مراکش حماسی تر شده؟! تجمعات بغداد کفن پوش تر شده! اصلاً ایران کجاست؟
ایران کجاست؟! ایران ۴۵ سال است در حال تحصن و تجمع است، ۴۵ سال است کفن پوش است، ۴۵ سال است خودش زیر بمباران تحریم و ترور است، ۴۵ سال است محاصره است، چرا؟ چون تصمیم گرفته است آقای خودش باشد، بهای میان تهی کردن موجودیت صهیونیسم را می پردازد آقای جمهوری اسلامی.
🔹امروز نشستن جوان ایرانی برای اسرائیل خطرناک تر از قیام های جوانان ترک و عرب است. ملتی که مستقل است همه ساحات زندگی اش حتی تفریحش هم مبارزه است چه رسد به مقاتله اش. اگر فلسفه وجودی صهیونیسم را بدانیم برای مان مسلم است که؛ ملت ایران ۴۵ سال است مبارزه با اسرائیل را زندگی می کند. جامعه ایران با استقلالش فلسفه اسرائیل را در منطقه بی معنا کرده است. امروز رژیم صهیونیستی در محاصره استقلال ایرانیان است که البته کمترین نمودش شده حمایت تسلیحاتی و دیپلماسی... ساعت صفری که امیرعبداللهیان گفت مصرف این زمانی دارد و الا کیست که نداند ۴۵ سال است ساعت برای ایرانیان صفر شده است...
@siasikosarieh
داستان فرعون به پایان رسید با آب
داستان نمرود به پایان رسید با یک پشه
داستان قارون به پایان رسید با اندوه
داستان ابرهه به پایان رسید با سنگ ...
خدا داستانهای دروغین را با سادهترین چیزها تمام میکند
به همین زودی شاهد پایان داستان آنها هم خواهیم شد 👌
#غزه_درآتش
#طوفان_الاقصی
@siasikosarieh
🌷قسمت بیست وپنجم🌷
#اسمتومصطفاست
در طول سفر حیران بودم، حیران و مشتاق، حیران و عاشق.
همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا می گذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی می رفتی زیارت.
روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی، ابرهای همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی.
وقتی از دستت ناراحت می شدم دیگر نمی توانستم حرف بزنم، می شدم کوه یخ.
وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.
همان روز باید میرفتیم کاظمین.
در ماشین کنارم بودی، اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.
دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...))
دهانم باز نمی شد جوابت را بدهم. ناله ات بلند شد: ((ببین نفرینت من رو گرفت. باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنهم .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست می کرد.
با انبری تخم مرغ هارو هم می زد. همون رو می انداخت زمین و باز برمی داشت و زیر و رویش می کرد. بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم. خوردن همان و این دل درد شدید همان!))
رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد، ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت، چون ظاهرا احساس ناامنی می کرد.
صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم.
قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری، اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمرد های کاروان بودی.
شب آخر می خواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی. گفتم:((منم میام))
گفتی: ((بشین هُلت بدم!))
تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی. چقدر خندیدیم!
دم گیت گفتم: ((مردم دارن نگاه می کنن، اگه الان بلند بشم می ریزن و چادرم رو تکه تکه می کنن، می گن شفا گرفته!))
مرا بردی پشت حرم حضرت عباس پیاده کردی. ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم. همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود.
از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم.
آن روز امتحان منطق داشتم.
آخرهای جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:((آقایی دم در با تو کار داره.))
ورقه ام را دادم و آمدم. تو بودی سوار آردی: ((بدو بیا داریم می ریم ماه عسل.))
_ چی می گی برای خودت آقا مصطفی؟ امتحان دارم. امتحان بعدی ام رو چه کنم؟ مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم می کنه.
خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه: ((دوروزه برمی گردیم، بجنب که دیر شد!))
_ وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم!
_ صندلی عقب رو نگاه کن!
سبد مسافرتی آنجا بود. درش نیمه باز بود و پر از وسیله. آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده.
از سمت قزوین رفتیم شمال. یک سفر دو نفره، سفر ماه عسل، البته با کمی تاخیر. هرجا را نگاه می کردی رنگ و بوی عشق داشت.
زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق.
سرراه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.
صبح بعد از نماز، سفره صبحانه را پهن کردند.
سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.
چقدر مزه داد! گفتی: ((اینم اولین صبح ماه عسل!)) و خندیدی.
از همان خنده های بلند کودکانه، بی غل و غش.
از اینکه توانسته بودی بعد از یکسال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل، خوشحال بودی.
سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی.
_ بو کن سمیه! این برنج صدریه، این دُمسیاه، این دودی و اینم چلیپا.
بعد راه افتادیم و رفتیم: از انزلی، لنگرود،رودسر، رامسر تا استان مازندران.
فردای آن روز امتحان داشتم و دلم شور می زد.
گفتی: ((بی خیال عزیز! می ری کمی عز و التماس می کنی، ازت امتحان می گیرن، فعلا ماه عسلمون رو دریاب!))
باد می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین هزار ذره الماس بدرخشد.
هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت.
سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود.
ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دریا بود.
ادامه دارد...✅🌹
@siasikosarieh