#اسم تو مصطفاست
-کمی چی؟
-ازپهلو زخمی شدم!
صدایت تلخ بود مایوس وغمگین.
- مجروحیتت عیب نداره،همین که بتونی حرف بزنی خوبه!
-سمیه حاج حسین جا موند!
-کجا؟ چی می گی؟
-برو تو اینترنت جست جو کن ببین خبری ازش هست؟
-یعنی چی؟تو نمی دونی؟
-من مجروح شدم، آمد نجاتم بده که خودش مجروح شد. خواستم نجاتش بدم ،دستش رو گرفته بودم در حالی که نفربر حرکت
میکرد، دستش رو از دستم در آورد. آخ سمیه!
رفتم شبکه های خبری رو گشتم. حاج حسین شهید شده بود .
شب، سیاه بود و طولانی، حاج حسین بادوپا سبک رفت و سبک پر کشید.
به مامان زنگ زدم. آمد گفتم که تماس گرفته ای. صبح هم مادرت آمد، از مجروحیت خبر داشت:"مصطفی را امروز میارن تهران."
بلند بلند خندیدم. دست هایم را به هم زدم وخندیدم:خدایا پس مصطفی بر
می گرده، چقدر خوبه! دیگه می شینه سر جاش نمی ره!"
قیافه مادرت در هم رفت. مامانم مرا کشید داخل آشپزخانه: "خجالت بکش دختر،دل این بنده خدا می شکنه!"
همان موقع گوشی ام زنگ خورد، یکی از دوستانم بود:"سمیه از شوهرت خبرداری ؟"
- بله مجروح شده،ولی خوش حالم!
مامان عصبانی شد:"دختر چه بی رحمی!"
- بی رحم یا بارحم فرق نمی کنه، فقط
می خوام توخونه باشه. کنار من وبچه هام!
تازه یاد فاطمه افتادم که بادهان باز نگاهم
می کرد. مادرت چادرش را سرکرد ورفت. کمی بعد هم مامانم. چند ساعت بعد زنگ زدی :"توی پروازم،اما جون من نیا! از همون جا مستقیم منو می برند بیمارستان، تابرسم شب میشه:"
- دیوانه میشم اگه نیام!
زنگ زدم به پدرت. می دانستم آمدنت را
می داند ومجروحیتت را:"بابا شب میای من رو ببری بیمارستان؟"
-چراکه نه بابا!
ساعتی بعد زنگ در به صدا درآمد. پدرت بودکه از پشت آیفون گفت:"آقاجون آمدیم دنبالت بریم بیمارستان."
فاطمه را آماده کردم وآمدم پایین. پدر و مادرت داخل ماشین منتظر من نشسته بودند. دو و نیم شب رسیدیم بیمارستان. از جلوی دربیمارستان به گوشی ات زنگ زدم:"کجایی آقا مصطفی؟ کدوم بخش؟کدوم طبقه؟"
- نگفتم نیا؟!
- باید ببینمت!
-صبر کن !
انگار یادم رفته بود که پدرو مادرت هم با من هستند وآنها هم آرزوی دیدارت را دارند ، چقدر خودخواه شده بودم! اما در آن لحظه تشنه بودم، تشنه ی دیدار، چند دقیقه بعد یکی از بچه های حراست آمد و ما را برد طبقه پنجم.
-همین جا منتظر باشید، میاریمش بیرون.
بین دوبخش ،داخل سالن انتظار بودیم.مردی داشت زمین را ،تی میکشید بوی وایتکس وبوی دیگری که مثل نم وکهنگی بود، در سرم پیچیده بود.
بالباس شیری رنگ بیمارستان آوردنت، بی حال وپژمرده وتکیده. وقتی روی نیمکت نقره ای نشستی،نگاهت کردم زدم زیر خنده، روبرویت ایستادم واحساس گرما کردم،
حتی از آن بدن سرد. نگاهی به پدر ومادرت کردی. پدرت،فاطمه راکه روی شانه ام خواب بود گرفت. دستم راگرفتی و مرا بردی آن طرف راهرو و روی صندلی نشاندی وخودت هم کنارم نشستی؛"نگران نباش سمیه، حالم خوبه!"
در نگاهم چه دیدی این را گفتی؟
می بینم که خوبی!
توزنده بودی وهمین برام بس بود. ساعتی حرف زدیم و بعد پدر و مادرت وفاطمه به ما پیوستند، البته باز ما دوتا با هم حرف
می زدیم، با نگاه وبا حس. ساعت شش صبح بود که از بیمارستان بیرون آمدم. و به خانه مادرم رفتم. در رختخواب که افتادم از هوش رفتم. شاید چون مطمئن بودم که زیر همان آسمان هستی که من هم.
چشمم رو که باز کردم ،:"گفتم مامان من میرم
بیمارستان."
ادامه دارد......✅🌹
@siasikosarieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃| شهادت
۲۰ آذر سالروز شهادت شهید سید عبدالحسین دستغیب
#شهادت
@siasikosarieh
🇮🇷🇵🇸
📝 نظر یک کاربر عرب شبکه اجتماعی ایکس درباره دلیل به شهادت رساندن #سردار_سلیمانی
🍃🌹🍃
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
@siasikosarieh
🇮🇷🇵🇸
📝 #جهاد_تببین در صدر برنامههای #بسیج قرار دارد
🍃🌹🍃
🔻سردار «سلیمانی» رئیس سازمان بسیج مستضعفین در دوره توانمندسازی جهادگران جهاد تبیین: در سازمان بسیج مستضعفین به تبعیت از تدابیر رهبر معظم انقلاب سه رویکرد «#جهاد_خدمت»، «جهاد #امیدآفرینی» و «جهاد تبیین» را به عنوان چتر، پوشش و قالب اصلی برنامههای بسیج در سالهای اخیر اتخاذ کردهایم.
🔸جهاد تبیین در صدر همه رویکردها قرار دارد و راهبردی مستمر و طولانیمدت خواهد بود؛ جهاد خدمت و جهاد امیدآفرینی در ذیل جهاد تبیین قرار دارند
🔺بسیج برای جهاد تبیین که جزو اولویتهای اساسی و مهم است، در کل کشور طرح، شبکه و سازماندهی دارد و مربوط به امروز و فردا نیست.
#جهاد_تبیین | #بسیج_مردم
@siasikosarieh
‼️ خواندن ذهن انسان با دستگاه اسکن متصل به هوش مصنوعی!
❇️ یک تیم تحقیقاتی در سنگاپور با استفاده از دستگاه اسکن و هوش مصنوعی، روشی پایهای برای رمزگشایی از اسکنهای مغزی و بازتولید تصاویری که افراد در ذهن خود تصور میکنند، ابداع کرده است. این اختراع میتواند مهارتهای ارتباطی افراد دچار معلولیت را متحول کند و به آنها امکان دهد که پیامهایی را با ذهن خود منتقل کنند.
✅ این فناوری از مجموعه دادههای یک تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی(fMRI) در مقیاس بزرگ برای یادگیری استفاده میکند و میآموزد که مغز ما چگونه چیزها را تفسیر و در مورد آنها فکر میکند.
〽️ این روش از اسکنهای مغزی شرکتکنندگان رده سنی جوان استفاده میکند که در یک دوره ۱۸ ساعته وارد دستگاه تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی میشوند تا به تصاویری از مجموعه دادهای متشکل از ۱۶۰ هزار تصویر نگاه کنند و به مدت ۹ ثانیه به هر یک خیره شوند. سپس سیگنالها با یک مدل هوش مصنوعی به نام «مایند-ویس» مرتبط میشوند تا به آن آموزش دهند که الگوهای مغزی خاصی را با ویژگیهای تصویری خاص، مانند رنگ، شکل، بافت و معنا مرتبط کند. این دستگاه، در مرحله نهایی، میتواند بر اساس تجزیهوتحلیل فعالیت مغز شرکتکنندگان، محرکهای بصری دیده نشده را از تصاویر جدیدی که در آزمایش دستگاه تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی به شرکتکنندگان نشان داده شده بود، تفکیک کند.
🇮🇷
@siasikosarieh
💬 #تحلیل_و_تبیین | بمب «وتو» بر سر کودکان غزه
🖼 پرونده طوفان الاقصی، شکست غیرقابل ترمیم
🔹گزارشی از تداوم حمایتهای واشنگتن از نسلکشی فلسطینیان توسط صهیونیستها
🔹آمار و ارقام به ثبت رسیده حاکی از آن هستند که از زمان تأسیس سازمان ملل در سال ۱۹۴۵ ایالات متحده ۸۲ مرتبه از «کارت وتو» استفاده کرده است که نیمی از آنها یعنی ۴۶ مرتبه در حمایت از رژیم صهیونیستی و علیه مسئله فلسطین بوده است.
🔹استفاده از «کارت وتو» علیه قطعنامههای شورای امنیت لزوما به معنای پایبندی و التزام آمریکاییها به قطعنامههای مصوب نیست. به عنوان نمونه، ایالات متحده قطعنامهای که ۲۵ آبانماه با محوریت «برقراری وقفههای بشردوستانه فوری» در غزه به تصویب رسید را هیچوقت اجرا نکرد.
🔹«کارت وتو» برای ایالات متحده آمریکا همواره به منزله یک «سلاح دیپلماتیکِ قدرتمند» برای پشتیبانی از سیاستهای جنگطلبانه رژیم آپارتاید صهیونیستی بوده است.
@siasikosarieh
#اسم تو مصطفاست
مامان که در حال پهن کردن سفره صبحانه بودگفت:"علیک سلام بذار از جا بلند بشی!"
کارهایم را کردم وخواستم راه بیوفتم پدرم صدایم کرد:"صبر کن من ومادرتم بیایم."
کمی مکث کردم:"بسیار خب .پس برم خانه آب پرتغال وآب لیموبگیرم وبیام." بدو بدو
آمدم خانه. آب پرتغال وآب لیمو گرفتم وریختم داخل بطری نوشابه. پسته وموز هم
درخانه داشتیم، برداشتم وبرگشتم خانه
مادرم، بیمارستان که آمدیم مادرت وپدرت
ودوستانت هم بودند.
و رنگت همچنان پریده بود. ودماغت تیغ کشیده. پرستار که امد زخمت را پانسمان کند،همه از اتاق رفتند بیرون به من گفت:" حاج خانم مراقب باشی ها!"
-چطور مگه؟
-دفعه پیش پاش تیر خورده ،وحالا رسیده به
کمرش ،لابد دفعه بعد نوبت قلبشه!
گر گرفتم.انگار از نگاهم فهمیدی چه شوخی
بی مزه ای کرده! خندیدی:"باز جوش آوردی؟
نگاه کن لپا وسر دماغت گل گلی شده!"
-برای چی تا منو می بینن ازاین حرفا می زنن؟
-بابا شوخی کرد، شوخی هم حالیت نمی شه ؟
دوستانت آمدن داخل اتاق یکی از آن ها آهسته
کنار گوش توگفت: "به خانمت بگو امشب من پیشت می مونم."
تا رو بر گرداند:"گفتم خیر،امشب من خودم میمونم!"
گفتی:"آقای حاج نصیری محبت داره.
میخواد بمونه تا کمی خاطراتمون را دوره کنیم."
-گفتم خودم هستم!
آقای حاج نصیری کفش هایش را درآورد
و دمپایی پوشید:" حاج خانم برام زحمتی نیست. می مونم."
به تندی نگاهت کردم. آهسته گفتی: "اذیت نکن
سمیه،چرا لج بازی می کنی؟
-وقت دکتر دارم ،می رم برمی گردم.
-کجاست دکترت؟
-آیت الله کاشانی،با آژانس می رم ومیام.
-برای آخرین بار می گم، از همون جا برو خونه!
"نه"رو طوری گفتم، که رو کردی به حاج آقا گفتی:"من که حریف خانمم نمی شم!"
وقتی از مطب پیشت برگشتم،همه دوستانت رفته بودند،حتی آقای حاج نصیری. اتاق دو
تخته بود. در اتاق را بستم لب تخت دوم
نشستم تا سیر ببینمت. تودیگر مصطفایی نبودی که بادوستانت می گفتی ومی خندیدی.
ازدرد به خود می پیچیدی وناله می کردی.
انگار هذیان بگویی، از دوستانت میگفتی،
ازشهید بادپا، کج باف ودیگران، به باد پا که
می رسیدی دگرگون می شدی،: "یه تیر به پهلویم خورده بود سمیه، افتاده بودیم توی
محاصره. حاج حسین هنوز سر پا بود و
درخواست پی ام پی داد. مرتب داد می زد
اگه به داداش نرسیم از دست میره.
پی ام پی که آمد کمکم کردکه سوار بشم.
هنوزکاملاجاگیرنشده بودم که تیر خورد. یه مرتبه دولا
شد،ودستش راگرفتم بکشمش بالا پی ام پی
حرکت کرد. درحال افتادن به بیرون بودم که
حاج حسین پنچه دستم باز کرد اینطور شد که
ازهم جدا افتادیم .اوماند و من رو بردند.
آخ سمیه حاج حسین جا موند
حاج حسین پنچه دستم وباز کرد اینطور شد .
که از هم جدا افتادیم. اوماند ومن وبردند.
آخ سمیه حاج حسین جاموند!شاید هم من جا موندم!"نمی دانستم چطور زخم های روحت رانوازش کنم .چطور؟
سه شب تمام در بیمارستان بودم .روز می آمدم خانه به فاطمه که پیش مامانم بود سر
می زدم،ا ستراحتی می کردم و بر می گشتم.
روز سوم اصرار کردی:"برو بلوک زایمان ببین نظرشون چیه؟ این بچه کی می خواد بدنیا
بیاد؟ "رفتم بلوک زایمان.دکتر ازشرایط روحی
ام باخبر شد:"ممکنه برای زایمانت به مشکل بر بخوری!"
برگشتم پیشت . خانم بادپا زنگ زد: "باپسرم آمدم تهران،میخوام بیام عیادت ،همین حالا!"
وقتی قرار شد بیایند، گفتی:" تا نیومدن بزار من نمازم رو بخونم!"
هنوز سر نماز بودی که آمدند وآن ها هم ایستادن به نماز،بعد نماز ، دوساعت تو از شهید بادپا گفتی وخانمش اشک ریخت. در آخرین لحظه وقتی خانم بادپا پرسید:"
چراحاج حسین رو برنگردوندین؟"
رنگت پرید وجواب ندادی. خانم بادپا روبه من
کرد وگفت:" سمیه خانم شماچرا اینجایی؟
-چون ساعت۹ قرار هست برم بلوک زایمان!
-کسی پیشت هست؟
- مامانم اینا قراره بیان!
- می خوای بمونم؟
- نه اصلا . بفرمایید شما!
ادامه دارد....✅🌹
@siasikosarieh
💬 #تحلیل_و_تبیین | بمب «وتو» بر سر کودکان غزه
🖼 پرونده طوفان الاقصی، شکست غیرقابل ترمیم
🔹گزارشی از تداوم حمایتهای واشنگتن از نسلکشی فلسطینیان توسط صهیونیستها
🔹آمار و ارقام به ثبت رسیده حاکی از آن هستند که از زمان تأسیس سازمان ملل در سال ۱۹۴۵ ایالات متحده ۸۲ مرتبه از «کارت وتو» استفاده کرده است که نیمی از آنها یعنی ۴۶ مرتبه در حمایت از رژیم صهیونیستی و علیه مسئله فلسطین بوده است.
🔹استفاده از «کارت وتو» علیه قطعنامههای شورای امنیت لزوما به معنای پایبندی و التزام آمریکاییها به قطعنامههای مصوب نیست. به عنوان نمونه، ایالات متحده قطعنامهای که ۲۵ آبانماه با محوریت «برقراری وقفههای بشردوستانه فوری» در غزه به تصویب رسید را هیچوقت اجرا نکرد.
🔹«کارت وتو» برای ایالات متحده آمریکا همواره به منزله یک «سلاح دیپلماتیکِ قدرتمند» برای پشتیبانی از سیاستهای جنگطلبانه رژیم آپارتاید صهیونیستی بوده است.
@siasikosarieh
🔺حماسه زندگی زیر رگبار گلوله و بمباران جنگندههای صهیونیست
🔹تصویر فوق وضعیت کنونی بازار شهر جبلیه در شمال نوار غزه را نشان میدهد.
🔸با وجود حملات زمینی و هوایی و دریایی صهیونیستها به مردم، اهالی جبلیه حاضر به ترک سرزمین اجدادی خود نیستند.
🔹وضعیت بازار جبلیه این روزها آشفته است و مردم ساعات اندکی را فرصت دارند تا اقدام به خرید مایحتاج خود کنند.
🔸عموم فروشندگان در این بازار، عملا کالای مناسبی برای فروش ندارند و بخاطر شرایط جنگی، تنها قادر به تامین اقلام محدودی برای ارائه به مشتریان
@siasikosarieh
📷 روز صهیونیست کشون در غزه
🔻 ضربه سخت مجاهدان قسام به اشغالگران در محله شجاعیه
◽ گردانهای قسام شاخه نظامی حماس در بیانیهای اعلام کرد مجاهدان این گردانها پس از بازگشت از محورهای نبرد در محله شجاعیه تاکید کردند که 7 خودروی زرهی اسرائیلی از جمله یک تانک فرمانده و یک نفربر که 3 نظامی اسرائیلی روی آن قرار داشتند، را با راکتها و بمبهای ضدزره هدف قرار داده و این نیروها را از پا درآوردند و با نیروهای پشتیبانی هم که برای نجات سرنشینان تانک "باز3" آمده بودند، درگیر شدند و تعدادی از آنها را به هلاکت رساندند.
◽ قسام تاکید کرد که مجاهدان این گردانها همچنین یک تکتیرانداز اسرائیلی را با راکت RPG هدف قرار داده و در چندین منطقه از فاصله صفر وارد درگیریهای بسیار شدیدی با نیروهای پیاده دشمن شدند و طی آن 11 نظامی اسرائیلی را مستقیما سقط کردن و تجهیزات و سلاحهای آنها را به غنیمت گرفته و دیگر نیروها را هم یا به هلاکت رسانده یا مجروح کردند.
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #قدس | #غزه | #حزبالله | #لبنان
@siasikosarieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | حقیقت یک رژیم نژادپرست
☝ روایت رهبر انقلاب از غصب نژادپرستانه سرزمین فلسطین و مقایسه غوغای مدعیان حقوق بشر در قضیه اوکراین و سکوت در برابر جنایت صهیونیستها در غزه
✏️ صهیونیستها خودشان را نژاد برتری میدانند و آحاد بشر را ــ انواع و اقسام بشر را که غیر صهیونیست و غیر یهودی هستند ــ از نژاد پَست به حساب میآورند؛ برای همین است که وقتی مثلاً چند هزار کودک را در ظرف چند روز به قتل میرسانند، احساسِ ناراحتیِ وجدان نمیکنند.
@siasikosarieh
🔰شاخص مطالبه گری مطلوب
🔻مراقبت کنید دشمن نتواند از مطالبهی بحقّ شما سوء استفاده کند؛
🔻هم در صورتبندی مسئله، هم در راه حلّی که ارائه میدهید،
🔻 سعی کنید با دشمن وجه مشترک و مانند اینها پیدا نکنید؛ مخرج مشترک پیدا نکنید با دشمن؛
🔻[چون] او هم موضوعات را مطرح میکند دیگر، او هم مشکلات را مطرح میکند، هم صورت مسئله را او مطرح میکند، هم بهاصطلاح علاج را و نتیجهگیری را مطرح میکند.
🔻شما صورت مسئلهتان هم با او باید فرق داشته باشد، نتیجهگیریتان هم با او باید بکلّی فرق داشته باشد،
🔻چون او دشمن است دیگر، او مُغرض است و از روی خیرخواهی انجام نمیدهد کار را.
#حکیم_انقلاب 6/2/1401.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@siasikosarieh
#اسم تو مصطفاست
قسمت هشتادو چهار
تا جلوی آسانسور ،بدرقشان کردم. برگشتم دیدم باز روی تخت دور خودت می چرخی.
- چی شده مصطفی؟
-هیچی نگو سمیه. دارم می سوزم!
- میخوای پرستار رو صدا کنم؟
- فقط حرف نزن!
مشت می کوبیدی به لبه تخت:((می گم حرف نزن می فهمی؟نزن!))
بدجوری عصبی شده بودی. پتویی انداختم رویت،کمی پاهایت را ماساژ دادم و ساکت نشستم. انگار نیاز داشتی بخزی در غار تنهایی ات.
- دارم می سوزم حاجی،چرا تنهام گذاشتی؟اونم اینجوری. چرا شرمنده ام کردی؟ چرا خجالتم دادی؟ لامروت،ندیدی زنت چطور نگام می کرد. ندیدی نگاه های پسرت رو. حاجی این رسم رفاقته؟ تنهام گذاشتی که منو رو سیاه کنی؟
دو ساعت تمام زمزمه می کردی و اشک می ریختی. بعد که آرام گرفتی، گفتم:((من می رم پایین ببینم دکتر چی می گه!))
آرام گفتی :((اگه گفتن باید زایمان کنی به من خبر بده!))
رفتم پایین پیش دکتر:((وضعیتت اصلاً مناسب نیست، برو ام آر آی بگیر وگرنه مسئولیتش پای خودت!))
آمدم بالا،هنوز زیر پتو ناله می کردی.چقدر دلشوره داشتم.
صبح بود که مامان و بابام آمدند جلوی بیمارستان. هنوز ساعت ملاقات نشده بود که زنگ زدند. گفتم:((من باید برم ام آر آی. میای با هم بریم!))
به تو که هنوز زیر پتو بودی گفتم:((آقا مصطفی شنیدی؟دارم می رم ولی پولش را چه کنم؟هیچی نباشه،صد هزار تومن می شه!))
بلند شدی نشستی:((نگران نباش،من یه مقدار پول دارم!))
- حقوقمون رو که هنوز ندادن!
- این بار که رفتم سیصد دلار تشویقی گرفتم. گوشی رو بده به من!
زنگ زدی به پدرت و قرار شد که پول را تبدیل کند .
رفتم پایین. با مادرم به جاهای مختلفی برای ام آر آی مراجعه کردیم،اما دست خالی برگشتیم.
- توی این وضعیت که بچه وقت تولدشه خطرناکه!
پدرت با درمانگاهی هماهنگ کرد.
- فردا می بریمت اونجا.
روز بعد ام آر آی گرفتم،از اونجا آمدیم پیش تو. اتاق پر بود از مهمان،نگاهم کردی:((چیزی شده؟))
- ام آر آی گرفتم!
- پس برو بلوک زایمان نشون بده ،رنگ به صورت نداری!
مامانم رسید .با او رفتیم . همان لحظه گفتند آماده شو برای اتاق عمل. پدرت آمد و کار های پرونده را انجام داد. در حالی که برای رفتن به اتاق عمل آماده می شدم پرستاری آمد :((ملاقات کننده داری،بیا بیرون ولی اون طرف پرده نیا!))
آمدم دم در،آنجا سُرُم در دست روی ویلچر ،جلوی بلوک زایمان زده بودند نشسته بودی.
- آقامصطفی بااین حالت چطور آمده بودی؟
لب هایت می جنبیدن،چند بار به سمتم فوت کردی:"آیت الکرسی برات خواندم، نگران نباشی ها!"مراقب خودت باش!"
سرت رااز لای پرده پیش آوردی وپیشانی ام را بوسیدی.
پرستار گفت:"عجله کن! باید بری اتاق عمل!"
نگاهت که کردم،چشم هایت پراز اشک بود.
داخل ریکاوری بودم که به هوش آمدم. مامانم در گوشم گفت:" بچه ات پسره وخوشگل."
وقتی آوردنم بخش، نگاه چرخاندم دلم. می خواست می دیدمت.
مامان متوجه شد:" الان مویش را آتش میزنند ومیاد:"
آمدی با همان ویلچر.
- بچه کو آقا مصطفی؟
- الان میارن.
کمی بعد پرستاری آمد :" بیاین بچه رو تحویل بگیرین.نیم ساعت تو دستگاه گذاشتیم وحالش خوبه."
مادرت رسید . بامادرم رفتند سراغ بچه وتو آمدی بالای سرم باشوق پرسیدی:" چه شکلیه"
- مگه ندیدیش؟
- می خوام خودت برام بگی!
ادامه دارد.......✅🌹
@siasikosarieh