eitaa logo
سیره شهدا
66 دنبال‌کننده
681 عکس
419 ویدیو
16 فایل
اینجا معراج شهداست 🕊️🕊️🕊️🕊️ 💌به دعوت شهدا به اینجا آمده اید ...💌 🇮🇷✨فعالیت این کانال زیر نظر سپاه پاسداران می‌باشد✨⁦⁩⁦🇮🇷⁩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ •برگرفتھ‌از‌کتاب‌سلام‌برابراهیم📚 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا بکن نشم دلیل غیبتت😭😭 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
42.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیش ازاندازه دلتنگتیم سردار ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃 گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔 گفتم : آری. گفت : در چی؟ 😳 گفتم :در خواندن نماز شب.😊 گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ 😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنی بود؟ 😳 گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات .😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آری .☺ گفت: چی میخوردید؟ 😏 گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ 🤔 گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂 گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏 گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄 گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔 سکوت کرد و چیزی نگفت...💔 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
‍ 🔻کاری کن ای شـــــهید ... بعضی وقت ها نمیدانم ... در گرد وغبار گناه این دنیا چه کنم .. مرا جدا کن از زمین ... دســـــتم را بگیر ... میخواهم در دنیای تو ... "آرام" بگیرم .... "دســـــتم را بگیر"😔 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
21.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#🇮🇷نگاهی متفاوت به شهادتِ دانشمندِ 🌷 فرزندانی تربیت کنید که رزمنده میدان علم باشند چون شهدای هسته ای و.... 🎙 راوی: حجت‌الاسلام موسوی‌💠 بسیییار جذاب و نکات تربیتی داره ═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═
‌ ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می کرد.♥️🍃 ✨اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند. 📚 🕊 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═╝
💌 🔅شهید محمدرضا‌ عسکری‌فرد🔅 ♦️ همان‌گونه که قبلا هم می‌گفتم ما الان در سفریم و بالاخره به مقصد خواهیم رسید . همان سفر همیشگی ، واقعی و متأسفانه مورد غفلت واقع شده ، آدم زرنگ آن است در این فرصت اندک بار سفرش را ببندد و برای آن جهان برنامه ریزی کند که متأسفانه من نداشتم تورا به خدا دعایم کن بتوانم به این مطالب عمل کنم . 📚 شهادت: ۱۳‌۹۴‌/۰۸‌/۰۴ _._._._._._._._ شادی روحشان ۳ صلوات ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═╝
✅ استوری اینستاگرام فاطمه سلیمانی فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود ، می‌رفتن دفتر کارشون من رو با خودشون می‌بردن توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک جلسه‌های بابا (حاج قاسم) که طولانی می‌شد به من می‌گفت برو تو اون اتاق و استراحت کن ، توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود از همون تافی‌ها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات ، ساعت‌ها توی همون اتاق می‌نشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش از توی یخچال چنتا تافی می‌خوردم و آبمیوه و آب ، وقتی جلسه بابا تموم می‌شد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق می‌پریدم بغلش منو می‌شوند روی پاهاش ، می‌گفت : بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم :) دونه به دونه بهش می‌گفتم حتی آب معدنی و شکلات ، موقع رفتن دستمو که می‌گرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر می‌داد و می‌گفت : بده به حسابداری ، دختر من این چیزا رو استفاده کرد ، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن. اونوقت چه جوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد می‌تونیم از سفره مردم برداریم. 💔💔💔 ╔═🦋🌿════╗      @sire_shohadai_alzahra ╚════🌿🦋═╝