❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#قاصدک گفــــتا. برایم این خبر
🌹🍃 گرکنی #صبروتحمّل مختصر
می شود#ماهی دل آرا،جلوه گر😍 #حضرت_مهدی_امامَ_المُنتظَر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
دو برادر شهید مجتبی و مصطفی بختی🌹
#شهادت ۹۴/۴/۲۲
#الگوبرداری_از_شهدا 📢
#شهید_مدافعحرمـ #مصطفی_بختی 🕊🌺
📌خیلی صبـــور و مهربون بودن، اززمانی که بچه ها نوزاد بودند میگفتند که هر جـــــایی برای عزاداری آقا امام حســین علیه السلام میرید این بچه ها رو هم با خودتون ببرید،
📌چون بچه وقتی بدنیا میاد از روز اول متوجه همه چیزهستش ومن خیلی دوست دارم بچه ها ازهمین الان بادین ومذهب خودشون آشناباشندوخوب درکش کنند😊
📌همیشه احترام همه رونگه میداشتن براشون بزرگ و کوچیک نداشت میگفتند همه دارای شخصیت هستند وباید احترامشون رونگه داریم☝️
📌بچه هاروخیلی دوست داشت میگفت بچه هاروح پاکی دارندکه آدم روبه خدا نزدیکتر میکنن😍
📌من هیچوقت ندیدم درمقابل پدرومادرشون پاهاشون رودرازکنندخیلی مودب وبااحترام باهاشون صحبت میکرد.👌
#نقل_ازهمسر_شهید
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#خاطرات_شـهید
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد.
صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم.
●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم"
ﺭاﻭﻱ : #همسر_ﺷﻬﻴﺪ
#شهیدشجاعت_علمداری
#سالروز_شهادت 🌷
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید☝️
این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند
ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
#حاج_احمد_کاظمی🌹
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
❇️ صحبتی با صاحب خانه ها
🔶 طبیعتا هر نعمت و پولی که خداوند حکیم به انسان میده برای #امتحان و رشد انسان هست ولی معمولا آدم ها خیال میکنند الان که این پول و ثروت به دستشون رسیده حتما مال خودشونه و هر طور که خواستن میتونن ازش استفاده کنند.
🙄
در حالی که هر پول و ثروت و املاکی که ما آدم ها داریم همش مال خداوند هست که برای امتحان ما به مدت محدودی در اختیار ما گذاشته شده.
🔹 مثلا خدا به یه نفر از یه طریقی یه خونه اضافه میده و میفرماید: خب عزیزم میخوام ببینم چطور میتونی روح بزرگ و زیبای خودت رو با استفاده صحیح از این خونه نشون بدی.💕
💢 اما خب اکثر وقت ها، صاحب خانه ها فکر میکنند که هر طور شده باید پول بیشتری از مستاجر بگیرند تا از بازار رو به رشد مسکن عقب نمونند!
⭕️ بزرگوار! شما به رشد سریع قیمت بازار مسکن نگاه نکن، اون بیچاره ای که الان به عنوان مستاجر توی خونه تو زندگی میکنه، واقعا انقدر که بازار سریع رشد میکنه که نمیتونه پول رهن و اجاره خونه شما رو بیشتر کنه.
سعی کنید تا اونجا که میشه مبلغ رهن و اجاره رو بالا نبرید و اگه واقعا مجبور بودید تا اونجا که میشه با مستاجرتون بسازید
☢️ بله سختی و مشکلات برای همه هست ولی حالا که خدا لطف کرده و به تو خونه اضافه داده سعی کن به مستاجری که همون یه دونه خونه رو هم نداره رحم کنی🌷
امام علی علیه السلام فرمود: ارحم ترحم...
رحم کن تا به تو رحم کنند...
✅ کسی که در دنیا به مستاجر خودش رحم کنه، قطعا خداوند متعال روز قیامت در حالی که واقعا و شدیدا محتاج هست بهش رحم خواهد کرد.
🔸 ما مسلمان هستیم و میدونیم که قرار نیست فقط برای دنیای خودمون ذخیره کنیم بلکه برای ما آخرتی بی نهایت طولانی و تا ابد بسیار مهم تر هست و برای آبادانی اونجا هم تلاش میکنیم.
⭕️ همه باید مراقب باشیم داغی بازار مسکن، زندگی هزاران خانواده مستاجر رو به آتش نکشه...
#مسکن
#اجاره_سنگین
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✫⇠ #سه_دقیقه_در_قیامت
✍ نویسنده: انتشارات شهیدابراهیم هادی
● #داستان_واقعی
● #قسمت_دوم
البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.
اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟
می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
راننده پیاده شد و می لرزید
با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
ادامه دارد...✒️
🍃🌷🌻🍃🌷🌻
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
رتبه والاے انسان را
شهادت لازم است
رونق بازار ایمان را
شهادت لازم است
#مدافعان_حرم
#یادشهداباصلوات
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 انقلابیگری یعنی این!
#تصویری
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
از همسر شهید همت پرسیدند
چرا چشمهای حاج ابراهیم آنقدر زیبا بود؟
گفته بودند به دو علت:
یک: هیچ وقت نگاه ابراهیم من به حرام باز نشد.
دو: هر موقع نیمه های شب بیدار میشدم میدیدم اون چشمها در خونه خدا چه اشکی دارند میریزند.
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🎥ماجراي شنيدنی شفای نوزاد در حرم مطهر حضرت امام الرئوف (ع) در دوران قرنطینه
#اﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎ ع ﻣﺪﺩﻱ
ﺩﻟﺖ اﮔﺮ ﺷﻜﺴﺖ ﺑﺮاﻱ ﻓﺮﺝ ﻣﻮﻻ ﺩﻋﺎﻛﻦ 🙏
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
🍃🌺 خــــــــدمت به خــــــــانواده 🌺🍃
#شهید_مدافع_حرم_حسن_احمدی🌹
خانه ی پدر که می آمد، بیکار نمینشست.😊
اول از پدر شروع میکرد، موها و محاسنش را اصلاح میکرد.
ناخن هایش را میگرفت و لباس تمیز به بابا می پوشاند.😍
بعد هم میرفت سراغ خانه.اگر کاری روی زمین مانده بود،انجام میداد☝️
#به_نقل_ازمادر_شهید.
همیشه درخانه درکارها خیلی کمک میکرد،
وقتی هم که مهمان داشتیم بیشتر خودش پذیرایی میکرد 👌
وقتی که غذا آماده میشد در پهن کردن وچیدن سفره و بعد هم کمک میکرد سفره راجمع کنیم و داخل آشپزخانه می امد ومی گفت خانمم شما خسته شدی😊 من همه ی کارهارا انجام میدهم
#نقل_ازهمسرشهید
#شهادت محرم۹۴
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✫⇠ #سه_دقیقه_در_قیامت
✍ نویسنده: انتشارات شهیدابراهیم هادی
● #داستان_واقعی
● #قسمت_سوم
یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است!
فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.
اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
سالها گذشت.
باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم.
مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.
یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا...
آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده...
در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت.
تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است!
درست بود!
چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست.
تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده.
و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد.
با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.
تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم.
عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.
چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد.
احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود.
با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را میدیدم.
در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود.
او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟!
سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..
عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را...
حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!
با لبخندی به من گفت:برویم.
با تعجب گفتم کجا؟
دوباره نگاهی به اطراف انداختم.
دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت:
مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم!
می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
⚠️از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت:
خدا کند که برادرم برگردد..
دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد
قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم.
این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه..
ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم..
ادامه دارد...✒️
🌻🍃🌸🌻🍃🌸
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯