هدایت شده از 🌷 کانال سیره شهدا 🌷
#رزمایش_همدلی_و_کمک_مومنانه
🌹سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی
👈خیرین عزیزی که نذر یا نیت دارند در ماه مبارک رمضان نیازمندان رو اطعام کنند ولی بخاطر شرایط موجود نمی تونن مستقیم غذا تهیه کنند می تونن نذوراتشون رو به دست ما برسونن تا ان شاءالله با تهیه بسته های غذایی در شب های قدر به دست نیازمندان برسونیم..
🔰شما کارت جهت واریز کمک ها👇
۶۰۳۷۹۹۷۵۵۳۹۴۳۳۸۳
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
🌹❤️🌺❤️🌹
آهنگ #کریمانه تقدیم به آستان مقدس کریم آل طاها امام حسن مجتبی (ع) با صدای میلاد حیدری شاعران بزرگوار آقایان غلامرضا سازگار و احسان معبودی و آهنگ آقای مزدک عباسی
👇🏼👇🏼👇🏼
5cdca95061aeb6066e03d654_5038239227644875235.mp3
3.19M
✅ آهنگ کریمانه با صدای #میلاد_حیدری
با کیفیت 128
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
مداحی آنلاین - خدایا ببخش - محمود کریمی.mp3
5.17M
🌙 #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃خدایا ببخش ...
🍃عبد گنهکارت دلش بی قراره
🎤حاج #محمودکریمی
👌 #پیشنهاد_ویژه
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸 بین فرهنگ لغتـــ📖
🌿 #نام_تو استثنایی ست
🌸 واجب العــ♥️ــشق تــریــن
🌿واژه یِ دنیــــا #بیـــــــــــــا
#اللّٰھـُم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج 🌸🍃
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
🕊
#شهیدانه🌹
🍃علیآقا نیز به خاطر نزدیکی به خدا جاذبه خاصی داشت. علیآقا عاشق اهل بیت و فاطمه زهرا(س) بود و نام مستعار (حسن فاطمی) را به نیت امام حسن(ع) و فاطمه زهرا(س) برای خود انتخاب کرده بود. او مدتها تلاش میکرد تا خود را به حرم حضرت زینب(س) برساند و در کارها بسیار جدی و پیگیر بود. 👌
🍃هنگام کار اگر غذایی بین بچهها تقسیم میشد، تا همه بچهها غذا نمیخوردند علیآقا لب به غذا نمیزد. او در مناطق عملیاتی جنوب از جمله معراجالشهدای شهید محمودوند اهواز و یادمان طلاییه و شلمچه خادم شهدا بود.🌹
🍃از ویژگیهای علی آقا مراقبت در دوری از گناهان بود (چشم، گوش و زبان) پاکی داشت و میتوان علی آقا را مصداق این شعر که «درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است»، دانست.
🍃امر به معروف از دغدغههای علیآقا بود و اعتقاد داشت که باید خوراک فرهنگی به مردم ارائه شود و اگر در قرآن ابتدا امر به معروف و سپس نهی از منکر آمده حتماً علتی دارد و باید معروف را به مردم نشان داد.☝️
#مدافع_حرم
#شهید_علی_جمشیدی🌷
#سرم_فدای_فدائیان_بانوی_دمشق💔
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اتفاق قشنگ به برکت آقا....🌹❤️
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
مقام والای امام حسن.mp3
8.72M
🔴مقام والای امام حسن مجتبی
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤سردار احمدیان از رفیق شهیدی می گوید که همیشه تسبیح به دستش بود و ذکر خاصی می گفت!
🔹گفتم چی داری با این تسبیح میگی؟ گفت: دارم میگم السلام علیک یا اباعبدالله
بهش گفتم حاجی شهید شدی سلام ما رو هم به ابیعبدالله برسون...🕊
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✍ #ڪلام_شـهید
«خدایا از تو میخواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری، زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک»
📎فرمانده گردان مالک اشتر لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
#شهید_احمد_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#تلنگری_برای_امروز
💠 ما خودمان فرهنگ داریم
بعد از آموزش های سخت، پایین کوه که میرسیدیم، حاج احمد خرما گرفته بود دستش،به تک تک بچه ها تعارف میکرد.
وقتی بر میداشتم، گفتم: "مرسی برادر!"
گفت: "چی گفتی؟!" فهمیدم چه اشتباهی کردم؛ اما دیگر دیر شده بود! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه، گفت: "بخیز! "تو اون سرما، تو برف، بیست متر سینه خیز برد. دیگه توان نداشتم، ولو شدم. گفت: "باید بری." ضربه ای به پشتم زد که ... بعداً به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه،
برای چی منو زدین؟ گفت: ما رژیم طاغوتی رابا فرهنگش بیرون کردیم، ما خودمون فرهنگ داریم،
زبان داریم. شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید. به جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!"
راوی: سردار عسکری
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#حسين_جان...
ای کاش
به افطارِ نگاهت
برسانی دلِ ما را...
#اللهم_الرزقنا_ڪـــــربلا
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ چرا جهاد زن خوب شوهرداری کردن او هست؟
استاد پناهیان
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
نه طبق مــُد دوستتان دارم!!
نه به حکمِ سُنت!
همه چیز بنا بــر فطرت است ..
خــوب ها دوست داشتنی اند
مثـل شما .....
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#شهید_اصغر_پاشاپور
#شهید_محمد_پورهنگ
#صبحتون_شهدایی🌷
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
مداحی آنلاین - یاد مرگ و قیامت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.17M
♨️یاد مرگ و قیامت
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #عالی
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
💠 حلقهی ازدواج 💍
🔰حلقه ی ازدواج من هزار تومن💵 قیمتش بود. ابراهیم به من گفت: من حلقه ی طلا✨ و پلاتین نمیخوام❌ اگه صلاح بدونین،من فقط یه انگشتر #عقیق بر می دارم☺️ یک #انگشتر_عقیق بر داشت به قیمت ۱۵۰تومان.
🔰آن موقع #پدرم مخالفت کرد و
می گفت: زشته برای ما که #دامادمون حلقه ی ۱۵۰تومنی بر داره. تو آبروی مارو بردی😶 گفتم: مگه چی شده⁉️ گفت: آخه کی تاحالا برای دامادش حلقه💍 ۱۵۰تومنی گرفته؟ زشته بابا،می خندن به ادم
🔰وقتی #ابراهیم به خانهٔ مان زنگ زد📞 موضوع را با او در میان گذاشتم، با #پدرم صحبت کرد. به او گفت: آقای بدیهیان،این #حلقه از سرم هم زیاده.شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم #درست ادا کنم👌 باقی اش دیگه دست خدا و مصلحت اوست.
🔰سَرِ حرفش هم ایستاد. همیشه و در #هر_شرایطی حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت😍 وقتی در یکی از عملیات ها،حلقه شکست💔، رفت و #عین_همان انگشتر با همین عقیق و همان رکاب خرید و دستش کرد.
🔰خندیدم و گفتم: حالا چه اصراریه⁉️ اینقدر نسبت به این حلقه #مُقَیَّدی؟
گفت:«این حلقه توی زندگی،سایه ی یه مرد یا یه زنه👤 من دوست دارم همیشه #سایهٔ_تو بالا سرم باشه❤️ این حلقه همیشه در #اوج_تنهایی، تو رو یادِ من میاره و من محتاج اون هستم.می فهمی #محتاج شدن یعنی چی؟
✍راوی: همسر شهید
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
وقتی در سنگر ایمان ،
پناه گرفتی
یقــین بدان ، ایمـن خواهی ماند
دلم ، سنگرِ امـن می خواهد
#خـــدایا
#رستگارم_کن
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
هم لقمه بودند
هم سفـرہ بودند
همدل بودند و همراه
صمیمی ، شاد و شفاف
چقدر دلزدہ ایم از تجملات دنیوی
#لحظات_سبز_افطار
#مردان_بی_ادعا
#التماس_دعا
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزند و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
1_24698175.mp3
4.14M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴عمریه دلم میخواد شهید بشم
🌴تا پیش فاطمه رو سفید بشم
🎤🎤 سید رضا #نریمانی
👌 #عالیه
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#سردار_دلها
من نــہ آنــم ڪــہ تـوان ڪــرد فراموش
#طُـــرا... ❤️
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
مداحی آنلاین - برطرف شدن گرفتاری ها - حجت الاسلام عالی.mp3
3.34M
♨️برطرف شدن گرفتاری ها
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #عالی
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
مادر شهید:
به خواب رفته بودم و خیلی گریه کرده بودم که سهراب آمد به خوابم😍دیدم یک دریا هست که خیلی عمق آن روشن است و اگر یک سکه بیندازی معلوم است ولی خیلی عمیق و گود است و روی آن نرده گذاشته اند و من تا خواستم پایم را روی نرده بگذارم می رفتم پایین…
گفتم : خدایا من می خواهم بروم آن طرف چرا من را می برد پایین؟!😔
دیدم پسرم شهیدم از آن طرف گفت : مامان جان چرا ناراحتی؟!
گفتم : سهراب جان می خواهم بیایم آن طرف ولی از این دریا می ترسم…😢
گفت : قسم بخور که دیگر گریه نمی کنی تا من بیایم دستت را بگیرم ببرم آن طرف…☝️
گفتم : نمی شود که گریه نکنم..!😞
گفت : نه… گریه بکن ، گریه برای امام حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) بکن..
برای حضرت ام البنین گریه بکن برای من گریه نکن…✅
دستت را می گیرم و می برمت آن طرف…
آمد و دستم را گرفت ، نه آب بود و نه چیزی و رفتیم آن طرف…
لباس های سبز هم پوشیده بود و با آن چشم های آبی تا زمانی میرفت به من پشت نکرد و از آن زمان گریه که می کنم می گویم به نیت امام حسین (ع)….💔
شهید سهراب علیخانی🌹
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
●شهادت جمعی از دلاور مردان نیروی دریایی #ارتش جمهوری اسلامی ایران را به
محضر امام زمان "عج"،
رهبر انقلاب و مردم شهید پرور #ایران تبریک و تسلیت عرض مینماییم.🖤
📎پ ن: تصاویری از شهدای ناوچه کنارک
#ناوچه_كنارك
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯