...اول مغرب شرعی
🔸شیخ عباس قمی از کتاب استادش محدث نوری نقل میکند. مرحوم شیخ مهدی ملا کتاب(ره) از فضائل خاصه آن بزرگوار است که هیچ عبادتی را در شریعت اسلام ترك نكرده، و به عمل هر کدام موفق گشته تا آنجا که روزی متوجه سه روز روزه گرفتن حضرت امیر المؤمنین و حسن و حسین - عليهم السلام - شد که در هر سه روز افطارشان را به يتيم و اسير و مسکین داده اند و در شانشان سوره هل اتی نازل گشته است، آن بزرگوار نیز تصمیم گرفت که چنین عبادتی را انجام بدهد پس سه روز روزه گرفت و تنها با آب افطار کرد وافطارش را پنهانی به فقرا و مساکین داد که حتی اهل وعیالش نیز از این کار آگاه نبودند؛ چون بعد از ظهر روز سوم شد ضعف بر او غلبه کرد و بیهوش شد همه گمان کردند که او مرده است علما و سایر مردم اجتماع کردند پس طبیبی آمد او را معاینه کرد گفت: او نمرده است و مرضی دیگر نیز ندارد جز این که از بی غذایی ضعف شدید دارد پس دستور داد غذایی مخصوص درست کردند و به دهان شیخ ریختند اتفاقا این کار در اول مغرب شرعی انجام گرفت.
.
🔸شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد.
.
🔸ایشان فرمود: “به دو دلیل می خواهم به مکه بروم، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم، زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر می شود.
.
🔸پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمی گشت در اراضی نجد، وفات کرد و به فاصله کمی، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی می کرد نیز درگذشت.
.
🔸خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام می دانند، اجازه عبور به آنها نمی دادند.
همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند.
.
🔸روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت: ” محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم “
گفتند: ” جریان چیست؟!”
.
🔸گفت:” دیشب که شما به خواب رفتید، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم می کردم. ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم ” شما کیستید؟”
.
.
🔸گفتند ” آمده ایم تا شیخ را به جوار امیر المؤمنین علیه السلام ببریم. ومن دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها می رود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم: می خواهم همراهتان بیایم، ولی گفتند: برگرد. و خود به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود:
برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیر المؤمنین علیه السلام حمل می شوی.
و من بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران، علمایی از گذشتگان که من آنها را می شناختم نیز بودند.
علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد. پس در همان روز موعود، شیخ محمد نیز درگذشت.
کانال سیره علما @sireolama
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) و پدرشان
با کیفیت:➕ yon.ir/q8g9j
@sireolama
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸میرزا جواد آقا تهرانی(ره) و همسرشان
با کیفیت:➕ yon.ir/mIgLr
@sireolama
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸رهبر معظم انقلاب و پدرشان
با کیفیت:➕ yon.ir/GIh6e
@sireolama
...اولین چیزی که در ذهنم
🔸آیت الله العظمی شیخ ابوالحسن ایازی (ره) روز شهادت امیرالمومنین مقید بود منبر برود و فضائل بگوید می فرمود: مردم بعد از دو دهه روزه گرفتن ، حالا می توانند فضائل امیرالمؤمنین را بشنوند؟
.
🔸می فرمود: من هر وقت نام ابوالحسن را در کتاب مطالعه می کنم و یا می شنوم اولین چیزی که در ذهنم تداعی می شود غربت و مظلومیت آقا امیر المؤمنین علی است باید بر مظلومیت ولایت، به جای اشک، خون گریست.
.
🔸 خانه ایی که در آن زندگی می کرد وقفی بوده و بیش از یک ونیم قرن از قدمت آن میگذرد، فرشی که بر روی آن می نشست در تابستان حصیر و در زمستان نمد بوده است بطوریکه آیت الله جوادی آملی می فرمود: شاید بشود هفت سال مثل ایشان زندگی کرد اما هفتاد سال کار هر کسی نیست.
.
🔸 آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی اگرچه ابوالحسن ایازی از شاگردان حلقه درس من بود اما در عرصه اخلاق استاد من بودند.
.
🔸آیت الله العظمی بروجردی: آقا ابوالحسن ایازی از نخبه ترین طلبه ای است که در جمع ماست.
.
🔸آیت الله العظمی فاضل لنکرانی:
اگر آیت ا... ایازی در قم می ماندند امروز یکی از مراجع عظام بودند.
.
🔸آیت الله حسن زاده: سالها بطول می انجامد تا شاید مثل آقای کوهستانی و آقای ایازی بوجود آید.
.
🔸یکی از طلاب که مورد اطمینان آقاجان ره بود روزی نقل می کرد من از آقاجان (آیت الله العظمی ایازی) پرسیدم شما طبق عادتی که دارید و همه ساله تابستان ها مشهد می روید آیا تا بحال در خواب یا بیداری امام رضا علیه السلام را دیده اید و همچنین آیا نام ما رو در حرم برده اید و نائب الزیاره شاگردان بوده اید ایشان در پاسخم فرمودند بعضی از طلبه ها رو من نام می بردم بعضی ها رو حضرت پرسیدم در بیداری بوده فرمودند بله.
@sireolama کانال سیره علما
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸فیلم نماز آیت الله شیخ عبدالکریم حق شناس رضوان الله تعالی علیه
@sireolama
....کبابفروش
🔸روزی دایی مرحوم آیتالله حقشناس،
او را برای خریدنِ کباب به یکی از
کبابفروشیهای نام و نشاندار میفرستد.
.
🔸آن روز ظهر، دایی در تهیّهی ناهار عجله داشت.
بنابراین، آقای حقشناس به سرعت
به جلوی آن کبابفروشی میرود
تا هرچه سریعتر کباب بگیرد
و به مغازهی دایی برساند؛
امّا آن روز آن کبابفروشی، بیشتر از
روزهای دیگر شلوغ بود.
.
🔸در انتهای صف میایستد
و پس از ده پانزده نفر، نوبت به او میرسد.
.
🔸در این هنگام، صدای اذان بلند میشود.
حالا دیگر وقت نماز شده بود.
به کبابفروش میگوید: «الان نوبتم شده است؛ ولی اجازه بده
نوبتم محفوظ بماند و من بروم نمازم را بخوانم
و برگردم.»
.
🔸کبابفروش لجبازی میکند و میگوید: «نه خیر! نمیشود، یا همین الان کبابت
را میخری و میبری یا اینکه اگر بروی،
دوباره باید در انتهای صف بایستی.»
.
🔸با این جواب، بدون هیچ اعتراضی
به سوی مسجد به راه میافتد.
نمازها را اقامه میکند و دوباره برمیگردد
در انتهای صف میایستد.
.
🔸کبابفروش روی دندهی لج افتاده بود.
گاهی نگاهش به این مشتریِ نوجوان
و به انتهای صف بازگشتهاش میافتاد،
ولی خود را به بیخیالی میزد.
.
🔸پس از چندین نفر، نوبتش میشود.
کبابها را میخرد و به سرعت خودش را
به مغازهی دایی میرساند.
.
🔸یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود.
خان دایی وقتی این تأخیر را به جهت رفتن
به مسجد میبیند،
با عصبانیت یک سیلی به گوش
آقای حقشناس میخواباند.
.
🔸آقای حقشناس با گونهی سرخ شده میگوید: «دایی جان! اگر میخواهید باز هم میتوانید بزنید؛
ولی من تقصیری ندارم.
من مکلّف هستم در وقتهای نماز،
هر کاری دارم رها کنم و بروم نماز را بخوانم.»
کانال سیره علما @sireolama
...بدترین بلا
🔸آیت الله کوهستانی: من در نجف در صحن حضرت امیر حجره ای داشتم و مشغول تحصیل علم بودم و با کمال قناعت و سادگی زندگی می کردم يك روز از جانب مادرم يك طاقه پارچه قبایی از جنس «برک» خوب به دست من رسید من از دیدن آن پارچه خوب و عالی احساس خوشحالی کردم ولی ناگهان به فکرم رسید که: این قبای نو و قیمتی فردا از من عبای نو و قیمتی می خواهد روز دیگر باید نعلین مناسب آنها تهیه و این لباسهای نو خانه نو سپس اثاثیه نو می خواهند بالاخره فکرم به اینجا رسید که هر چه زودتر این طاقه برکت تا مرا گرفتار هوا و نفس نکرده او را از خود دور کنم صبح زود بردم به يك طلبه مستحقی دادم تا این که خیالم راحت شد؟.»
.
🔸از مواعظ ایشان به فرزندش :
پسر، خرجت به اندازه دخلت باشد، اگر خرجت بیش تر از دخلت باشد، آن وقت احتیاج پیدا می کنی؛ امان از احتیاج!
.
🔸آقاجان می فرمود:
پسر، بدترین بلا در دوره آخرالزمان آن است که انسان وظیفه خود را نمی داند.
.
🔸فرزند ایشان از قول پدر چنین نقل می کند:
اگر فهم من به این اندازه بود و زمان رسول خدا صلی الله وعلیه و آله و سلم را درک می کردم بدون درخواست معجزه تسلیم می شدم.
عرض کردم چرا؟
فرمود:
ببین اسلام برای همه چیز حکم دارد، در ریزترین مسائل حتی برای قضای حاجت دستور داد، اصلاً معجزه نمی خواستم این احکام خودش معجزه است.
.
🔸به یکی از طلابی که جهت ادامه تحصیل عازم مشهد مقدس بود، چنین موعظه کرد:
اگر آدم کنار چشمه ای باشد و تشنه هم باشد، آب نخورد و از تشنگی بمیرد مردم او را ملامت می کنند و او را عاقل نمی دانند. شما داری می روی کنار چشمه جوشان امامت و ولایت نکند که از آب زلال ولایت استفاده نکنی و تشنه برگردی.
کانال سیره علما @sireolama