...عصا و عینک
🔶آیت الله العظمی میرزا علی غروی علیاری:
خاطره دیگر، که خود نیز شاهد بودم:
روزی، در محضر ایشان [سید ابو الحسن اصفهانی] بودم، خدمتکار آقا وارد شد، گفت: چند نفر از بغداد آمده اند خدمت شما برسند.
.
🔶فرمود: کیستند؟
.
🔶گفت: سفیر ایران است به همراه، چند نفر دیگر که از ایران آمده اند.
.
🔶مرحوم سید اجازه ملاقات داد. احساس کردم جلسه خصوصی باشد خواستم بیرون بروم. آقا فرمود: بنشینید، مانعی ندارد.
.
🔶آن چند نفر وارد شدند. معلوم شد، همراه سفیر، فرستاده رضاخان است.
.
🔶وی هدایایی از طرف رضاخان آورده بود: عینک، عصای مزیّن به طلا و مقداری پول، که پس از ابلاغ سلام رضاخان، تقدیم سیّد کرد و گفت: ما مانع نیستیم که وکلای شما از ایران برایتان پول بفرستند، ولی بهتر است آنان را بشناسیم.
.
🔶سیّد فرمود: لازم نیست شما آنان را بشناسید. نیازی هم به عصا و عینک و پول ندارم، بردارید و ببرید.
.
🔶هرچه فرستاده رضاخان اصرار کرد، آقا نپذیرفت. آنان رفتند.
.
🔶آقا فرمود: می خواستند وکلای مرا شناسایی کنند تا به اذیت و آزار آنان بپردازند.
.
🔶به فاصله کمی، عربی وارد شد. دست آقا را بوسید. مقدار زیاد پول تقدیم آقا کرد و رفت.
.
🔶سید فرمود: آقای علیاری! اگر من پول آن خبیث را گرفته بودم، حال خداوند چنین پول پاک و طاهری را نصیبم نمی کرد.
.
🔶این عزت نفس و بی توجهی به ستمگران، در حالی بود که به خاطر مانع شدن رضاخان از رسیدن وجوه شرعیه از ایران به نجف، سیّد در مضیقه مالی شدیدی افتاده بود، به گونه ای که پول چند ماه شهریه و نان طلاب را مقروض بود و به آقایان می فرمود: دعا کنید خداوند فرجی کند.
کانال سیره علما @sireolama
...... در شب آخر
🔶حجت السلام محسن کافی از قول یکی از برادران مرحوم شهید کافی نقل میفرمودند:
.
🔶مدتی راننده برادر ما(مرحوم کافی) مریض شده بود و نمیتوانست در خدمت ایشان باشد،لذا (مرحوم کافی) تماس گرفتند مشهد و به من گفتند اگر میتوانی مدت کوتاهی را به تهران بیا تا در زمان نبود این راننده همراه من باشی.
.
🔶من هم اجابت کردم و به تهران رفتم.
در آن دهه ایشان هر روز تعداد زیادی منبر میرفتند،بعد از اتمام دهه منبر های ایشان صاحبان هر یک از مجالس در شب آخر، پاکت های زیادی را به عنوان صله به ایشان دادند، آن شب برادر ما هر پاکتی را که میگرفت بدون اینکه محتویاتش را ببیند درون یک کیف کوچک قهوه ای که در ماشین بود می گذاشت.
.
🔶بعد از اتمام آخرین جلسه و دریافت آخرین پاکت،ایشان آن کیف را به من داد و فرمود:\"فردا به فلان شعبه بانک برو و محتویات پاکت هارا به حساب من بریز\"
.
🔶با تعجب پرسیدم خودتان نمیخواهید ابتدا درون پاکت هارا نگاه کنید؟
.
🔶ایشان فرمود: نه، من هیچ وقت پاکت هارا بررسی نمیکنم و به راننده می سپارم تا مجموع آنها را به حسابم واریز کند.
.
🔶وقتی علت اینکار را جویا شدم،ایشان فرمود: \"نمیخواهم از مقدار صله ای که هر بانی به من میدهد با خبر شوم تا مبادا کم یا زیاد بودن برخی ازین پاکت ها در کیفیت منبر یا نیت من تاثیر گذار باشد.
.
🔶تا امروز ۱۳ سال است که یکی از بانیان جلساتی که در این دهه میروم بجای پول، روزنامه درون پاکت میگذارد و راننده هر سال وقتی برای واریز پول میرود این مطلب را به من میگوید ولی من تا به امروز تلاشی برای پیدا کردن آن بانی خاص نکرده و نخواهم کرد و هیچ کدام ازین جلسات را در طول این سالها تعطیل نکرده ام\"
.
🔶برادر مرحوم کافی اضافه مینمود، وقتی من هم فردای آن روز برای واریز پول به بانک رفتم باکمال تعجب دیدم دقیقا درون یکی از پاکت ها روزنامه است!!
.
🔶فرزند مرحوم کافی: از دیگر خصوصیات پدر که مادرم همیشه از آن یاد میکنند دلسوزی ایشان نسبت به فقیران و نیازمندان بود؛ اگر فقیری به منزل ما میآمد نخستین چیزی را که به دستشان میرسید به او میدادند حتی اگر قالی جلوی در بود.
.
🔶پدرم در منزل و مهدیه دفترچههایی برای فقیران آماده و بین آنان توزیع کرده و درست مثل کمیته امداد ماهانه پولی برای نیازمندان در نظر گرفته بودند. آن روزها حدود ۴هزار خانواده نیازمند ماهانه از مهدیه مستمری میگرفتند.
کانال سیره علما @sireolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸روضه آیت الله میرزا احمد سیبویه رحمة الله علیه برای حضرت زینب سلام الله علیها
@sireolama
...الله اکبر
🔶عاطف عون، عضو شورای مرکزی حرکت أمل:
اوایل دهه ۷۰میلادی بود که آیت الله العظمی خوئی با هدف رسیدگی به امور کودکان بیسرپرست، موسسهای خیریه در بیروت تأسیس کردند و مسئولیت آن را بر عهده امام موسی صدر گذاشتند. امام موسی صدر هم من را برای سرپرستی آنجا انتخاب کردند. در این موسسه علاوه بر نگهداری از کودکان، امور درسی و آموزشی آنها هم پیگیری میشد.
.
🔶همان زمان اطلاع پیدا کردیم، در نزدیکی این خیریه دو کودک مسیحی هستند که پدرشان را در جنگهای داخلی از دست دادهاند. با توصیه امام موسی صدر مسئولیت نگهداری این دو کودک را هم پذیرفتیم. ابتدا کمی تعجب برانگیز بود و بعضیها اعتراض داشتند که چرا در موسسهای که از طریق یک مرجع تقلید و برای کودکان شیعه تاسیس شده کودک مسیحی پذیرش میشود؟ خصوصا که در آن زمان رقابتهای سیاسی و نزاعهای طایفهای هم در اوج خود بود.
.
🔶اما امام موسی صدر به عنوان یک فقیه نه تنها این کار را خلاف شرع نمیدانست که یک وظیفه به شمار میآورد. درحقیقت بر اساس نگاه انسانی امام موسی صدر فرقی بین انسانها نبود و آنها همه کرامت داشتند. به همین دلیل زیر بار مخالفتها نرفتند و از ما خواستند که با جدیت کار خود را ادامه دهیم. نکته جالب توجه این بود که با نظر امام موسی صدر به کلیسا هم اطلاع دادیم و هماهنگ شد تا هفتهای یکبار کشیشی برای آموزش دینی آن دو کودک بیاید و ساعتی را با آنها باشد. ما به هیچ وجه فشاری برای یادگیری آموزههای دینی و مذهبی خود روی آنها نداشتیم.
.
🔶این دو کودک تا زمانی که در این موسسه بودند، همچون سایر کودکان و بدون هرگونه تبعیضی زندگی کردند و درس خواندند.
کانال سیره علما @sireolama
...نه جلال باشند و نه ذو الجلال
🔶بخشی از وصیتنامه آیتاللهالعظمی حاج سید احمد زنجانی(ره) پدر آیت الله العظمی شبیری زنجانی حفظه الله تعالی
.
🔶...در زندگی نیز هر چه بتوانید شاد و آزاد باشید تا روزگار را به خوشی و راحتی بگذرانید و الا با قید موهومات خود را به بند انداخته، سلب آسایش از خود خواهید کرد.
.
🔶یکی از گرفتاران بیماری کبر را دیدم که شکایت از اوضاع درونی خود داشت می گفت: شبها خوابم نمی برد، فکر نمی گذارد خواب به چشمم بیاید(کدام فکر؟ همین فکر موهومات که فلانی چرا بالاتر از من بنشیند و جلوتر از من برود، اینگونه غصه و اندوه خواب را بر چشم او حرام کرده)
.
🔶سفارش مهم من این است که اینگونه موهومات را بر خود راه ندهید، بگذارید که هر که میل دارد بالاتر از تو بنشیند بنشیند، جلوتر از تو برود، در بند آن مباش.
.
🔶از فروع آزادی یکی هم این است که نه جلال باشند و نه ذو الجلال، به این معنی که نه دنبال کسی راه بیفتند که جلال او باشند و نه کسی را به دنبال بیندازند که ذوالجلال او باشند، اگر به این روش رفتار کردند به راحتی زندگانی خواهند کرد.
کانال سیره علما @sireolama
....همین امشب منبر برو
🔶حجت الاسلام سید ابوالقاسم شجاعی(ره) من و مادر و برادرم در یک منزل کوچک با هم زندگی می کردیم. شب های بیست و یکم ماه مادرم روضه داشت. چهارسالم بود که وضعیت قند و شکر و در کل شیرینی جات در مملکت بسیار نابه سامان شد و این قبیل چیزها کم یاب شد. گیر احدی نمی آمد.
.
🔶شب بیست و یکم ماه شد، مادرم به من و برادرم گفت که بروید برای روضه هر طور هست قند و شکر پیدا کنید.
.
🔶رفتیم با برادرم محلی که می گفتند قند و شکر هست. دیدیم ازدحام جمعیت طوری است که ما اصلاً نمی توانیم جلو برویم و برگشتیم.
.
🔶مادرم گفت توت بخرید. نبود. خرما بخرید. نبود. کشمش بخرید، نبود.... دست آخر ایشان گفت چیزی را بهانه می کنیم، آقایان مداح که آمدند پول را روضه را می دهیم و می گوییم قادر به پذیرایی نیستیم. هرجا رفتید و توانستید روضه ی منزل را هم بخوانید. این ماجرا صبح اتفاق افتاد.
.
🔶شوهر خاله ای داشتم به نام آقای داوری که در دارایی کار می کرد. یک ظهر دیدیم سر و کله ی ایشان پیدا شد. صندلی گذاشتیم، نشست. مادرم پرسیدند شما چطور این وقت تشریف آوردید این جا؟ گفت: «من الان از اداره آمدم منزل. طلعت ـ همسرم ـ سیدالشهدا را خواب دیده است. حضرت فرموده بودند بتول امشب روضه دارد ولی نه قند دارد نه شکر. این خواب را که تعریف کرد به خیر گرفتیم و من برایتان قند و شکر آوردم.» بعد هم یک دستمال ابریشمی پر گذاشت روی زمین.
.
🔶من بچه بودم، می شنیدم و می دیدم. در آن زمان تلفن نبود. ماشین نبود. خاله ی ما خانه اش دم راه آهن بود که آخر شهر محسوب می شد. خانه ی ما مولوی بود. کسی از وضعیت داخله ی ما خبر نداشت که یک دفعه در خانه را بزنند و بگویند شکر...
.
🔶در کودکی ذهن من متوجه یک حقیقت بزرگ شد. شوهر خاله ام که رفت، گفتم مادر! من می خواهم منبری شوم. راه پدرم را می خواهم بروم. اولین شعر را همان ساعت مادرم یادم داد: «عمو بیا دم رفتن نظر به حالم کن / رسید جان به گلویم، عمو حلالم کن.» به من گفت بخوان. خواندم. گفت خیلی لحن خوبی است و به درد منبر می خورد. همین امشب برو منبر. همان شب بیست و یکم من رفتم منبر و زن ها با همین شعر و با لحن من به گریه افتادند. از همان شب و همان جا این نقش نوکری را به من عطا کردند. با همان چند شعر کوتاه کم کم این همسایه و آن همسایه، چهاردهم ماه و پانزدهم ماه، من را می خواستند و شروع شد.
.
🔶ما هر روز با آقای فلسفی جلسه داشتیم. بنده از نوجوانی با ایشان مأنوس بودم. شاید بین خطبا نزدیک تر از من به ایشان نبود.
در آخرین جمعه حیات مرحوم آقای فلسفی (ره) همراه با آقای عسگر اولادی خدمتشان رسیدیم، ایشان پرسیدند: آقای شجاعی در مجلس حضور دارند؟ گفتم بله و خدمتشان رسیدم.
آخرین کلمات شان هم به من بود که گفتند: «روز شنبه شما و آقای مهدیان و آقای نجفی مهمان من هستید.» این را که گفتند، چایی را گذاشتند زمین. من بغل شان کردم و ایشان به حالت سکرات رفت و بعد هم از دنیا رفت.
.
🔶ایشان زمان رژیم پهلوی پنج سال ممنوع المنبر شده بودند؟
بله، ایشان محبت کرده بودند و منابر خاص را محول کرده بودند به من. خودشان هم گاهی پای منبر می آمدند و بعد از منبر که منزل می آمدیم، اشکالات من را گوش زد می کردند. به خصوص بعد از مجالس بزرگ و مهم مثل مجلس ایت الله شاهرودی.
.
🔶اصولاً ایرادات فنی می گرفتند. یک بار ایشان پای منبرم بودند و بعد پرسیدم ایرادم چه بود؟ ایشان گفتند: «چرا برگشتی و به پنجره نگاه کردی؟ حواس همه پرت شد. پشت سر تو همه سرشان برگشت به سمت شیشه. تو باید مستمعین را نگاه کنی.»
.
🔶روزی در محضر آقای فلسفی (ره) در منبر گفتم: در فلان مجلس ۲ هزار نفر شرکت کردند؛ بعد از منبر آقای فلسفی به بنده فرمودند هیچ وقت عدد را در منبر نگو! یک بار نیز در منبر گفتم زنازاده پسر زنازاده؛ این بار نیز آقای فلسفی فرمودند: بزرگترین اشتباه را کردی! گفتم: عین کلام را بیان کردم؛ فرمودند: منبری نباید در منبر فحش دهد و در این ارتباط نیز باید بگویی: آلوده دامن، پسر آلوده دامن. آنچه بنده از ایشان آموختم تاکنون ملکه ذهنم است.
.
🔶روزی پس از آن که منبرم در مسجد امیرالمومنین (سلام الله علیه)، خیابان کارگر شمالی تهران تمام شد و قصد داشتم از مسجد خارج شوم فردی که در حال نماز خواندن بود به من اشاره کرد بمان. بنده کنارش نشستم و او بعد از اتمام نمازش به من گفت: من آزادشده شما هستم. گفتم: منظورت چیست؟ گفت: روزی از جلوی جلسه عزاداری تالار سیاره می گذشتم و سخن شما را درباره شراب شنیدم که گفتید: تو که پسر پیامبر هستی چرا حیا نمی کنی؟! با شنیدن این سخن به خود لرزیدم، به خانه رفته و هرچه شراب داشتم دور ریختم.
کانال سیره علما @sireolama
....اين كار را نكن
🔶از بیانات آیتاللهالعظمی شبیری زنجانی:
من اين قضيه را از آقاى واله، از منبرى هاى متّقى مشهد، شنيدم. او مى گفت: بعضى از كتابفروشها با مرحوم حاج ميرزا على محدّث زاده [فرزند مرحوم شیخ عباس قمی] قرار گذاشته بودند كه بعضى از نواقص مفاتيح الجنان را تكميل كنند. (در ذهنم است كه آقاى واله مفاتيح گفت، ولى از شخص ديگرى شنيدم كه منتهى الآمال گفت.)
.
🔶براى مثال اگر شعرى نوشته شده، ولى اسم شاعرش ذكر نشده است، اسم شاعر ذكر شود يا اگر در جايى گفته: «براى اين مطلب به اقبال رجوع شود»، همانجا دعا نقل شود تا نيازى به مراجعه نباشد؛ چون همه اشخاص به اين كتابها دسترسى ندارند. آقاى حاج ميرزا على هم قبول كرد.
.
🔶حاج ميرزا على شب خواب پدرش را مى بيند. مرحوم شيخ عباس به وى مى گويد: اين كار را نكن. من عمداً اين كار را كرده ام.
.
🔶اينكه من اسم آن شاعر را ذكر نكردم و فقط به نقل شعر بسنده كردم، بدان جهت بود كه شعرش خوب بود، ولى شاعر درويش و صوفى يا منحرف بود. خوب بودن شعر مصحّح اين نيست كه از شاعر ترويج كنم؛ لذا عمداً نخواستم اسم شاعر مطرح شود.
.
🔶علت عدم نقل كامل آن دعاها اين است كه صاحبان(نویسندگان) كتب دعا، برگردن ما حق دارند و بايد حقوق آنها محفوظ بماند. من حس كردم اگر اين كتاب منتشر شود، ممكن است آن كتب ادعيه به انزوا كشيده شود و كم كم منسوخ شوند. لذا عمداً اين كار را كردم تا اگر كسى دسترسى داشت، به آن كتب مراجعه كند.
.
🔶علت اينكه كتابهاى مرحوم شيخ عباس قمی شيوع پيدا كرده است، اخلاص ايشان و مراعات كردن اين نكات است. رضوانالله علیه.
کانال سیره علما @sireolama