...زیر برف خوابیده است
🔶آیت الله فیروزآبادی رحمه الله تعالی: شبی برای نماز به مسجد جامع که نزدیک مدرسه اش بود، رفت. هنگام بازگشت شخصی را دید که در کوچه، زیر برف خوابیده است. نزدش رفت و پرسید: چرا این جا خوابیده ای؟ او در حالی که ناله می کرد، گفت: جایی ندارم و رویم هم نمی شود که به خانه کسی بروم؛ تب کرده ام و حالم خیلی بد است. او را به حجره اش برد و تا فردای آن شب از او پرستاری کرد.
.
🔶چه کنم تا وقتی مُردم، راحت باشم؟
آیت الله فیروزابادی ضمن خاطره ای از دوران کودکی اش می گوید:
«چهار ساله بودم همسایه ای به نام غلامحسین داشتیم که از دنیا رفت. همراه پدرم در تشییع جنازه او شرکت کردم. جنازه را در گورستان دفن کردند. هنگام برگشت، از پدرم پرسیدم: چرا همسایه مان را زیر خاک کردند؟ در پاسخ گفت: مُرد و خاکش کردند. گفتم: دیگر به خانه اش نمی آید؟ گفت: نه. گفتم: ما هم همین طور می شویم؟ گفت: بله. از آن زمان تاکنون، در دنیا راحت نبودم. همیشه حادثه مرگ همسایه مان به یادم می آمد و ناراحتم می کرد. برای گریز از این ناراحتی، از پدر و مادرم پرسیدم: چه کنم تا وقتی مُردم، راحت باشم؟ گفتند: انسان باید دروغ نگوید، کسی را اذیت نکند، مال کسی را نخورد، نمازش را بخواند روزه اش را بگیرد و...
.
🔶آیت الله حاج سید رضا فیروزآبادی، در ۱۴ مرداد ۱۳۴۴ در سن ۹۳ سالگی در تهران درگذشت و در مقبرهای در مسجد فيروزآبادي شهرري و در جوار بيمارستان فيروزآبادي قرار گرفته است به خاک سپرده شده است.
.
🔶در سردر این بیمارستان با کاشیکاریهای فیروزهای رنگش در ضلع جنوب شرقی بیمارستان فعلی قرار داشت و بر آن این جمله نقش بسته است:
.
🔶این مریض خانه وقف است بر فقرا و رعایا و غربا و بیچارگان، لعنت بر کسانی که تخلف نمایند.
کانال سیره علما @sireolama
...لب به خنده
🔶پدرم (شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) فرمود:
« دیشب، در عالم رؤیا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی را دیدم که می گفت: بیا که ما در انتظار توایم. »
.
🔶روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود:
« مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم، نظم اینجا را درهم خواهد ریخت، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم. »
.
🔶و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودی نبخشید و بالاخره به منزل یکی از ارادتمندان خود، آقای حاج عبدالحمید مولوی منتقل و بستری شدند.
.
🔶رفته رفته اثر بهبودی در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانی دچار تعجب شدند. دیگر کسی جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.
.
خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: « من صبح یکشنبه خواهم مُرد. »
.
🔶باری از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آنروز پیش بینی فرموده بودند دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند.
.
🔶شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند:
.
« ای شیطان، بر من که سراپا از محبت علی(سلام الله علیه) پر شده ام، دست نخواهی یافت. »
.
🔶ابیات زیر وصف حال و شرح مآل آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهی به آنها ترنم می فرمودند:
ای به ولای تو تولا ی من
از خود و اغیار تبّرای من
.
سود تو سرمایه سودای من
گر بشکافند سراپای من
.
جز تو نجویند دراعضای من
ناد علیاً علیاً یا علــی
.
🔶روز شنبه فرا رسید. زیر لب فرمودند:
« کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند و عتاب دارند: تو که حضور محضر حضرت رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتی از چه رو گاه و بیگاه لب به خنده می گشودی؟ »
.
🔶آری، حسنات الابرار سیّآت المقّربین.
.
🔶بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهراء سلام الله علیها قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجری قمری گذشته بود که روح پاکش به جوار حق شتافت.
کانال سیره علما @sireolama
...قطار سلطنتي
🔶جناب آقای محمد جواد ابوترابيان فرزند آیت الله حاج شيخ محمود اردكاني خاطره ای كه خود به همراه پدرشان در منزل آیت الله العظمي بروجردي شاهد بودند، را اينگونه نقل مي كنند كه : شاه براي افتتاح پروژه كنسرسيوم نفتي، با قطار سلطنتي عازم ابادان شد.
.
🔶شاه پيغام فرستاد كه در هنگام بازگشت قصد زيارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و ملاقات با آیت الله العظمى بروجردي را دارد. آیت الله بروجردي پذيرفتند.
.
🔶اما روزنامه ها عكس شاه سر ميز شام در مهماني كنسرسيوم در حاليكه جام شراب بدست داشت، را چاپ كردند . آیت الله بروجردي عكس را ديدند و به شدت عصباني شدند و قرار ملاقات را لغو كردند.
.
🔶دكتر اقبال وسپس قائم مقام رفيع و بعضي بزرگان و علماي تهران خدمت آقای بروجردي رسيدند تا موافقت ايشان را جلب كنند اما ايشان مخالفت كردند و فرمودند : شاه كشور شيعه علنا شراب خواري كرده.
.
🔶آنها گفتند : شايد شاه سرزده منزل شما بيايد . آیت الله بروجردي فرمودند : درب خانه ام را مي بندم و راه نميدهم . خانه خودم هست كسي را راه نميدهم.
.
🔶شاه با قطار به تهران برگشت و در قم توقف نكرد .شاه عمل خود را توجيه كرد ولي آیت الله بروجردي نپذيرفتند . سپس با وساطت بزرگان ، ايشان موافقت كردند.
.
🔶بعدها ملاقات شاه با آیت الله العظمي بروجردي در حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) و در بقعه عباسي و با اكراه آیت الله بروجردي در دو بار صورت گرفت و ديدارشان ديگر در منزلشان اتفاق نيفتاد .
.
🔶لازم بذكر است كه شاه با آیت الله العظمي بروجردي ، قبل از اين واقعه ، در منزل مسكوني آیت الله بروجردي ملاقات مي كرد . آیت الله العظمی بروجردي از اين واقعه بسيار عصابي بودند بطوري كه روابط انها رو به سردي نهاد .
کانال سیره علما @sireolama
...توی کما بود
🔶یکی از اطرافیان بچهشان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود. زنگ زده بودند برای التماس دعا آقا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود.
.
یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
.
🔶آیت الله العظمی بهجت(ره) گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد. اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند.
در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند.
.
🔶تصویر آیت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه
کانال سیره علما @sireolama
...سرم گیج رفت
🔶حجت الاسلام جواد مروی میفرمودند: روزی به یک کتاب احتیاج پیدا کردم. هر چه گشتم آن را در کتابفروشی ها پیدا نکردم. در کتابخانه ی مرحوم والد(آیت الله شیخ علی مروی) آن را دیدیم و خواستم آن را از ایشان بگیرم. وقتی ایشان میخواستند کتاب را به من بدهند طوری آن را به من دادند که گویی از یک چیز بسیار عزیز و ارزشمند جدا میشوند.
.
🔶به ایشان گفتم جریان چه بود و چرا با این حالت خاص این کتاب را به من دادید؟
.
🔶ایشان فرمودند: برای خرید این کتاب من توان مالی نداشتم و نمیتوانستم آن را تهیه کنم. در همان زمان از روستا برای من یک کوزه شیره ی انگور فرستاده بودند. کتابفروشی بود که کتاب را با چیزهایی که برای طلاب از روستا میفرستادند معاوضه میکرد.
.
🔶با وجود این که چندین روز بود که چیز درست و حسابی ای نخورده بودم و میل شدید داشتم که لااقل یک لقمه داخل این شیره ی انگور بزنم و بخورم با وجود این کوزه ی شیره را برداشتم و به سمت کتابفروشی حرکت کردم.
.
🔶کتابفروش بعد از محاسبه در مقابل آن کوزه ی شیره کتاب را به من داد و من به سمت مدرسه بازگشتم در حالی که با خوشحالی کتاب مورد نظرم را زیر بغل گرفته بودم.
.
🔶نرسیده به مدرسه ی باقریه ناگهان از شدت ضعف سرم گیج رفت و به زمین افتادم.
.
🔶وقتی به هوش آمدم دیدم عدهای از کسبه و طلاب بالای سرم ایستادهاند و نگران حال من هستند. وقتی به هوش آمدم پرسیدند چه شده؟ گفتم: هیچی. و با خوشحالی از این که کتاب مورد نظرم را به دست آورده بودم به سمت مدرسه راه افتادم.
.
🔶در حجره نشستم. از نانهای خشکی که در حجره داشتم در دهان گذاشتم و شروع کردم به مطالعه ی آن کتاب.
کانال سیره علما @sireolama