...قصد ایشان را فهمیده بودم
🔶شهید مطهری: در ایام طلبگی با عده ای از افراد در جلسه ای نشسته بودیم.
در آن مجلس، مرحوم آیت الله حُجت مورد غیبت قرار گرفت.
یک وقت احساس کردم که این درست نیست.
من چرا باید در آن شرایط قرار بگیرم؟
لذا به دنبال فرصت مناسبی بودم
تا ایشان را ببینم و از وی رضایت بطلبم.
.
🔶تا اینکه در یک تابستانی، مرحوم حجت به حرم
حضرت عبدالعظیم تشریف آوردند.
.
🔶یک روز بعد از ظهر به درِ خانه ایشان رفتم
و در زدم. ایشان اجازه ورود دادند.
.
🔶یادم هست، وقتی که داخل شدم، ایشان را
در حالی دیدم که کلاهی بر سر داشتند
و بر بالشتی تکیه کرده بودند و مریض به نظر
میرسیدند.
.
🔶گفتم: آقا، آمدهام یک مطلبی را به شما بگویم!
فرمود: چه مطلبی؟ گفتم: من از شما کمی غیبت کردهام،
اما غیبت زیادی نیز از دیگران شنیدهام و از این کار سخت
پشیمانم و خود را ملامت میکنم که چرا در جلسهای
که از شما غیبت میکردند، حاضر شدم؟! و چرا احیاناً غیبت شما به دهن من نیز آمد؟
.
🔶من چون تصمیم دارم که دیگر از این پس
غیبت شما را نکنم و از کسی نیز استماع نکنم،
آمدهام که به خود شما بگویم که مرا ببخشید
و از من بگذرید.
.
🔶این مرد بزرگوار فرمود: غیبت کردن از امثال ما دو جور است:
یک وقت به شکلی است که اهانت و توهین
به اسلام است؛ و یک وقت هم هست که مربوط
به شخص خود ما میشود؛
.
🔶زیرا ما در جامعه مسلمین سرمشق و الگو و
مبلّغ اسلام هستیم. اگر مسلمانان از ما یک
بدی و زشتی ببینند و یا بشنوند،
از دین و آیین و اسلام منزجر و متنفر میشوند،
لذا به یک نوع، غیبت و بدگویی کردن از ما
در میان مردم، توهین به اسلام می¬شود،
نه به شخص ما.
.
🔶من که قصد ایشان را فهمیده بودم، گفتم: نه آقا! بنده چیزی
که به اسلام توهین و جسارت بشود، نگفتهام؛
بلکه هر چه بود مربوط به شخص خودتان است.
ایشان گفت: من هم گذشت کردم.
کانال سیره علما @sireolama
...خرید عرق فروشی
🔶خرید عرق فروشی و تبدیل آن به کتابفروشی. «طیبه کافی» خواهر کوچکتر شیخ احمد کافی یکی از افرادی است که میتواند تصویر روشنتری از آن مرد بزرگ ترسیم کند.
.
🔶«نزدیک مهدیه یک دکان عرقفروشی بود که از اقشار مختلف مشتری داشت. مرحوم برادرم خیلی از این موضوع ناراحت بود که کنار مهدیه چنین فضایی وجود دارد.
.
🔶ایشان برایم تعریف میکرد: یک روز از خانه بیرون آمدم دیدم تعدادی جوان جلوی آن دکان ایستادهاند. صاحب آن عرقفروشی یک پیرمرد ارمنی اسمش آرشاک بود.
.
🔶یک بچه مذهبی را فرستادم گفتم: برو ببین اینها چه کار میکنند. آمد گفت: این آقا میفرستد دنبال جوانان مردم؛ وقتی میآیند به آنان آب جو میدهد. یک ساندویچ هم همینطوری به آنها تعارف میکند. کباب برایشان درست میکند.
میخواهد اینها را مبتلا به شرابخوری کند تا بعد بتواند از آنان کار بکشد.
.
🔶یک روز آن پیرمرد ارمنی را خواستم.
آمد خانه ما. گفتم مرا میشناسی؟ گفت: بله حاج آقا؛ شما ۳، ۴ سال اینجا تشریف دارید. گفتم: من ۳پیشنهاد برایت دارم؛ ۱۰هزار تومان از پول آخوندیام را که از کسی هم نمیگیرم، قربه الیالله به تو میدهم.
.
🔶در عوض، تغییر شغل بده. یعنی خودت باش. دکانت هم باشد. فقط شغلت را عوض کن یا دکانت را به من بفروش یا اینکه در دکانت را میبندم. آن مرد گفت: تغییر شغل که نمیدهم. دکان را هم نمیفروشم. حالا چطور میخواهی ببندی؟ گفتم: تو با کسیداری حرف میزنی که یک خرده قانون هم میداند.
.
🔶گفت: چطور؟ گفتم: چند سال است که قانونی تصویب شده که پیالهفروشی ممنوع است؛ یعنی بطری بفروشی مشکلی ندارد ولی اگر در پیاله بریزی و بفروشی ممنوع است و تو اینجا پیالهفروشی داری که جریمه دارد.
.
🔶به یکی از این بچههای مذهبی یک ماه ۲ هزار تومان حقوق میدهم و میگویم اینجا بایستد تا وقتی شراب ریختی توی پیاله به پاسگاه تلفن بزند تا بیایند جریمهات کنند. اگر جریمهات نکردند به مقام بالاتر شکایت میکنم. اینقدر پیگیری میکنم تا در دکانت را ببندم. من آخوندی هستم که در کارهای دینی عجیبم. به قیافهام نگاه نکن که شُل و وِل هستم. در این کارها و نهی ازمنکر قرص هستم.»
کانال سیره علما @sireolama
....استکانهای پلاستیکی
🔶حجت السلام سید علی اکبر کوثری پدر مرحوم آقای کوثری معروف، در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند.
.
🔶بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود خاله بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
.
🔶مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت آقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
.
🔶گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم.
.
🔶هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
.
🔶پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
.
السلام علیک یاابا عبدالله...
.
🔶دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
.
🔶دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری...
.
🔶رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت
.
🔶با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
.
🔶شام عاشورا خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم.
.
🔶وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند. به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست.
.
🔶گفتم چرا خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.
.
🔶آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
.
🔶خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند: اون چای من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟...
.
🔶از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت.
کانال سیره علما @sireolama
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶آیت الله میرزا احمد سیبویه رضوان الله تعالی علیه
این محنتی که میکشم از تنگی قفس ...
کفران نعمتی است که در باغ کرده ام ...
@sireolama