فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 📽
🌸مهمترین برنامه شیطان در آخرالزمان❗️
🌷درو کردن مؤمنین در #آخرالزمان🌷
🍃کلیپی زیبا با سخنان شنیدنی استاد #عالی
🍀 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🍀
@siresalehin
🌹 الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ🌹
🗝️ #نکات_کلیدی #جزء_سیزدهم قرآن کریم
😈مراقب نفس خود باشید که شما را به بدی ها امر میکند. (یوسف/53)
❤️ خدا را زیاد یاد کنید که دل هایتان فقط با یاد خدا آرام میگیرد. (رعد/28)
🤲🏻در گرفتاری و مشکلات از پدرتان بخواهید دعایتان کند. (یوسف/97و98)
📖 داستان گذشتگان را بخوانید تا از شرح حال آنان عبرت بگیرید. (یوسف/111)
👨🏻🏭👨🏻🏫برای پذیرش یک مسئولیت باید در آن تخصص و تعهد داشته باشید. (یوسف/55)
🤝روابطی را که خدا دستور به برقراری داده (مثل صله ارحام) حفظ کنید. (رعد/21)
🌱 شاکر خدا باشید که حتما نعمت ها و سرمایه های وجودی تان زیاد میشود. (ابراهیم/7)
🌪️اعمال افراد بی اعتقاد به خدا مثل خاکستری است که در روز طوفانی به بادِ فنا میرود. (ابراهیم/18)
🙍🏻♂️اگر به خدا ایمان دارید، چشم امیدتان به دیگران نباشد (مثلا نگویید اول خدا بعد شما!). (یوسف/106)
#سیره_صالحین
@siresalehin
✨ فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ✨
🗝️ #نکات_کلیدی #جزء_چهاردهم قرآن کریم
👧🏻 از دختر دار شدن ناراحت نشوید که سیره جاهلیت است. (نحل/59)
💓 هنگام تلاوت قرآن از شر شیطان به خدا پناه ببرید. (نحل/98)
📖 اینگونه نباشید که به برخی آیات قرآن عمل کنید و به برخی عمل نکنید. (حجر/91)
❌با قسم خوردن، همدیگر را فریب ندهید. مبادا با این دغل کاری، قدم استوار بنده ای بلغزد. (نحل/94)
📉جامعه ای که کفران نعمت کند دچار ناامنی، فقر و رکود اقتصادی میشود. (نحل/112)
💵ثروتمندان باید به زیردستان خود و نیازمندان کمک کنند تا همه از نظر استقلال مالی با هم برابر شوند. (نحل/71)
⚠️کسانی که مردم ساده لوح را گمراه میکنند، هم بار سنگین گناه خود و هم گناهان آنها را به دوش میکشند. (نحل/25)
💚 مردم را با دلیل قانع کننده و نصیحت دلسوزانه، به راه خدا دعوت کرده و با آنها بحث و مناظره کنید. (نحل/125)
⏳کسانی که برای رهایی از ظلم، صبر، توکل و در نهایت مهاجرت میکنند، زندگی سالم و راحتی در دنیا و آخرت روزیشان میشود. (نحل/41و42)
#سیره_صالحین
@siresalehin
📣خــــــــبرخــــــوب📣
☘️ روایـــتی جـــذاب وشــــنیدنی ☘️
✅ شرح وبررسی کتاب #ســـه_دقـــیقه_در_قـــیامت
🎙️حجت الاسلام "امــینی خـــواه"
💌 روایتی از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است.
📍از فـــردا "هـــر روز" در کـــانال ســیره صــــالحین قـــرار میگیره.
🍎میتونید دوســـتانـــتون رو بــرای بــهره بـــردن از این روایت جـــذاب "دعـــوت" کـــنید.
🔸 کــانال ســـیره صـــالحین
https://eitaa.com/siresalehin
📜 #کارگاه_خودشناسی 8 و9
🔰چرابیشتر آدم ها نسبت به گذشته پشیمون هستند⁉️(قسمت اول)
✨💥دوستان بحث داره خیلی جذاب میشه ها،میخوایم زندگیمون رو بترکونیم
✅پس بادقت بحث رو دنبال کنین👇👇
🎯اینجور نیست که هر آدمی به هر انتخاب و رفتاری تن بده
👈 آدم ها همیشه یک قیمت و تعریف نهایی از خودشون دارن و طبق همون، به رفتار یا انتخابی دست میزنن یعنی طبق همون تعریفی که از خودشون دارن زندگیشون رو میسازن 😇
💡چون ما در قسمت های قبلی گفتیم انتخاب ها و رفتار ها و... زندگی مارو توی دنیا و اخرت میسازن🤔
🔦اما اینکه ما چه جور انتخاب و رفتاری نسبت به خودمون و دیگران داشته باشیم براساس دو عامل زیره👇
1⃣احساسی که به خودمون داریم
2⃣شناختی که از خودمون داریم
🏷حالا ما چه احساسی به خودمون داریم⁉️
همه ما عاشق خودمون هستیم یعنی عاشق سعادت و پیشرفت و خوشبختی خودمون هستیم 😍
🙄اما یه مساله این وسط هست اینه که اون فردی که خلاف کاری هم میکنه مثلا تبهکار و ظالم هست اون هم عاشق خودشه ولی فکر میکنه که سعادتش از طریق ظلم و تبهکاری تامین میشه اما واقعا این راهها منجر به سعادتش میشه⁉️❗️از این مثال ها زیاده...
👌✅پس ببینین صرف احساس عشقی که آدما نسبتت به خودشون دارن ضامن خوشبختی و سعادتشون نیست باید شناخت و نوع نگاه به خودشون بیاد وسط تا به این احساس جهت بده
👈😇حتما روی این نکته ها فکر کنین تا به جاهای خوبی برسیم،شناخت خود حقیقیمون تنها عامل برای پشیمون نشدنه....
🔰چرابیشتر آدم ها نسبت به گذشته پشیمون هستند⁉️(قسمت دوم)
🌀همه آدم ها براساس (شناختی)که از خودشون دارن و قیمتی که پیش خودشون برای خودشون قائل هستن ،افکار،انتخاب ها و ارتباط ها و اعمالشون رو تنظیم میکنن🤔
✅هرقدر شناختی که از خودمون داریم (دقیق تر)و قیمتی که برای خودمون قائلیم (بالاتر)باشه این چهار عاملی که گفتیم (دقیقتر)و(باارزش تر)میشن و زندگیمون بهتر و باکیفیت تر میشه و به شادی و آرامش بیشتری میرسیم و هم دنیامون آباد میشه هم آخرتمون😍
🍃🌹🍃
🔹این نکته رو یادتون نره ها که 👈هر جور توی این دنیا زندگی کنیم همونجور محشور میشیم ها 😳اصلا دنیا و آخرت دوتا نیستن ،آخرت همین الان هست ،فقط چون چشم خود حقیقیمون باز نشده اون رو نمیبینیم ،حتی یه فکر کوچیک هم توی ذهنمون بیاد توی ساختنمون تاثیر داره هم توی آرامش و زجری که توی دنیا داریم هم توی آخرت 😳که ان شاءالله این بحث رو مفصل در بحث #کنترل_ذهن مطرح میکنم😊
💠➿💠
💡پس علت اینکه روی زبون بیشتر مردم کلماتی مثل(افسوس)و(حیف شد)و(ای کاش)و...وجود داره اینه که اونها در تنظیم افکار،انتخاب هاو ارتباط ها و اعمالشون دقت لازم و کافی رو نداشتن و باوجود عشق زیادی که به خوشبختی خودشون داشتن اما شکست خوردن😔
@siresalehin
Javadi-24.mp3
3.5M
#کلیپ_صوتی
🎤آیت اللّه جوادی آملی
🔔کرونا یک زنگ هشدار است
@siresalehin
#زنگ_احکام
💼 💍 👜 🚫
⁉️ آیا می توان برای دوری از گناه 😱 در محیط کار، با همکار غیر همجنس 🎎 صیغه محرمیت خواند؟
🎏 پاسخ:
✳️ از نظر اسلام صحبت کردن زن و مرد نامحرم در حد لزوم در صورتی که موجب گناه نباشد اشکالی ندارد.
😶 ولی در صورتی که قصد لذت 🙄 در کار باشد حرام می باشد.📛
🚻 همچنین حضور زن و مرد نامحرم در جاهای خلوت که دیگران به آنجا رفت و آمدی ندارند و احتمال وقوع در معصیت بدهند حرام ⛔️ است.
💑 ازدواج موقت به نظر مشهور مراجع بدون اذن پدر جایز نیست و عقد باطل ❌ است .
---------------
⌨️ منبع: سایت اسلام کوئست
#احکام_ارتباط
#احکام_نامحرم
#احکام_صیغه_محرمیت_محیط_کار
➖➖➖➖➖
@siresalehin
1_107879644.mp3
8.01M
📖 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
☘ تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
⭕️ #جلسه_اول
🎙 حجتالاسلام امینی خواه
🔸کانال سیره صالحین
@siresalehin
⚜ سرمایه سوز شدن!
⌛️ اینى که فرمودند: «انّ الانسان لفى خسر»، خسر یعنى سرمایهسوز شدن، از دست رفتن سرمایه.
⏳همهى ما هر لحظه در حال از دست دادن سرمایه هستیم. سرمایه چیست؟ عمر ماست. لحظه به لحظه، من و شما داریم این سرمایه را از دست میدهیم...
⏳ خوب، در مقابل او چه به دست مىآوریم؟ این مهم است. «الّا الّذین ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر». اگر ایمان بود، عمل صالح بود ... آن وقت این سرمایه رفته است، اما چیز بهترى جاى آن را خواهد گرفت.
⌛️ مثل اینکه شما پولتان را برمیدارید، میروید بازار؛ از بازار که مىآئید بیرون، این پول از دست رفته است (امّا آنچه) مهم است (این) که... از این بازار دست خالى برنگشته باشید.
🎤 بیانات امام خامنه ای در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى ۱۳۸۸/۴/۳
#نکته_اخلاقی
#سیره_صالحین
@siresalehin
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
#سیره_صالحین
@siresalehin
:
✍️ *تنها میان داعش*
⭕ قسمت دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
#سیره_صالحین
@siresalehin
#نکات_تربیتی_خانواده ۷
💢 موسیقی 💢
🔹یکی از چیزایی که آرامش آدم رو از بین میبره موسیقی هست.
🚫 خونه ای که صبح تا شب توش سر و صدای تلویزیون و ماهواره و انواع آهنگ ها باشه
🔊🎙📡
معلومه که نمیتونه آرامش داشته باشه.
😒
به طور کلی موسیقی آرامش آدم رو از بین میبره.
🔶 بعضیا میگن حاج آقا ما با آهنگ های آرامش بخش آروم میشیم!😌
باشه به فرض هم اگه اینطور باشه
🔴 خب این خیلی بده که آدم آرامش خودش رو به یه "عامل بیرونی" وابسته کنه.
🚫 مثل اون معتادی که برای آرامشش مجبوره بره سراغ مواد مخدر.
😒
🔹اصلا کاری به حلال و حرامش نداشته باش.
حتی زیاد گوش کردن مداحی و... هم اثر منفی داره و آرامش آدم رو از بین میبره.
🌷 سعی کنید یه خونه ی کاملا آروم داشته باشید.
✅ بعد از یکی دو ماه ببینید چقدر رابطتون با همسرتون قشنگ تر میشه.😊
در مسیر آرامش قدم بذارید...
#سیره_صالحین
@siresalehin
🌹 قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا🌹
🗝️ #نکات_کلیدی #جزء_پانزدهم قرآن کریم
💰 وجود مرفهین بی درد در جامعه، زمینه ساز قهر الهی ست. (اسراء/16)
💸در زندگی ریخت و پاش نکن و حق اقوام، فقرا و در راه ماندگان را ادا کن. (اسراء/26)
🌺درباره هیچ کار نگو فردا حتما انجامش میدهم، مگر آنکه ان شاءالله بگویی. (کهف/23و24)
👩❤️👨 پدر و مادر را با فروتنی زیر بال و پر محبت خود بگیر و دعا کن که خدایا هوای آنها را داشته باش. (اسراء/24)
💞در کمک به نیازمندان نه خسیس باش و نه خیلی دست و دل باز که از زندگی خود وابمانی. (اسراء/29)
🛣️ دنبال آنچه نمیدانی راه نیفت، زيرا درباره گوش، چشم و قلب خود باید پاسخگو باشی. (اسراء/36)
😊 خوش رفتار باشید تا شیطان با سوءاستفاده از رفتارهای بیجا، بینتان دشمنی ایجاد نکند. (اسراء/53)
👁️ کسانی که در دنیا چشم بر حقایق بسته اند در آخرت هم خوبی ها را نمی بینند و به بهشت نمی روند. (اسراء/72)
❣️همین که خدا بین شما شاهد باشد کافیست، چون او حال بندگان را میداند و می بیند. (اسراء/96)
#سیره_صالحین
@siresalehin
سه دقيقه در قيامت 02.mp3
11.19M
📖 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
☘ تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
⭕️ #جلسه_دوم
🎙 حجتالاسلام امینی خواه
🔸کانال سیره صالحین
@siresalehin
Panahian-Clip-BeKarhayeKhoobAdatKonid.mp3
1.7M
#کلیپ_صوتی
🎵خوبیهای پروژهای!
@siresalehin
📜 #کارگاه_خودشناسی 10و11
♨️🚷همه مشکلات انسان به این برمیگرده که (خودحقیقی)خودش رو نمیشناسه و تغذیه لازم رو به اون نمیده
🔹خب حاج اقا بگو این خود حقیقی چیه⁉️
🔻برای اینکه بفهمیم که خودمون کی هستیم دوتا منبع معتبر وجود داره :
1⃣اینکه به کسی که ما رو خلق کرده مراجعه کنیم و ببینیم در موردمون چی میگه
2⃣به درون خودمون مراجعه کنیم و خودمون رو بیابیم و با اون رو برو بشیم
❎اینکه چطوری با خودمون روبرو بشیم و پیداش کنیم در مبحث #کارگاه_خودیابی تقدیمتون می کنم ☺️
👈ببینین در یه تقسیم کلی موجودات به 5⃣ دسته تقسیم میشن:1-جماد ،2-گیاه،3-حیوان،4-فرشته و جن و5- انسان
🌀ما آدم ها موجودات عجیبی هستیم یعنی تمام 5 دسته موجودات جهان رو درون خودمون داریم اصطلاحا عرفا میگن انسان (کون جامع)است
به تعداد این موجودات ما درونمون (خود)داریم ✨
✅اون خود اصلیمون که میگم همون خود انسانی ماست اما یه نکته مهم اینجا وجود داره اینه که همه آدما انسان نیستن برای همين هرچی تلاش ميکنن خوشبخت نميشن😔
🔹یعنی چی حاج آقا⁉️
یعنی ما آدم ها به هرکدوم از این 5 خود که داریم توجه بیشتر بکنیم و غذای متناسب با اون رو بیشتر بخوریم رتبه ما همون میشه مثلا اگر کسی به خود حیوانیش توجه زیاد بکنه و غذای متناسب با اون رو بخوره میشه حیوان😳
یعنی ظاهرش انسانه ولی باطنش حیوانه🐵
❌ به خاطر همینه که در حدیثی پیامبر به این مضمون میفرمایند که امت من به صورت ده گروه حیوان محشور میشن😭
@siresalehin
👌مهمترین مرحله خودسازی؛ پذیرش مسئولیت است
📌 اگر بپذیریم که ما مسئول و مدیر ذهن، فکر، باور، رفتار و گفتار خویش هستیم؛
✅ مهمترین قدم برای خودسازی را برداشته ایم
❌غالبا افراد منتظر يه چيزی برای تغيير هستن مثلا، يه اتفاق، يه استاد يه....
#تلنگر
#خودسازی
@siresalehin
🌀 زنگ احکام 🌀
📚 فاصله در نماز جماعت
https://chat.whatsapp.com/FSpM3OiLKle2PvJgOcWHVz
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
#سیره_صالحین
@siresalehin
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
#سیره_صالحین
@siresalehin
سه دقيقه در قيامت 03.mp3
19.57M
📖 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
☘ تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
⭕️ #جلسه_سوم
🎙 حجتالاسلام امینی خواه
🔸کانال سیره صالحین
@siresalehin
⚜ ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند!
📿 به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند. در حدیث آمده که: کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است.
📿 شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست.
📿 اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد.
📿 این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند!
📚 در محضر مجتهدی ج۲، ص۱۶۵
#نکته_اخلاقی
#سیره_صالحین
@siresalehin
#نکات_تربیتی_خانواده 8
🔶 قرار شد که هر یک از ما تلاش کنیم تا توی خانوادمون به سایر اعضای خانواده آرامش بدیم.😌
⭕️ اصلی ترین چیزی که آرامش آدما رو میگیره "گناه" هست.
🔹خدا چرا به ما میگه که گناه نکنیم؟⁉️
بدش میاد که ما کیف بکنیم؟!😒⁉️
نه عزیزم!
⛔️ چون اولین ضربه ای که گناه به آدم میزنه اینه که آرامش آدم رو میگیره.
💢 مثلا کسی که دروغ میگه خیلی زود دچار استرس میشه.
🚸 انقدر واضح که روانشناسا با یه سری دستگاه ها این استرس رو اندازه گیری میکنن.
🔻آدم تا دروغ میگه مغزش بهم میریزه. آرامشش از بین میره.
عزیزم ! خدا آدم رو خلق کرده و دوستش داره.💓💗
✅ برای همینم اصلا نمیخواد آرامش آدم بهم بخوره.
🌺 اگه میخوای خونه آرومی داشته باشی مدام ببین حرف خدا چیه
همونو انجام بده.
🚸 نگاه نکن که دیگران چی میگن. نگاه کن ببین خدا چی میفرماید
🔹اینجا آدم میفهمه که معنای این آیه قرآن چیه:
الا بذکرالله تطمئن القلوب...
فقط ذکر خداست که به آدم آرامش میده...
🔹🌺💢🔹💢🌺🔹
در مسیر آرامش قدم بذارید...
@siresalehin