هدایت شده از سیره صالحین
فهرست مطالب کانال :
#نکته_اخلاقی
#تنها_میان_داعش
#دمشق_شهر_عشق
#کارگاه_خودشناسی
#نکات_تربیتی_خانواده
#سبک_زندگی_قرآنی
#آن_سوی_مرگ
#سه_دقیقه_در_قیامت
#شهدا
#شهید
#زنگ_احکام
#کلیپ_صوتی
#سخنرانی
#عالی
#نکات_کلیدی
برای دسترسی به مطالب کافی است هشتگ های بالا را لمس و جستجو کنید.
⚜ لااقل انسان متعادل باشیم!
📿 اشتباه نکنیم که فقط یک ارزش را بگیریم و ارزشهای دیگر را فراموش کنیم.
📿 ما نمیتوانیم در همه ارزشها قهرمان باشیم، ولی در حدی که میتوانیم، همه ارزشها را با یکدیگر داشته باشیم.
📿 اگر «انسان کامل» نیستیم، بالاخره یک «انسان متعادل» باشیم. آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان واقعی در همه میدانها درمیآییم.
📚 استاد مطهری، انسان کامل، ص۵۰
#نکته_اخلاقی
کانال #سیره_صالحین
@siresalehin
#زنگ_احکام
⛔️آیا با داشتن روزه قضا، می توان نذر روزه کرد؟
〰️〰️〰️〰️〰️
❎آیت الله خامنه ای: اگر قصد داشته باشید که روزه نذری را بعد از روزه قضا بگیرید نذرتان صحیح است.
✳️آیت الله مکارم شیرازی: -کسي که روزه قضا دارد:
الف) نمي تواند روزه مستحبي بگيرد.
ب) مي تواند روزه مستحب را نذر کند، مشروط بر اين که بعد از روزه هاي قضا، بتواند آن را بجا آورد. به اين معنا که اگر مثلا ده روز، روزه قضا دارد و تا ماه رمضان آينده بيشتر از ده روز باقي مانده، مي تواند نذر روزه کند ولي اگر فقط ده روز باقي مانده، با توجه به اين که در اين حالت بايد روزه قضا را بگيرد، نذر روزه مستحبي اشکال دارد.
✴️آیت الله وحید خراسانی: خیر
❇️آیت الله فاضل لنکرانی: اگر روز معينى را نذر كند كه گرفتن قضاى روزه هاى خودش قبل از آن ممكن باشد، مانعى ندارد.
#روزه_قضا_نذر
📝استفتاءاز سایت مراجع عظام
➖➖➖➖ ➖➖➖➖
#سیره_صالحین
@siresalehin
☀️🌙 لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ🌙☀️
🗝️ #نکات_کلیدی #جزء_بيست_و_سوم قرآن کریم
🤝 درشراکت به حق خود قانع باشید به شریکان خود ظلم نکنید. (صافات/24)
💟 وقتی در زندگی به شما تلنگری زده میشود و یا این که نصیحتی میشوید، عبرت بگیرید. (صافات/13)
📿همیشه تسبیح خدا را بگویید که عامل نجات انسان در امور زندگی است. (صافات/143)
❌با کسانی که گمراه هستند، رفاقت و رفت و آمد نداشته باشید که باعث اغفال و گمراهی شما میشوند. (صافات/32)
⚠️علت گمراهی و انحراف مردم از راه راست، پیروی از هوای نفس، فراموشی روز قیامت و حساب و کتاب است. (صافات/26)
🔥 عبرت بگیرید که تکبرِ شیطان عبادات چندین ساله اش را از بین برد و از دین خارج کرده و مشمول لعن خداوند شد. (صافات/74،75،78)
😈مراقب باشید که شیطان به عزت خدا سوگند خورده انسان را گمراه میکند مگر کسانی که در بندگی خالص هستند. (صافات/82،83)
⚖️ در هنگام داوری بین دو نفر از حق و عدالت دور نشوید و راه حل مناسبی به آنان ارائه دهید. (صافات/22)
🔎در قیامت به کسی ذره ای ستم نمیشود و فقط با همان کارهایی مجازات میشوید که در دنیا دائم مشغولش بودید. (یس/54)
@siresalehin
#سیره_صالحین
🌹✨ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ✨🌹
🗝️ #نکات_کلیدی #جزء_بيست_و_چهارم قرآن کریم
❌ با حرف های بیهوده، جار و جنجال راه نیاندازید، تا با آن حقیقت را پایمال کنید. (غافر/5)
🌈 دو شرط برای ورود به بهشت؛ ایمان و عمل صالح است. (غافر/40)
😓کسانی که در دنیا از ناحقی ها لذت برده و شادی میکنند، در قیامت عذاب میشوند. (غافر/75)
🥇خدا به پاس درستکاری بندگان، بدترین کارشان را نیست و نابود کرده و پاداششان را بر اساس بهترین کارشان میدهد. (زمر/35)
👂🏻👁️آگاه باشید که در قیامت گوش، چشم و پوست بدنتان علیه شما شهادت میدهند. (فصلت/20)
❣️ای کسانی که با آلودگی به گناهان به خودتان جفا کرده اید، از لطف خدا ناامید نشده و توبه کنید که خدا میآمرزد. (زمر/53)
📖 قرآن برای مؤمنین، مایه راهنمایی و درمان و برای بی دین هاکه گوششان سنگین است، نامفهوم. گویا از جایی دور صدایشان میزنند. (فصلت/44)
💞در مقابل بدی با بهترین روش خوبی کن که دشمن را به دوست صمیمی تبدیل میکند. (فصلت/34)
🔥برخی وقتی عذاب خدا را میبینند، ایمان میآورند ولی این ایمان دیگر به دردشان نمیخورد و سرمایه عمرشان را باخته اند. (غافر/84،85)
@siresalehin
#سیره_صالحین
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
کانال #سیره_صالحین
@siresalehin
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
کانال #سیره_صالحین
@siresalehin
اولین شهید بی سر فاطمیون🌷
مادر شهید:
هیچ انگیزهای جز ایمان و عشق به اهل بیت نبود. ☺️این را واقعا ازته دل میگویم. رضا یک جوان امروزی بود،
عاشق سرعت، موتورسواری، بدنسازی. دوبار قهرمان استان خراسان رضوی در رشته زیبایی اندام در وزن 55 کیلوگرم شده بود.👌🌺 به زیبایی اندام و شیکپوشی خیلی اهمیت میداد.
همیشه میگویند دخترها خیلی وسواس دارند موقع مهمانیرفتن و حاضر شدن،رضا دوبرابر دخترها وسواس داشت. همیشه ما منتظرش میایستادیم تا او حاضر بشود.😉😁
حالا ببینید همین آدم از همه این مشغولیات #دل_میکند و میرود سوریه.
انگیزه اش جز ایمان و عشق به اهل بیت چه چیز دیگری میتواند باشد.😍 🕊
#شهیدی_که_با_ذکر_یاعلی_سرش_را_به_تیغ_ #داعش_داد🌷
#شهید_رضا_اسماعیلی
کانال #سیره_صالحین
@siresalehin
#کارگاه_خودشناسی 29 و30
🎯زندگی با خودهای کاذب🎯
♨️هر چه آسایش بالا رفته آرامش پایین آمده 📊و سطح طلاق و خودکشی نشان دهنده اینه که رسیدن به آسایش در آن چهار شان انسانی(يعنی خودهای پايينی) کسی رونتونسته به آرامش برسونه😖
👈 چون انسانها با بخش ها و شان های پایین خود زندگیشان را هدف گذاری کردن
❌در صورتی که بخش اصلی فوق عقلانی خود را هدف گذاری نمی کنن و بعد از مدتی فکر می کنند آن چیزی که روزی عشق اصلیشان💔 بوده می شود دشمنشان و حوصله آنها را سر می بره و حتی از آن متنفر هم می شن. 😝
👥این ۸۰ درصدی که طلاق می دن و همسرشان را دوست ندارن یک زمانی این همسر معشوق و نفسشان بوده اما الان منفوره ....
🎯غفلت از خود حقيقی🎯
حاج آقا، مگه ميشه يکی رو که براش آدم ميميره ازش متنفر بشه⁉️
💡چرا نشه⁉️
يه نگاهی به دور و برت بکن
❌ اگر انسان با ظرفیت فوق عقلانی اش زندگی نکنه مجبوره آن حس فوق عقلانی و فوق بی نهایت خود را در بخش های پایینی بیاره❗️
👈 و این بخش ها هم چون نمی تونن نیاز او را تامین کند فرد به تنفر و پوچی و خودکشی می رسد
✅دليلش هم ساده است چون فرد خودهای پايينی رو خود ِاصليش ميگيره
💯و تمام تلاشش رو برای اون ميکنه واز خودحقيقيش غافل ميشه و به تغذيه اش رسيدگی نميکنه😰
#سیره_صالحین
@siresalehin
باز پنجشنبه است
شاخه گلی🌹 بفرستیم
برای تمام آن عزیزانی کہ
در بین مانیستند
ولی دعاهاشون
هنوزهم کارگشاست...
یادی کنیم ازعزیزان سفر کرده،
و پدران و مادران آسمانی
وهمه ی شهدای انقلاب اسلامی
وشهدای مدافع حرم
" با ذکر فاتحه و صلوات "
#سیره_صالحین
🌺🌺🌺 @siresalehin 🌺🌺🌺
98-4-27 mirdamad.mp3
19.03M
🎵 #پیشنهاددانلود👆
💠قرائت دعای کمیل
🔸 با نوای حاج سید مهدی #میرداماد
🔹حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
✋ #التماس_دعا✋
#سیره_صالحین
🍃🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🍃
@siresalehin
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سه دقیقه در قیامت 22.mp3
46.34M
📖 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
☘ تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
⭕️ #جلسه_بیست_و_دوم
🎙 حجتالاسلام امینی خواه
🔸کانال #سیره_صالحین
@siresalehin