eitaa logo
زندگی به سبک شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
274 فایل
🌷ارتباط با ادمین👇👇 @anhar419 ارتباط با مسئول تبادل و تبلیغ Eitaa.com/sireshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
البخیل بچه‌ها را کتک می‌زدند و می‌گفتند بگویید: «الدخیل صدام» یعنی به صدام پناه آورده‌ام. بچه‌ها هم یک‌صدا می‌گفتند: «البخیل صدام» و می‌خندیدند. ۳۱ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
: آب قمقمه‌اش تمام شده بود و حالا جایی که اگر بلند نفس می‌کشیدیم دشمن صدایمان را می‌شنید، رفت و یقه فرمانده گردان را چسبید که اگر قمقمه آبت را به من ندهی داد می‌زنم که این فرمانده گردانه. قربان صدقه و التماس فایده نداشت و فرمانده قمقمه آب را داد دستش. قمقمه را گرفت و بعد از مکثی، آن را پس داد و گفت: «فقط می‌خواستم امتحان تون کنم!» 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
: تمرین فرماندهی می‌کرد: یک، دو، سه و ما حین دویدن در پاسخ باید می‌گفتیم شهید. خیلی اذیتش کردیم تا خم و چم کار را یاد بگیرد و بچه‌ها از او اطاعت کنند. راه درازی در پیش داشت. وقتی شمارش می‌داد به او اعتراض می‌کردند که:«چند بار بگوییم ما از یک تا سه را دیگر یاد گرفته‌ایم، از سه به بعد را بشمار». او دوباره تکرار می‌کرد:«یک، دو، سه!» 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
: دو، سه روز پیاده‌روی، با آن وضع آب و غذا، صدای همه را درآورده بود. بدتر از همه شوخی‌های بی‌مزهٔ بعضی دوستان بود. می‌گفتند:«کی خیلی گرسنه است؟» هیچ‌کس حال جواب دادن نداشت، آن‌وقت توضیح می‌دادند:«فعلاً برادران اگر نماز قضا(غذا) دارند همان را بخورند تا بعد ببینم چه دستوری می‌رسد!».😄 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
: 🙂🍀میدان مین🍀🙂 وسط میدان مین گیر کرده بودیم 😑و کسی قدم از قدم برنمی‌داشت😰. همه به هم نگاه می‌کردند و منتظر عکس‌العمل بقیه بودند😶 که یکی از بچه‌ها گفت: «برای سلامتی خودمون فاتحه مع الصلوات!😁»بچه‌ها که با شنیدن این حرف ترس از دلشان رفته بود، شروع کردند به خندیدن.😄😄😄 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
:😄 🍀مرخصی گرفتی🍀 اگر به هر دلیلی دومرتبه پشت سر هم مرخصی می‌گرفتیم بعد از برگشت به جبهه طعنه‌ها و شوخی بچه‌ها شنیدنی بود😅: «تو خط تهران اندیمشک کار می‌کنی؟😁» «مرخصی گرفتی اومدی جبهه؟😉» ⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️ 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada ⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️
: 🐠ماهی‌ها🐟 شب عملیات کربلای 5 بود و از معدود شب‌های عملیاتی که به‌جای مرغ، ماهی دادند. بچه‌ها به هم می‌گفتند: «امشب تا می‌توانید ماهی بخورید 😋که چون فردا شب ماهی‌ها شما را می‌خورند!»😶😄😄 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
: 🍀ما اهل کوفه نیستیم🍀 عملیاتی در کار نبود و بچه‌ها می‌خواستند مرخصی بگیرند. مسئول خط با شتاب و عتاب گفت: «جبهه که فقط عملیات کردن نیست😑. مگر مردم کوفه چه کردند با امام😑😑؟ ما برای چه می‌گوییم اهل کوفه نیستیم؟ البته نمی‌دانم شاید شما اهل کوفه هستید😠!» یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت: «نه به خدا ما اهل کرج هستیم😶، مگر نه بچه‌ها؟😅»😄😄😄 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
: 🍀کارتن خرما🍀 از دوست خوش‌اشتهایی پرسیدم: «تلویزیون می‌بینی؟» گفت: «اگر باشد بدم نمی‌آید.🙂» پرسیدم: «از بین کارتون‌ها از پینوکیو بیشتر خوشت می‌آید یا پلنگ صورتی؟🤔» پرسید: «حقیقتش را بگویم؟😶» گفتم: «البته😊» گفت: «من کارتون خرما را ترجیح می‌دهم😁!» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
: 🙂 🍹شربت🍹 فرمانده برای بالا رفتن مقاومت بچه‌ها گفته بود برای کوه‌پیمایی کسی حق ندارد آب بیاورد.💪 وسط‌های راه بودیم که فرمانده قمقمه آب یکی از بچه‌ها را دید و گفت: «از شما بعیده! این‌طوری می‌خوای توی خط دوام بیاری؟!😑» او هم با خونسردی گفت: «به حضرت عباس این شربته، آب نیست!😁» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
:🙂 🍀ترکش بی‌سواد🍀 دکتر رو به مجروح کرد و برای این‌که درد او را تسکین بدهد😊 گفت:«پشت لباست نوشته‌ای ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع. اما بااین‌حال، مجروح شده‌ای😏😊». گفت:«دکتر ترکش بی‌سواد بوده تقصیر من چیه!😁» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🙂 اگر شهید بشوم🌹 حرف از شهادت شده بود و هرکسی چیزی می‌گفت: «نوبت که به معاون گردان رسید گفت: «من اگر شهید بشوم فقط غصهٔ سی‌وپنج روز مرخصی‌ام را می‌خورم که نیستم بروم!😑»😄😄😄 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🙂 🌸ببخش و بیامرز🍀 هر چه گفت بلد نیستم، اصرار کردند الا و لابد باید دعا کنی. او هم برای اینکه دیگر از این اصرارها نشنود با صدای بلند گفت: «خدایا تا ما را نیامرزیدی، ببخش و بیامرز😁»😄😄😄 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🙂 🍀آرزو🍀 هر کس آرزویش را می‌گفت ولی پیرمردِ جمع ساکت بود و چیزی نمی‌گفت😔 یکی از بچه‌ها پرسید: «حاجی بگو ببینم دلت کجاس.😊» ولی باز هم ساکت بود تا اینکه شهردارِ وقت! گفت: «پیرمردها از خدا چی می‌خوان؟ 😅معلومه یه حوری با یه قوری!😃»😁😁😁 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
🙂 🍀بخورید و بیاشامید اگر دیدید🍀 سال 66 در منطقهٔ ماووت، عراق ماشین غذا را زده بودند.😑 داغ شکم جداً سخت است، خدا برای هیچ‌کس نیاورد! 😔وقت غذا شد، مثل بچه‌های مادر ازدست‌داده، هر کس گوشه‌ای زانوی غم بغل گرفته بود.😞 شعار آن روز ما این بود:«بخورید، بیاشامید البته اگر دیدید و دستتان به آن رسید!»😁 🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷
🙂 🍀چاق‌وچله🍀 بین بچه‌ها جبهه‌ای به‌ندرت آدم چاق‌وچله پیدا می‌شد. اگر هم بود زود به فکر تجدید سازمان می‌افتاد!😁 تا دیگر این طعنه‌ها و تعبیرات را نشنود: «ببین از خوف خدا چه به‌روزش او مده؟😐» «طفلی چقدر غصه اسلام را می‌خورد.»😅 🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸
🙂 🍀حوری🍀 چشمش را که باز کرد فکر کرد وسط بهشت خوابیده.😃 رو به پرستار کرد و گفت: «تو حوری هستی؟»😃 پرستار هم که شنیده بود بنده خدا موجی بوده گفت: بله.😊 او هم با تعجب گفت: «پس چرا این قد زشتی؟»😑😑😑 🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸
😁 🍀پا و پوتین👣 عقبه‌ای بود. پایش از زانو قطع شده بود سراغ پوتینش را می‌گرفت. می‌گفتیم: «آخر خانه‌خراب پوتین بدون پا را می‌خواهی چه کنی؟😶» می‌گفت: «طاقت دو تا داغ را باهم ندارم!»😅 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀
🙂 🍀همه‌اش را حفظ هستم🍀 چیزی به غروب آفتاب نمانده بود، جا به‌اندازهٔ کافی برای نماز خواندن نبود، مجبور بودیم یکی‌یکی نماز بخوانیم، بدون اذان و اقامه و سایر موارد. بعضی از برادران، دیگر زیادی عجله می‌کردند، هنوز تکبیره‌الاحرام را نگفته، می‌دیدی در رکوع است و تا به خودت بیایی، دست‌هایش را روی زانوهایش تکان می‌داد😅. کنایه از این‌که سلام می‌دهد. از برادری که نمی‌شناختم، با تعجب پرسیدم: «تمام شد؟» هر دوتایش را خواندی؟ ظهر و عصر؟! گفت: بله😏. گفتم: چه طور ممکنه😶؟ گفت: آخر من همه‌اش را حفظ هستم،😇 فقط قنوت را از روی (کف دست) خواندم!😁😁😁 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀
🙂 🍀سریال یوسف و زلیخا😍 روحانی گردانی داشتیم که بعد از هر جلسه درس احکام، بخشی از زندگانی حضرت یوسف(ع) را نقل می‌کرد، آن‌هم باآب‌وتاب تمام. کلاس که شروع می‌شد بچه‌ها یکدیگر را خبر می‌کردند که بجنبید، سریال یوسف و زلیخا شروع شد.😄😄😄 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀
🙂 🍀هنوز وقتش نیست😁🍀 اهل بابل بود. او را به بیمارستان عمومی مریوان رساندیم. اتاقی که او را در آنجا بستری کردیم اتاق زایمان بود، شرایط جنگی بود دیگر! کسی در بند این حرف‌ها نبود و با آن امکانات نمی‌توانست هم باشد. مجروح پسر باصفایی به نظر می‌رسید. برای اینکه از نگرانی ما بکاهد، وقتی در آستانه در اتاق قرار گرفتیم گفت: «مرا کجا می‌برید😐. من درد ندارم😶. هنوز وقتش نیست. خدا، این‌ها می‌خواهند مرا به کشتن بدهند، به دادم برس».😅 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada
🍀 ✨استاد سرکار گذاشتن بچه‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟» ✨آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا برحمتک یا ارحم‌الراحمین» ✨طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آورده‌ای؟» 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃 نخونیش از دستت رفته!! 😄😉 👤بین ما یکی بود که چهره‌ی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود. توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب.. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش.. 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅 گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭 یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶 پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳 رفتیم کنار تختش.. عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! 👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄 یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁 گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد! 👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: 👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می‌کشمت. 😱 چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حالا من هر چه نعره می‌زدم و کمک می‌خواستم ، کسی نمی‌اومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭 بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می‌فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅 دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می‌کشمت!!! 😱 👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada