eitaa logo
زندگی به سبک شهدا
1.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
271 فایل
🌷ارتباط با ادمین👇👇 @anhar419 ارتباط با مسئول تبادل و تبلیغ Eitaa.com/sireshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 🔅 همسرم مثل شهدا بود..متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود..روزی یک ساعت میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر است.. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت..با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای خیلی تلاش کرد..خالصانه برای سپاه کار کرد.می‌گفت حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم... 🌷 راوے : 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada
همسرم مثل شهدا بود.. متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود. روزی یک ساعت قرآن میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر بود. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت.. با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛ خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛ به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای شهادت خیلی تلاش کرد. خالصانه برای سپاه کار کرد. می‌گفت: حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم. ❤️ 🎙راوے: 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 Eitaa.com/sireshohada http://eitaa.com/joinchat/2393309186Cb87aaefb20
خدایا خودت می دانی که جز تو کسی را ندارم وکسی نیست بجز تو که از درون و برون من آگاه باشد لذا فقط از تو می خواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت می باشد. 🌹 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 Eitaa.com/sireshohada http://eitaa.com/joinchat/2393309186Cb87aaefb20
🌹 اکبر از لحاظ مادي هيچ مشکلي در زندگي اش نداشت، پدرش يکي از بازاري ها و تاجران بزرگ کشور بود و اگر مي خواست در تهران پيش پدرش بماند مي توانست غرق در امکانات و رفاه باشد. اما دفاع از حرم عمه سادات را انتخاب کرد. مراسم جشن عروسي اکبر به نوع خودش خيلي خاص بود. چون بعضي اطرافيان انتظار داشتند او هم مثل بقيه بچه هاي فاميل عروسي بگيرد، اما اکبر برايش فقط اين مهم بود که عروسيش مورد نظر عنايت امام زمان (عج) باشد. يک عروسي بدون گناه! که البته به همه هم خيلي خوش گذشت. يک بار به همسرش گفته بود دعا کن شهيد شوم. همسرش گفته بود: محمدباقر فقط 2 ماهه است. اکبر در پاسخ گفت: تمام اجرش براي شماست. شما بايد صبر کنيد . اکبر يکي از همرزمانش که در سوريه مجروح شده بود را به بيمارستان برد. همان جا از شهادت محمودرضا بيضايي مطلع شد. بي تاب مي شود و شروع مي کند به گريه کردن. دوست مجروحش وقتي متوجه مي شود به اکبر مي گويد: «محمودرضا يک خوابي ديده بود که چون تعبيرش را نمي دانست به تو نگفت ولي من الان به تو مي گويم، محمود خواب ديده بود که در يک باغ سبز با تو راه مي رود و مي خنديد. » يک روز بعد از شهادت محمودرضا، اکبر هم به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت به اکبر رسيد خودش را بالاي سر محمود رساند و گفت: «بايد برش گردانم ». آن روز خيلي بي تاب شده بود. صبح فرداي شهادت محمودرضا بيضايي، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهيد من لباس هاي رزم بيضايي را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهيد را بپوشي تو هم شهيد مي شوي؟!!! گفت: هر چه خدا بخواهد همان مي شود. بعد از صبحانه زد به خط. وقتي يک مقدار از مقر فاصله گرفت يک خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و پهلويش را شکافد. همرزمان بالاي سرش که رسيدند نفس هاي آخرش بود. ساعت 10 صبح شهيد شد و همان روز به ايران برگشت. يک بار بعد از شهادتش خواب ديدم در هيات هستيم و صحبت مي کنيم. از اکبر پرسيدم: «چي آن طرف به درد مي خوره؟ » گفت: « خيلي اين طرف به درد مي خور. » اکبر خودش قاري قرآن بود و هر چه به شهادتش نزديک تر مي شد انسش با قرآن بيشتر مي شد. شب هاي آخر هر وقت بيکار بوديم، اکبر به سراغ جيبي اش مي رفت. پرسيدم: «آن لحظه آخر که شهيد شدي چي شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شيطان مي خواست من را نسبت به بهشت نااميد کند . همرزم شهيد 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 Eitaa.com/sireshohada http://eitaa.com/joinchat/2393309186Cb87aaefb20