⁉️ یک سوال: چرا شهید مطهری، اینقدر به علامه طباطبایی(ره) عشق می ورزید؟
یکی از فضلا میگفت:
به استاد مطهری_رضوان الله علیه_عرض کردم که شما فوق العاده از علامه طباطبایی_علیه الرحمه_تجلیل می کنید و تعبیر_روحی فداه_ را در مورد ایشان دارید، این همه تجلیل به خاطر چیست؟
ایشان فرمودند:
من فیلسوف و عارف بسیار دیده ام و احترام مخصوص من به ایشان نه به خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است،بلکه احترامم به این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت_علیهم السلام_ است.علامه طباطبایی_رضوان الله علیه_در ماه رمضان،روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه_سلام الله علیها_افطار می کرد،ابتدا پیاده به حرم مشرف می شد و ضریح مقدس را می بوسید،سپس به خانه می رفت و غذا می خورد.این ویژگی آن بزرگوار است که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است.
📚 سلسه مباحثی برای طلاب، ص 23
#کانال_علامه_طباطبایی_ره
💎 سه نوع خیرخواهی خداوند برای بندگان
🔻پيامبر صلیاللهعلیهوآله:
اِذا اَرادَ اللّه ُ بِعَبْدٍ خَيْرا، فَقَّهَهُ فِى الدّينِ وَ زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَ بَصَّرَهُ عُيوبَهُ
❇️ خداوند چون خير بندهاى را بخواهد، به او فهم دين میدهد و او را به دنيا، بیرغبت میگرداند و به عيوبش، آگاهش میسازد.
📚 كنز العمّال، ح ۲۸۶۸۹
💠 ثمره تقوا💠
🔹عنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: مَنِ اِتَّقَى اَللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ أَعْطَاهُ اَللَّهُ أُنْساً بِلاَ أَنِيسٍ وَ غَنَاءً بِلاَ مَالٍ وَ عِزّاً بِلاَ سُلْطَانٍ
🔹از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است که فرمود: هر كس از خداوند ، چنان كه بايد پَروا داشته باشد ، خدا او را بى هيچ همدمى از تنهايى به در مى آورد و بى هيچ مالى توانگرش مى كند و بى هيچ قدرتى عزّتش مى بخشد .
📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد۱۱ , صفحه ۲۶۵
👓 سه روز قبل از رحلت پیامبر، مثل امروزی،
نبیّ مکرم فرمود قلم و دوات بیاورید تا جانشین را مکتوب نیز برایتان بنویسم! تا گمراه نشوید!!
🔹 یکی از اطرافیان مانع شد و گفت: بیماری غلبه کرده است!!
❗️ همیشه توجیههای بیشرمانه مانع از اقدامات انبیا و اولیا بوده است!
👓 این ماجرای دردناک ((دوات و قلم)) و جمله عجیب: ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله!
یک هشداره برای همه ما!
که انسان اگر ذات توجیهتراشش رو سرکوب نکنه و دنبال حق نره، خیلی رسوا خواهد بود، مثلا در همین ماجرا، فقط ۴بار این ماجرا در صحیح بخاری نقل شده! ( ج۱، ص۳۷، ج۴، ص۶۶، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۸، ج۷، ص۹) در صحیح مسلم، مسند احمد، سنن بیهقی و... هم متعدد اشاره شده!!
حالا توجیه بزرگان اهل سنت را در این ماجرا ببیند:
1️⃣ روایت ضعیف و غیر معتبره!!
2️⃣ هجر» را به معنای ترک کردن گرفته و گفتهاند منظور اون مرد این بوده که پیامبر ما را ترک میکند!! (واقعا این توجیه رو آوردن ها!)
3️⃣ استفهام انکاری گفته! یعنی ان الرجل لیهجر؟؟!!
4️⃣ اتفاقا اینکه نگذاشت دوات بیاورند و گفت:حسبنا کتاب الله نشانه دقت نظر اوست!!
(ناخودآگاه اذعان کردهاند برتری این بیادب رو بر پیامبر! که یعنی پیامبر متوجه نبود!)
5️⃣ عبارت مجمل است!
❗️ اگر از تاریخ درس نگیریم خدای نکرده خودمان مایهی عبرت دیگران خواهیم شد
♥️شلوارهای نپوشیده!♥️
👈چند وقت پیش، گفتگوی مردی ۵۳ ساله را نمایش می داد. او می گفت:
بچه بودم، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود. اون موقع ها شلوارهای گل گلی می پوشیدیم. یک روز پدرم گفت: چون می خواهید مدرسه بروید، براتون شلوار می خرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره. ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده. دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمی رفت اسمش رفعت بود. سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینی بوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره. برادر شش ساله ام رفعت همین جور کنار جاده وایساده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟گفتم سیاه. گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه ...
برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم. بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفش های بچه شهری ها هم میخره؟ گفتم : نه اگه بخره هم از کفش های پلاستیکی می خره. همین طوری با هم حرف می زدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد.
👈پدرم اومد و با هم پاکت های خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه. برای من و او یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.
رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده. به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟ پدر گفت: دفعه بعد که برم برات می خرم.
پولش کافی نبود که برای رفعت هم بخره!😔 اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بالا بود. یه حالتی داشت خیلی ناراحت.
👈 فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت:شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم؟ گفتم نه. خاکی میشه نمی دم. روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم. اون موقع ها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه. روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم.
گفتم اندازه تو نیست. گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه. گفتم آخه کثیف می کنی. گفت: نه روی فرش می پوشم خاکی نشه. فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!
👈 گفتم :عجب پسره سریشی هستی, باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت می دم اما فقط ۵ دقیقه ها، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت می زنم. خیلی خوشحال شد، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم. نصف شب زد به شونه ام و گفت: الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو می دی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه می دم بپوشی. حالا بگیر بخواب.
👈 فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت: زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشست و منتظر برگشتن من موند!
♦️ زنگ سوم سر کلاس بودم. مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد. بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه! من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.
در مسیر خونه می دیدم که همه روستاییا هم به سمت خونه ما میرن. رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست. وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد و می گفت: بچه ی کوچک منو بدید.
♦️👈تازه فهمیدم اتفاقی افتاده و پیرمردی با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت بردار کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده!
♦️دقیقا اون روزی که می خواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود، پدرم نتونست به ما دوست داشتنش رو نشون بده. اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه پدرم کوچکترینشون بود.
♦️نکته: ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق و دوست داشتنمون مشکل داریم.
👈اون موقع ها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم.
👈اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت: رفعت پسرم من می خواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار. پاشو بابا... پاشو با هم بریم خرید کنیم!
من اون موقع یک بچه ی ۹ ساله بودم . رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به دایی ام گفتم: رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ دایی ام گفت معلومه که نمیشه بدو برو.
👈 همانطور که من و همهی بینندگان و مرد ۵۳ ساله ای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک می ریختند، گفت:
من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما الان کلی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم. از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستان تون خجالت نکشید!"
💠 راه به دست آوردن تقوا💠
🔻امیرالمومنین علیه السلام:
🔹ذمَّتي بِما أقولُ رَهينَةٌ، وأنَا بِهِ زَعيمٌ، إنَّ مَن صَرَّحَت لَهُ العِبَرُ عَمّا بَينَ يَدَيهِ مِنَ المَثُلاتِ، حَجَزَتهُ التَّقوى عَن تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ.
🔹آنچه مى گويم، بر عهده مى گيرم و خود ، بدان ضامنم. آن كه از عقوبتهاى مقابل ديدگانش عبرت گيرد، تقوا او را از فرو افتادن در شبههها نگه دارد .
📚نهج البلاغة : الخطبة ١٦.
💎 سخنی قابل تأمل از امام صادق علیهالسلام
🔻امام صادق عليهالسلام:
إن كانَتِ الدُّنيا فانِيَةً فَالطُّمَأنينَةُ إلَيها لِماذا؟!
➖ اگر دنيا نابودشدنى است، پس دلخوش كردن به آن چرا؟!
الخصال، ص ۴۵۰، ح ۵۵