eitaa logo
سیره علوی (ع)
206 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
35 فایل
اُدعُ إلى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنه (نحل.125) وابسته به مرکز احیاء موعظه حسنه mawezah.ir Ad1: @mahdimahdavi2 Ad2: @YaAliy Ad3: @Reza_shariati64 http://eitaa.com/joinchat/3049848832C0bd97c4343 🌸کــپـی از مــطـالــبـ کـانـال بــاذکر صـلـواتـ آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت علی (ع) فرمود: زمانی بر مردم خواهد آمد که هیچکس گرامی و عزیز نیست مگر شخص حیله گر، و کسی مورد پسند و زیرک شمرده نمی شود مگر شخص تبهکار و فاسق. افراد با انصاف، ضعیف و خوار می گردند. آنها صدقه را غرامت (و ضرر) پندارند (و از دادن آن امتناع می کنند). رفت و آمد و رسیدگی به فامیل را منت می دانند و عبادت را برای گردنکشی بر مردم انجام می دهند. در آن هنگام هوی و هوس بر آنها غلبه کرده و راه حق بر آنها پوشیده می گردد. غرر الحکم (الیاء المطلق). در برخی روایات آمده است: به حضرت گفته شد: این امور چه وقتی خواهد بود؟ فرمود: آنگاه که زنها و کنیزان مسلط شوند و کودکان فرماندهی کنند. الروضة، ص 97.
🔸بی توجهی به فقراء ، جرم بزرگی است🔸 : 🔸در قرآن كريم ميخوانيم : «وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ» (و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نميكنيد) 🔸رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی اهمیتی به آن ، جرم بزرگی است! به اين دارالايتام ها سر بزنيد ، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئی باشد. 🔸مهم اين است كه ما به اين امور بی توجه و بی اهميت نباشيم. 🌱برگرفته از جلسه ١٠٧ سيری در صحيفه سجاديه🌱 __________ 🌱
🔸بی توجهی به فقراء ، جرم بزرگی است🔸 : 🔸در قرآن كريم ميخوانيم : «وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ» (و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نميكنيد) 🔸رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی اهمیتی به آن ، جرم بزرگی است! به اين دارالايتام ها سر بزنيد ، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئی باشد. 🔸مهم اين است كه ما به اين امور بی توجه و بی اهميت نباشيم. 🌱برگرفته از جلسه ١٠٧ سيری در صحيفه سجاديه🌱 __________ 🌱
🔹حیات بدون میدان تنظیم یافته مادیات و وسائل معیشت ، حتی یک لحظه توانایی بقا ندارد پس آن مکتبی که می خواهد انسان را در گذرگاه حیات به رسیدن به روح انسانی الهی نایل سازد ، اولین قانون ضروری آن عبارت است از تنظیم مادیات و مسائل اقتصادی جامعه . 🔸منابع معتبر اسلامی : قرآن و عقل و احادیث معتبر ، اهميّت زندگی مادی و بهبود اقتصاد جامعه را به اندازه ای مورد تأیید قرار داده است که اگر کسی برای مطالعه در اسلام شناسی ، نخست به شناخت مسائل و اصول اقتصادی اسلام وارد شود ، گمان خواهد کرد که اسلام یک دین اقتصادی محض است و تنها به بعد مادی انسان ها اهميّت می دهد . 🔹 بدون تنظیم مالکيّت بعنوان وسیله زندگانی در اجتماع و بدون تفسیر ماهیت و توجیه صحیح پول و بدون تأمین خوراک و پوشاک و لباس و مسکن و دارو و سایر وسایل حیات چه اخلاقی و چه معنویاتی و کدامین عبادت و اعتلای روحی را از انسان ها می توان توقع داشت ؟ 🔸 روایت معتبری در فروع کافی می گوید : روزی پیامبر اکرم ‌‏(صلوات الله علیه ) این دعا را می خواند : 💠 اللّهمّ بارک لنا فی الخبز فانّه لولا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا ادّینا فرایض ربّنا ‌‏(خداوندا ، نان ما را مبارک فرما ‌‏(ما را موفق به تنظیم مسائل اقتصادمان ‌‏بفرما) زیرا اگر نان نباشد ، نه نماز خواهیم خواند و نه روزه خواهیم گرفت و نه سایر واجبات خدایمان را ادا خواهیم ‌‏کرد) . 🔹 بعبارت دیگر انسانِ زنده است که قدرت حرکت در راه تکامل دارد و هنگامیکه مرکب زندگی از نداشتن وسایل اقتصادی بمیرد . زندگی هم مرده است ... 💠 علامه محمد تقی جعفری ، ، جلد ۱ 🌿
🔴 اسیر شیطان 🔹حضرت موسی(علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزدش آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی(ع) ایستاد. حضرت موسی(ع) فرمود: تو کیستی؟ گفت: من ابلیس هستم! موسی(ع) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! 🔸ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی(ع) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. موسی(ع) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی. 🔹ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و استصغر فی عیبه ذنبه؛ سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم: ▪️هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛ ▪️هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛ ▪️هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد. 📚 داستان‌های اصول کافی، ج۲، ص۲۶۲
🔹️حضرت امام علی (ع): گرامى ترين حسب و اصالت خانوادگى ، خوش خُلقى است.
برترین پاسخ به ابله خاموشی است؛ و سخت ترین نکوهش خردمند کنایه زدن به اوست. غرر الحکم، صفحه 71.
شخصی بنام حبیب بن عمر گوید: به عیادت حضرت امیرالمومنین (ع) در همان بیماری که از دنیا رفت، رفتم. نگاهی به جراحت حضرت انداختم و گفتم: یا امیرالمومنین، این زخم شما چیز مهمی نیست و بر شما خوفی نیست. حضرت فرمود: ای حبیب، به خدا قسم من همین ساعت از میان شما می روم. ام کلثوم، دختر حضرت، با شنیدن این جمله گریان شد. حضرت فرمود: دخترم چرا گریه می کنی؟ جواب داد: بابا شما فرمودی همین ساعت از من جدا می شوی. حضرت فرمود: دخترم گریه نکن، به خدا قسم اگر آنچه پدرت می بیند، ببینی گریه نمی کنی! حبیب می گوید: عرض کردم یا امیرالمومنین، شما چه می بینی؟ حضرت فرمود: ملائکه آسمانی و پیامبران را می بینم که کنار یکدیگر ایستاده و همگی منتظرند مرا در آغوش بگیرند و اینک برادرم محمد (ص) نزد من نشسته و می فرماید: یا علی بیا، که آنچه در مقابل تو است از چیزی که تو در آنی بهتر است. راوی گوید: از منزل خارج شدم تا آنکه حضرت از دنیا رفت. فردا صبح، امام مجتبی (ع) بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم شب گذشته قرآن نازل شد و در این شب عیسی بن مریم به آسمان برده شد و در همین شب یوشع بن نون کشته شد و در این شب امیرالمومنین (ع) از دنیا رفت. به خدا قسم هیچ یک از اوصیاء پیامبران گذشته و نه کسانی که بعد از او می آیند بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگیرند. هر گاه پیامبر اکرم (ص) او را به جنگ می فرستاد، جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ او یاری را می دادند. آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنیا هیچ پولی باقی نگذارد، مگر هفتصد درهم که از سهم او زیاد آمده بود و می خواست برای خانواده اش خدمتکاری بگیرد. مناقب اهل البیت (ع)، ج 1، ص 146.
خطبه ای است که به امیرالمومنین (ع) منسوب می باشد و در آن خطبه حضرت به حوادث آینده اخبار فرموده است و حقایق آینده را روشن نموده است. البته خطبه بسیار طولانی است که تا حد امکان جملاتی از آن را که مقتضی می باشد ذکر می نمائیم. عبدالله بن مسعود گوید: چون خلافت بعد از آن سه خلیفه، به امیرالمومنین (ع) رسید، حضرت به بصره (یا کوفه) آمده و بر منبر مسجد جامع آن صعود کرده و خطبه ای ایراد نمود که عقلها را متحیر نموده و بدنها از آن به لرزه در آمد. چون این خطبه را مردم از حضرت شنیدند بسیار گریستند و ناله ها و فریاد و ضجه از آنها برخاست. ابن مسعود گوید: پیامبر اکرم اسرار نهانی که میان خود و خداوند عزوجل داشت به علی (ع) تعلیم می داد و به همین سبب نوری که در صورت پیامبر (ص) بود، به صورت علی (ع) منتقل شد. پیامبر (ص) به علی (ع) وصیت نمود تا این خطبه که نامش خطبه البیان است برای مردم بخواند که در آن است علم آنچه هست و تا روز قیامت خواهد شد. علی (ع) بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) و بعد از صبر بر ستمهای امت چون هنگام اجرای وصیت پیامبر اسلام (ص) رسید برخاست و آن را ایراد نموده فرمود: ای مردم، من و حبیبم محمد (ص) همچون این دو (و اشاره به انگشت سبابه و وسطی نمود) می باشیم. اگر نبود آیه ای از کتاب خدا شما را خبر می دادم به آنچه در آسمانها و زمین و آنچه در قعر این (زمین) است! هیچ چیز از آن بر من پوشیده نیست. من این علوم را وحی نمی دانم (پیامبر نیستم) بلکه اینها علومی است که رسول خدا (ص) به من تعلیم داده است. همانا آن حضرت هزار مسأله به من آموخت که در هر مسئله ای هزار باب و از هر بابی هزار نوع گشوده می شود. پس بپرسید از من قبل از اینکه مرا نیابید، بپرسید از من از آنچه زیر عرش است تا شما را خبر دهم. اگر نبود خوف اینکه گوینده ای از شما بگوید: علی بن ابیطالب جادوگر است همچنانکه درباره پسر عموی من گفته شد (یعنی به پیامبر نسبت سحر دادند) هر آینه شما را خبر به تفکرات (و نیات) شما و آنچه در زمین می باشد می دادم. پس از آن حضرت گوشه ای از صفات خود را بیان نموده تا آنجا که فرمود: منم پدر مهدی، آنکس که در آخرالزمان قیام کند. در این هنگام مالک اشتر برخاست و عرضه داشت: یا امیرالمومنین، این قائم از فرزند شما چه وقت قیام می کند؟ آن حضرت فرمود: زمانی که باطل پیشی گیرد و حقایق خوار شود. بینی صاحب مال به خاک مالیده شود و بکوبد پای خود را کوبنده و قناتها خشک گردد و قبیله ها طغیان کنند. سختیها بسیار شود و عمرها کوتاه گردد و اختلاف در میان عربها افتد، و روان شود اشکها از چشمها و فریب خورد مرد سست عمل، و شادمانان هلاک شوند، و شورش کنند شورشیان و عاجز شوند روساء، و تاریک گردد نور آفتاب، و کر شود گوشها. عفت و پاکدامنیها از بین برود. انصاف خوار شود و شیطان غالب گردد. زمانی که گناه بسیار گشته و زنان حکومت کنند و حادثه ها سخت شود. زمین را زلزله گرفته و احکام الهی معطل ماند. امانت سرنگون گردد و خیانت ظاهر شود و محافظه کار ترسانیده شده و خشم و کینه توزی شدت یابد. مرگ، مردم را ترسانیده و مدعیان به پا خاسته و اولیاء نشسته اند، و ثروتمندان پلید گردیدند. گفت و گفت تا آنجا که در آخر فرمود: در آن وقت منتظر خروج صاحب الزمان باشید. در این هنگام حضرت بر بالاترین پله منبر قرار گرفته و فرموده: آه، آه از کنابه لبها و پژمرده شدن دهانها (آری مستمعین آن حضرت را تاب فهم آن مطلب نبود). آنگاه حضرت نگاهی به چپ و راست نموده، بزرگان و اشراف قبائل را دید که در مقابل وی نشسته و آنچنان سکوت و جمود آنها را فراگرفته که گوئی بر سرهای آنها پرنده است (ضرب المثلی است برای اینکه شدت سکوت را بفهماند). پس آه سردی از دل کشید و ناله ای اندوهگین نمود و لحظه ای ساکت شد. ناگاه یکی از بزرگان خوارج به نام سوید بن نوفل برخاسته و از روی استهزاء و مسخره گفت: یا امیرالمومنین، می فهمی چه می گوئی؟ آیا از روی علم سخن می گوئی (یا لاف بیهوده می زنی)؟ ناگاه حضرت توجهی به او کرده و نگاهی تند و خشم آلود به او نمود (که از شدت ترس) سوید ناله ای عظیم سر داد و در همان وقت مرد و او را در حالی که قطعه قطعه بود از مسجد خارج کردند. علی (ع) فرود: آیا استهزا کنندگان مانند مرا استهزا می کنند و اعتراض کننده ها بر همچو منی اعتراض می کنند؟ آیا به مثل منی سزاوار است که سخن گوید به آنچه نمی داند و ادعا کند آنچه را که برای او نیست؟ حقا که به خدا قسم هلاک شدند باطل کنندگان (حقائق). به خدا قسم اگر بخواهم بر روی زمین یک کافر به خدا و منافق به پیامبر و منکر وصی او باقی نمی گذارم. به سوی خدا حزن و اندوه خود را شکوه می کنم و از جانب خدا آگاهم آنچه را که شما نمی دانید.
پنج نفر را در حال زنا گرفته نزد عمر آوردند. عمر دستور داد بر همه آنها حد جاری کنند. اتفاقا امیرالمومنین (ع) در آنجا حاضر و به قضیه ناظر بود. پس به عمر رو کرده، فرمود: این حکم که درباره آنان گفتی صحیح نبود. عمر گفت: پس خودتان بر آنان اقامه حد کنید. امام (ع) یکی را پیش کشیده، گردنش را زد و دومی را سنگسار نمود و به سومی صد تازیانه زد و به چهارمی پنجاه تازیانه، و پنجمی را فقط چند تازیانه. عمر در حیرت شده و مردم نیز در شگفت. عمر گفت: یا اباالحسن! بر پنج نفر که همگی مرتکب یک جرم شده بودند هیچ حد مختلف جاری کردی؟ آن حضرت (ع) فرمود: اما نفر اول که گردنش را زدم کافر ذمی بود که از شرایط ذمه خارج شده و حکمش کشتن است؛ و نفر دوم که او را سنگسار کردم خودش زن داشت و زنایش محصنه بود و حکمش سنگسار است؛ و نفر سوم که به او صد تازیانه زدم زن نداشت؛ و نفر چهارم که به او نصف حد زدم غلام بود و حکمش نصف حد است؛ و نفر پنجم که او را تعزیر نمودم دیوانه بود و حدی نداشت ولیکن لازم بود به چند تازیانه تنبیه شود. 1. فروع کافی، کتاب الحدود، باب النوادر، حدیث 26. 2. تهذیب، کتاب الحدود، حدود الزنا، حدیث 188.
پس از وفات رسول خدا (ص) بزرگ علمای نصاری به همراه صد تن از نصاری به مدینه آمده و از ابوبکر سوالاتی نمودند. ابوبکر پاسخ آنان را ندانسته، ایشان را به نزد حضرت امیر (ع) رهبری کرد. تازه واردین به محضر امیرالمومنین (ع) شرفیاب شده سوالات خود را مطرح کرده پاسخ کافی دریافت نمودند. یکی از پرسشهایشان این بود: بگو روی خدا به کدام طرف است؟ علی (ع) مقداری هیزم و آتش خواست و هیزمها را مشتعل نموده، آنگاه به عالم نصرانی گفت: روی این آتش کدام طرف است؟ نصرانی گفت: تمام اطرافش روی آن است. حضرت علی (ع) فرمود: این آتش که یکی از آفریده ها و مصنوعات خداست روی معینی ندارد، پس چه رسید به خالق و آفریدگار آن که مشابهتی با آن نداشته با هم قابل قیاس نیستند. سپس فرمود: «ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم» (بقره، 115) خاور و باختر از خداست، به هر طرف روی بیاورید آنجا روی خداست، همانا خدا گشایش دهنده و داناست. توحید، صدوق باب 28، نفی المکان، حدیث 16.
ابن کوا از حضرت علی (ع) پرسید: آیا خداوند پیش از حضرت موسی (ع) با کسی از مردم سخن گفته است؟ علی (ع) به او فرمود: بله، خداوند با همه کس از خوب و بد سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ داده اند. این جواب بر ابن کوا گران آمده و معنایش را نفهمید. پس گفت: چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ گفته اند؟ امام (ع) به وی فرمود: آیا قرآن نخوانده ای که خداوند به پیامبرش می فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی». «یاد کن ای پیامبر! زمانی را که بیرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهای ایشان یعنی از صلابتشان نسل ایشان را و گواه گردانید آنها را بر خودشان و به آنان گفت: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، تو پروردگار ما هستی». پس بنابراین خداوند با تمام بنی آدم سخن گفته و ایشان نیز به او جواب داده اند. و در جای دیگر دارد که آنان در (عالم ذر) به خدای خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ایشان فرموده: منم خدای یگانه، و منم بخشنده و مهربان. خصائص، سید رضی، ص 63.
حضرت امام هادى علیه السلام: اِنَّ الحَرامَ لا يَنمى وَ اِن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ وَ ما اَنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ وَ ما خَلَّـفَهُ كانَ زادَهُ اِلَى النّارِ؛ به راستى كه حرام، افزايش نمى ‏يابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه‏اى به سوى آتش خواهد بود. كافى(ط-الاسلامیه) ج 5، ص 125، ح 7
💚👈یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید: شبی وارد جلسه شدم،کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود.چشمم که به افراد جلسه افتاد،یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود،در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است. 💚👈جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود،ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت: ✨به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری! 📚 کیمیای محبت
ند. این یعنی اینکه درمان بیماریهای قلبی نیز در مگس وجود دارد خانم کلارک می گوید: ما درباره پادزهرها در جایی صحبت می کنیم که هیچ کس پیش از این توقع نداشته است اما این محقق و محققان دیگر سخنان حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را درباره شفا در بالهای مگس که بیش از 1400 سال پیش گفته بود را فراموش کرده اند به جای اینکه شخص از دقت تعبیر نبی گرامی صلی الله علیه وسلم تعجب کند، از وجود شفا در بالهای مگس و شیوه آزادسازی این مواد یعنی چگونگی به دست آوردن پادزهر در فرو بردن مگس در آب تعجب می کند. این اطلاعات چند سال پیش کشف شده؛ اما این حدیت شاهد صدق و راستی حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) و در پاسخ به ادعای کسانی است که احادیث مصطفی (صلی الله علیه وسلم) را مملو از اساطیر و افسانه می خوانند . چرا که هر کلمه ای که با آن سخن گفت کلامی حق از جانب خداوند بلند مرتبه بوده است
سالها پیش یکی از ملحدان گفته است که ای مسلمانان چگونه راست می پندارید مگسی که بیماریها را حمل می کند در آن شفا باشد؟ این مسئله غیر منطقی است و انسان عاقل آنرا نمی پذیرد حقیقت این است که در آن زمان نمی دانستم چگونه به او پاسخ بگوییم. چرا که سرشت ملحد سرشتی مادی است که به عالم غیب ایمان نمی آورد، بلکه دلایل مادی ملموس می خواهد . او تجاربی را که مسلمانان به دست آورده اند، نمی داند. بنابراین چاره ای نیست که حقایق جدید درباره مگس را که غربیها آن را به دست آورده و کشف کرده اند، بیان کنیم کسب تجربه از اوایل قرن بیستم جهت استفاده از پادزهر حشرات آغاز شد . خانم دکتر جوآن کلارک در استرالیا از غربیهایی بود که به این مسئله اهتمام ورزید و در اثر تجربه فهمید که در سطح خارجی مگس پادزهر وجود دارد که برخی از امراض و بیماریها را معالجه می کند، بنابراین اذعان داشت که در مگس شفا وجود دارد هر کسی در این زمینه نظری ارائه کرد. اما کسب تجربه همچنان ادامه داشت تا اینکه تعدادی از اندیشمندان بحثهایی در این زمینه مطرح کردند و فهمیدند که مگسی که بیشتر بیماریها را حمل می کند، بیشترین پادزهر را که منجر به شفای بیماریها می شود، نیز حمل میکند به گونه ای که ناقل امراضی که حمل می کند، نیست وجود این مسئله امری منطقی است، زیرا مگس باکتریهای مضر زیادی در جسمش حمل می کند تا بتواند به زندگی ادامه دهد؛ بنابراین باید که مواد ضد این باکتریها را نیز حمل کند و این مواد را که خداوند افزایش داده برای این است تا برخورد با ویروسها و بیماریها با او جلوگیری کند محققان به صورت ناگهانی دریافتند که بهترین شیوه برای آزاد سازی این مواد یا همان پادزهرها فروبردن مگس در مایع است. زیرا پادزهرها بر سطح خارجی جسم مگس و بالهایش وجود دارد البته این اطلاعات طی سالهای اخیر مطرح شد و هنگامی که محققان غرب از آن صحبت می کردند آنرا بسیار عجیب می دانستند و از آن شگفت زده می شدند. زیرا برای آنها اطلاعات جدید و غریبی به شمار می رفت امروز پزشکان روسیه تلاش می کنند تا درمان جدید با مگس را توسعه دهند؛ زیرا دریافتند که مگس حاوی مواد زیادی است که بیشتر از داروهای سنتی و قدیمی به شفا و درمان بیماریها کمک می کند . آنها می گویند که این درمان جدید در دنیای پزشکی انقلابی به پا خواهد کرد محققان می گویند: مگس انواع زیادی از باکتری، ویروسها و میکروبهای بیماری زا را حمل می کند، اما همزمان در سطح جسمش مواد ضد این میکروبها را نیز حمل می کند . بهترین شیوه برای آزادسازی پادزهر از مگس فروبردن آن در مایعات است. این کشف جدیدی است که محققان را متحیر کرده و هرگز توقع نداشتند که بیماری و دارو را در یک مخلوق و آن هم در مگس بیابند و سؤال این است: آیا این همان چیزی نیست که نبی اعظم (صلی الله علیه وسلم) قرنها پیش بیان کرده بود؟ بنابراین ما دو حقیقت علمی داریم یک- سطح خارجی مگس حاوی پادزهرهایی است که میکروبها و ویروسها را از بین می برد دو-بهترین شیوه برای آزادسازی این پادزهرها فروبردن مگس در مایعات است در حدیثی از حضرت محمد صلی الله علیه وسلم ، این دو حقیقت مطرح شده است: إذا وقع الذباب فی شراب أحدكم فلیغمسه ثم لینزعه، فإن فی أحد جناحیه داء وفی الآخر شفاء -هنگامی که مگسی در نوشیدنی یکی از شما افتاد، آنرا در آب فروبرید سپس از آن نوشیدنی استفاده کنید؛ زیرا در یکی از بالهای مگس درد و در دیگری درمان است این حدیث شریف نبوی برای این است تا غذایی که در آن مگس افتاده را هدر ندهیم، کافی است که آنرا در آب فرو بریم تا مواد ضد میکروبها آزاد شود. اما بیشتر ملحدان از این حدیث نه تنها تعجب کردند بلکه آنرا که از نبی رحمت صلی الله علیه وسلم نقل شده، مورد تمسخر قرار دادند. اما ما امروز می بینیم که محققان بی آنکه بدانند کلام حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را تکرار می کنند پروفسور جان الوارز براوو از دانشگاه توکیو می گوید: چیزهای دیگری وجود دارد که انسان قبول کند در مگس شفا وجود دارد. بنابراین به زودی خواهیم دید که درمانی موفق برای بیشتر بیماریها از مگس استخراج می شود همچنین برخی از محققان ایالات متحده آمریکا تلاش می کنند تا راه جدید شفا در استفاده از مگس بیابند و تأکید می کنند که درمان با مگس امری مقبول و علمی در آینده ای نزدیک است طی چند ماه محققان دانشگاه آبرن به وجود پروتئینی در بزاق مگس پی برده اند . این پروتئین ممکن است که التیام زخمها و شکافهای پوستی مزمن را تسریع کند و طی چند وقت محققان دانشگاه استنفورد اعلام کردند: برای اولین بار است که کشف کرده اند ماده ای در مگس وجود دارد که سیستم دفاعی بدن انسان را تقویت می کند حشره شناسان در دیگر بررسی های خود تشابه زیاد میان قلب مگس و قلب انسان را مورد تأکید قرار دادند. آنها سعی می کنند تا امراض قلبی پیران را با استفاده از مگس درمان و برطرف کن
سوال: شبهه آکل و مأکول چیست؟ -------------- جواب کوتاه: شبهه آکل و مأکول یکی از قدیمی ترین اشکالاتی است که در باره معاد جسمانی مطرح شده و خلاصه آن چنین است: فرض کنید انسانی به هنگام قحطی و گرسنگی شدید، از گوشت انسان دیگری تغذیه کند، به طوری که همه یا قسمتی از بدن انسان اول، جزء بدن انسان دوم شود، آیا اجزای بدن انسان اول در رستاخیز از بدن انسان دوم جدا می شود، یا نمی شود؟ اگر بگوییم می شود، بدن انسان دوم ناقص می گردد، و اگر بگوییم نمی شود، بدن انسان اول ناقص می شود. وانگهی، اگر این دو نفر یکی مؤمن باشد و دیگری کافر، اگر ماده بدن مؤمن کمبودی داشته باشد، باعث می شود اجزای بدن او به همراه بدن شخص کافر وارد جهنم شود، و اگر ذرات شخص مشرک، جزو بدن موحد شود، باعث می گردد ذرات بدن کافر به خاطر شخص مؤمن به بهشت رود. این دو صورت بر خلاف عدالت پروردگار است؛ پس معاد جسمانی امکان نخواهد داشت. در تصویر دیگر، اشکال چنین مطرح می شود: اگر آدمی طعمه درندگان صحرا و یا ماهیان دریا شود، یا در بیابان خوراک کرکس و لاشخوران قرار گیرد، و جزو بدن آنها شود، چگونه امکان دارد ذرات پراکنده - با این وضع - دو باره بدون کم و زیاد جمع شود و به صورت بدن سابق دنیوی درآید؟! جواب این اشکال به صورت خلاصه چنین است: نمود هر انسان، وابسته به روان او است، نه کالبد جسمانی؛ زیرا بدن ما پیوسته در حال دگرگونی است، از این رو بدن معینی در تشخص انسان معتبر نیست، بلکه یک کالبد مبهم و غیر معینی می تواند تشکیل دهنده شخصیت جسمانی وی باشد؛ زیرا جسم همچون ماده سیالی است که صورت های گوناگون می پذیرد و قابل پذیرش صورت های مختلف است. از این نظر برای جسم مادی ما ثبات و بقایی متصور نیست؛ بلکه تنها در پناه روح است که کالبد تشخص پیدا می کند و ذرات بدن را می شود به صاحب اصلی آن نسبت داد و گفت: دست، یا پای فلانی، و یا این عضو را از بدن فلانی قطع کردند و مانند این انتسابات؛ در حالی که اگر بدن خاک شود و به میوه تبدیل گردد، انتساب فوق از بین می رود. -------------- جواب بلند: مهم ترین ترفندی که از روزگار کهن تا کنون دست آویز منکران معاد جسمانی قرار گرفته است، شبهه آکل و مأکول است. این اشکال طی گذشت زمان و تحولات علمی، صورت های مختلفی پیدا کرده است، تا امروز که به صورت فریبنده تری در آمده است. شکل های مختلفی که ایراد مذکور به خود گرفته در سه مو ضوع خلاصه می شود. 1. چگونه ذرات پراکنده بدن جمع می شود؟ 2. بدن محشور کدام است؟ 3. کمبود بدن ها از روان ها چگونه جبران می شود؟ و ذرات پراکنده به چه صورت جمع می گردد. در آغاز، اشکال بدین صورت طرح می شود: اگر گوشت بدن مؤمنی به شکلی جزء بدن شخص کافری قرار گیرد، جای شبهه نیست که مطابق اصل قطعی "بدل ما یتحلل" یا تولید مثل سلول ها، اجزای بدن مؤمن جزو بدن کافر خواهد شد؛ بنابراین اگر در قیامت اجزای بدن هر کسی بازگشت کند، یکی از آن دو بدن ناقص خواهد ماند. در این صورت آن کالبد ناقص، یا جسم مؤمن است، یا کالبد کافر؛ اگر ماده بدن مؤمن کمبودی داشته باشد، باعث می شود اجزای بدن او به همراه بدن شخص کافر وارد جهنم گشته و عذاب شود؛ و اگر ذرات شخص مشرک، جزو بدن موحد شود، باعث می گردد ذرات بدن کافر به خاطر شخص مؤمن، به بهشت رود. این دو صورت بر خلاف عدالت پروردگار است. پس معاد جسمانی امکان نخواهد داشت. در تصویر دوم، اشکال از دیدگاه وسیع تری مطرح شده، چنین گفته می شود: اگر آدمی طعمه درندگان صحرا و یا ماهیان دریا شود، یا در بیابان خوراک کرکس و لاشخوران قرار گیرد، و جزو بدن آنها شود، چگونه امکان دارد ذرات پرا کنده - با این وضع - دوباره بدون کم و زیاد جمع شود و به صورت بدن سابق دنیوی درآید؟! پاسخ متکلمان متکلمان مسلمان به این شبهه، دو جواب داده اند که به طور فشرده نقل می شود: 1. اکثر دانشمندان علم کلام و عقاید در جواب گفته اند: خدا ذرات اصلی بدن مؤمن را از دستبرد حوادث حفظ می کند و نمی گذارد جزو ذرات اصلی بدن کافر قرار گیرد. اصولاً ذرات بدن هیچ انسانی جزو بدن دیگری نمی شود و آنچه جزو بدن انسان یا حیوان دیگر می گردد، اجزای زاید بدن مأکول است، اما ذرات اصلی از دگرگونی کاملاً محفوظ می ماند. این نظریه شاید در زمان گذشته قانع کننده بود، ولی به هیچ وجه امروز قابل قبول نیست؛ زیرا از نظر فیزیولوژی سلول های بدن آدمی در حال تغییر و جایگزینی است؛ بنابراین اگر بدن انسان طعمه حیوان قرار گیرد حتماً جزو بدن او خواهد شد، ولی به جهت تغییرات دایمی سلول ها پس از مدتی، یا به شکل نیرو و یا به صورت فضولات به خارج از بدن خواهد ریخت. تنها سلول های عصبی و ماهیچه ای و مغز است که تا پایان عمر باقی خواهد ماند؛ سپس به صورت مواد خاکی درآمده و جزو مواد تشکیل دهنده بدن دیگری خواهد گردید از این جهت ماده ثابتی به نام ذرات اصلی - که متکلمان مدعی
تن بدن ها از قبر است به طوری که آشنایان یکدیگر را بشناسند و بگویند این شخص همان شخص مورد نظر است و خود او است. بدن هر انسانی در صورت تعلق روح بدن او می شود و گرنه یک مشت خاک بیشتر نیست. براین باور لازم نمی آید وجود و هویت زید تبدل پیدا کند، همان گونه که اگر کسی چهره اش زشت و کریه شود و یا دست و پایش را قطع کنند، هویت و تشخصش دگرگون نمی شود. آیا کر و کور و فلج و پیر و جوان لازم است به همان شکل محشور شوند؟ جواب منفی است، بلکه انسان در قیامت، کامل و تمام عیار محشور می گردد. روایات معصومان براین حقیقت صراحت دارد.[4] برای آگاهی بیشتر در این موضوع می توانید به کتاب های کلامی، فلسفی و تفاسیری که نام تعدادی از آنها در زیر می آید مراجعه کنید؛ مانند: 1. معاد در نگاه عقل و دین، شریعتی سبزواری، محمد باقر. 2. اسفار اربعه، ملاصدرا، ج 9. 3. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر. 4. معاد و جهان پس از مرگ، مکارم شیرازی، ناصر. 5. عقاید اسلامی در پرتو قرآن، حدیث و عقل، سبحانی، جعفر.
آن هستند - در بدن نداریم.[1] 2. دومین جوابی که متکلمان و محدثان مسلمان، به این شبهه داده اند، این است که بدن آدمی با فرا رسیدن مرگ متلاشی و پراکنده می گردد، ولی طینت که مایه اصلی حامل تمام خصوصیات فردی هر انسانی است به عنوان هسته اصلی کالبد جسمانی در قبر باقی می ماند و بر گرد خود می چرخد و جزو بدن هیچ انسانی نمی شود، فرضاً اگر هم وارد جسم دیگری شود، مجدداً خارج می شود. به مجرد این که قیامت بر پا شود طینت ها به جنبش در آمده و بدن اخروی را با تمام ویژگی های دنیوی می سازند. بنابراین، در خمیر مایه اصلی جسم انسان آکل و مأکولی صورت نمی گیرد و عدم کشف علوم طبیعی دلیل بر نبود طینت نیست. در این که طینت چیست، عقاید گوناگون وجود دارد. برخی گفته اند مقصود از طینت نفس ناطقه است. عده ای گفته اند همان طینتی است که سعادت و شقاوت انسان بدان بستگی دارد. گروهی برآنند طینت همان ذرات اصلیه است و جمعی براین باورند که جسم مثالی و برزخی است.[2] پاسخ فیلسوفان فیلسوفان الاهی پاسخ دقیق تری داده اند؛ آنان می گویند: نمود هر انسان، وابسته به روان او است، نه کالبد جسمانی؛ زیرا بدن ما پیوسته در حال دگرگونی است، از این رو بدن معینی در تشخص انسان معتبر نیست، بلکه یک کالبد مبهم و غیر معینی می تواند تشکیل دهنده شخصیت جسمانی وی باشد؛ زیرا جسم همچون ماده سیالی است که صورت های گوناگون می پذیرد و قابل پذیرش صورت های مختلف است. از این نظر برای جسم مادی ما ثبات و بقایی متصور نیست؛ بلکه تنها در پناه روح است که کالبد تشخص پیدا می کند و ذرات بدن را می شود به صاحب اصلی آن نسبت داد و گفت: دست، یا پای فلانی، و یا این عضو را از بدن فلانی قطع کردند و مانند این انتسابات؛ در حالی که اگر بدن خاک شود و به میوه تبدیل گردد، انتساب فوق از بین می رود. طبق این پاسخ، شبهه آکل و مأکول از ریشه ویران می گردد؛ زیرا در این ترسیم لازم نیست در جهان آخرت همان بدن معین که در تاریخ خاصی طعمه درندگان صحرا و یا ماهیان دریا قرار گرفته و جزو بدن حیوان شده، همان ذرات- با تمام مشخصات- دوباره بازگشت کند؛ زیرا ممکن است از ذراتی - که در گذشته- از بدن او جدا شده - چه به صورت چرک و فضولات چه به صورت انرژی و غیره -کالبدی ساخته شود و روح بدان تعلق پیدا کند. بدون تردید به هنگام ارتباط روح به آن جسم، انسان صورت اولیه خود را باز خواهد یافت. عقیده ای که از نظر اسلام ضروری است، همان شناخت ابتدایی انسان ها است؛ بدین معنا که در صحرای محشر افرادی که در زندگی دنیوی یکدیگر را می شناختند با دیدن یکدیگر خاطرات گذشته آنها تجدید شود و یکدیگر را بشناسند وجود همان ذرات و سلول هایی که در دنیا انسان ها حمل می کردند، در قیامت ضرورت ندارد. در روایات بسیاری آمده است؛ افراد نابینا و کسانی که ناقص العضو بوده اند در رستاخیز سالم محشور می شوند؛ در حالی که اگر بازگشت همان ذرات، ضروری باشد، باید آن ذرات با همه مشخصات بازگشت نماید، از طرفی دیگر باید اعتراف کرد تغییرات چشمگیر و قابل توجهی در بدن اخروی ایجاد گردیده در همان حال مشخصات فردی نیز تا حدودی محفوظ می ماند و افراد با هم اشتباه نمی شوند، بلکه امکان دارد فقط به مقدار معینی از مواد بدن ساخته شود و روح با خلاقیت مخصوصی که دارد، به ضمیمه جسم ثابت، کالبد خاکی را به صورت مناسب درآورد و با طینت- که در روایات است و منشأ آدمی است- بیامیزد آن گاه تمام خصوصیات انسان باز می گردد و خاطرات گذشته و کردار فرستاده شده و پس انداز شده، تجدید می شود. وی هم خود را می شناسد و هم دیگران را، و افراد دیگر نیز او را خواهند شناخت.[3] پاسخ حکمت متعالیه ملا صدرا بنیان گذار حکمت متعالیه به این شبهه (شبهه آکل و مأکول) چنین پاسخ می دهد: شخصیت و حقیقت هر انسانی به نفس و روح او مشخص و معین می گردد، نه به کالبد مادی. آن بدنی که در تشخص و هویت انسان دخیل است، یک امر مبهم و نا مشخص است؛ زیرا جسمی که پیوسته در حال تغییر و تبدیل است، چگونه می تواند شخصیت و هویت انسان را مشخص کند، در صورتی که مجموعه ارگانیزم بدن پیوسته عوض می شود؛ حتی سلول های استخوانی آن نیز هر چند سال یک بار به کلی تغییر می کند. به همین جهت بدن و کالبد متغیر نمی تواند هیچ گونه ثبات و اصالتی داشته باشد. بنابراین، جسم متغیر و کالبدی که همواره در تبدل است، نمی تواند تعین و تشخص داشته باشد. به همین دلیل نمی توان گفت چون بدن زید را حیوانی خورده است، روز قیامت نمی تواند محشور شود؛ زیرا این بدن یا مأکول است و یا آ کل و خورنده، بلکه مشخص کننده بدن هر انسانی روح است. وقتی روان زید به بدنی تعلق گرفت، آن بدن همان بدن زید است، بلکه هر چیزی که نفس و روح بدان تعلق یافت، همان چیز عین بدن او است. گویی با همین جسم در دنیا زیسته و سرد و گرم دنیا را چشیده است. به اعتقاد ما آ نچه در حشر بدن ها لازم است، برانگیخ
🔅 امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍️ أقصِرْ رَأيَكَ على ما يَعنِيكَ 🔴 رأى خويش را به چيزهايى كه مربوط به تو مى شود محدود كن. 📚 ميزان الحكمه جلد ۴ صفحه ۳۵۱
💎نتيجه انديشيدن 🔅ثمرة التفريط الندامة و ثمرة الحزم السلامة. 💠نتيجه نيانديشيدن و كوتاهى كردن در كار، پشيمانى و ثمره دور انديشی و احتياط سلامتى است. 📚
🔔از انتقام بپرهيز❗️ 🔅مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي: لَوْ عَفَوْتَ 💠 چون خشم گیرم ، کی آن را فرو نشانم ؟ در آن زمان که قدرت انتقام ندارم ، که به من بگویند: " اگر صبر کنی بهتر است " یا آنگاه قدرت انتقام دارم ؟ که به من بگویند " اگر عفو کنی خوب است ". 🖊اين يك واقعيت است كه انسان خشمگين در برابر ظلم و ستمى كه بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگيرد; اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهديد شخص ظالم بر خيزد و گاه با او گلاويز شود; اما هنگامى كه ناتوانى خود را مى بيند عقب نشينى مى كند. در اين هنگام همه به او مى گويند: اگر مى خواهى انتقام بگيرى بگذار توانايى پيدا كنى و اين گونه كه مايه رسوايى و آبروريزى است به ميدان دشمنت مرو، بنابراين در چنين حالتى مردم، او را به صبر و شكيبايى دعوت مى كنند; اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعيف و ناتوان گردد همين كه دست به انتقام بلند مى كند مردم به او مى گويند: شايسته است عفو كنى كه زكات قدرت عفو است. به اين ترتيب در هيچ حال، انتقام جويى عاقلانه و صحيح نيست. 📘
🔔هرگز مغرور نباش❗️ 🔆وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ لِلدِّينِ وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ 💠هرگز نگو که «من فرمانروا هستم كه باید دستور دهنده باشم و دیگران اطاعت كنند؛ زیرا قطعا چنین اندیشه‌ای، مایه فساد قلب و سستی دین خواهد شد و تو را با نارضایتی عمومی و حوادث بنیان برانداز روبرو می‌سازد» 📚
آیت‌الله : پسر يكی ازعلمای بزرگ تعريف ميكرد روزی به پدرم گفتم: "شما كه دريای علم هستی، اگر بنا باشد يك نصيحت كنی، چيست؟" می‌گفت پدرم سرش را مدتی پايين انداخت و فرمود: "آبروی كسی را نبر!" 🔹عزيزان من اسلام می‌خواهد آبروی افراد حفظ شود! انقدر راحت آبروی ديگران را نبريم! اين گناه آبرو بردن انقدر نحس است كه صاحبان آن گاهی موفق به توبه نمی‌شوند! ______________ 🌱
امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند سبحان، حقوق بندگانش را مقدّم برحقوق خود، قرار داده است. پس هركه حقوق بندگان خدا را رعايت كند، اين كار به رعايت كردن حقوق خدا بينجامد جَعلَ اللّهُ سبحانَهُ حُقوقَ عِبادِهِ مُقَدِّمَةً لحُقوقِهِ، فمَن قامَ بحُقوقِ عِبادِ اللّهِ كانَ ذلكَ مُؤَدّيا إلى القِيامِ بحُقوقِ اللّهِ غررالحكم