eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️شهادت حضرت مسلم سفیر امام حسین در کوفه تسلیت باد ▪️خدا همه ما را سفیر حسینِ زمان دعوت کننده ی به او و دعا کننده ی بر فرجش قرار دهد ▪️الهی به سر بریده حضرت مسلم قسم دگر باقی مانده ی غیبت را ببخشا بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۷۲ #جن و #شیاطین تسخیر شده در #کتاب_کلید_گمشده_سلیمان_نبی #بائل اولین #شیطان تسخیر شده ❌توضیح داده خواهد شد.... #بهترینهادرکانال👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
۷۲ #جن و #شیاطین تسخیر شده در #کتاب_کلید_گمشده_سلیمان_نبی #بائل اولین #شیطان تسخیر شده ❌توضیح د
👌 👿بائل👿 ✅اولین و بزرگترین (جنی) که حضرت آن را به غل و زنجیر کشید نام داشت. شیطان نامرئی جز طبقه بزرگان شیاطین که در اشکال و شکل های گوناگون ظاهر می شود. گاهی وقت ها مانند گربه و بعضی وقت ها مانند یک وزغ و گاهی اوقات به صورت یک مرد که او را می شناسید. ⁉️ بیش از ۶۶ ارتش از شیاطین را فرماندهی می کند. منطقه ی جنوب با اوست. عبریانیان در زمان قدیم این شیاطین را به جای خداوند ستایش و عبادت می کردند. سومریان او را به نام مردوک می شناختند و او را عبادت می کردند. ⁉️ انچه که از اشکال بدست آمده از تمدن مصر باستان نشان می دهد که اورسیس خدای مصر باستان همان بائل بوده است. بائل جزء آن دسته از شیاطینی می باشند که جادوگران و ساحران هنوز هم در اجتماعات مخفی خود اقدام به ستایش و عبادت او می کنند. ✨ ادامه در پستهای بعدی... 👿آگاراس👿 👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
هدایت شده از بسوے ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مجموعه مستند #برنامه_شیطان🔥 🔹قسمت یازدهم: بیو تروریسم(مرگ سفید) #بخش_دوم #بهترینهادرکانال👇 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔸امام سجاد(ع)میفرمایند: 💠 #دعای_مومن،سه حالت دارد يا برايش #ذخيره میشود، يا در دنيا #برآورده میشود؛ و يا بلايى از او #برطرف میشود... 📚تحف العقول،ص280 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
✅داستان طلبه ای که ۱۵سال نان خشک میخورد👌 ✍در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت: میرزا را کاردارم. مردم گفتند: میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟ گفت: عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود. خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت. دفتردار میرزا تعجب کرد... وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد. گفتند: میرزا کار این طلبه مگر چه بوده؟ میرزا گفت: این طلبه به یکی ازدهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول سنی ها گفتند خوب است بدون پول است. این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند. دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد. این طلبه ۱۵سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند. 📚 مصباح الهدی آیت الله وحید خراسانی داستان هاے 🕌 مذهبے 👇 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اولین قبری که بعداز ظهور شکافته میشود قبرکیست؟ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#عرفه 🌼پیامبرمهربانی(ص): 💠گناه كارترين فرد در عرفات كسي است كه از آنجا باز گردد در حالي كه گمان ميبرد آمرزيده نخواهد شد. 📙بحارالأنوار،ج۹۹،ص۲۴۸ #بهترینهادرکانال👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند: ♦️در آخر الزمان که بدترین زمان هاست، زنان بی حجاب و برهنه آشکار شوند و با زینت و آرایش بیرون آیند. ♦️آنان از مرز دین خارج شده اند و در فتنه ها وارد گشته اند و به سوی شهوت ها مایل و شتاب دارند، حرام ها را حلال کنند و سرانجام در دوزخ گرفتار عذاب ابدی خواهند شد. 📚 وسائل الشیعه، ج۱۴، ص ۱۹ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💠اگر درگیر یه رابطه ی عاطفے گناه هستے همین الان تصمیم بگیر .... ترک گناه نذر لبخند رضایت امام زمانت ..سرتو بالا بگیر نگاه عـــاشقانه و نگــران خدا رو ببین منتظرته که برگردی... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 💐🍃💐🍃 💐🍃💐 💐🍃 💐 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_دوم _لا اله الا الله یهو دید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 تا اسممو خوند بدو بدو دویدم سمت درب دانشگاه.ولی از اتوبوس خبری نبود.خیلی دلم شکست،گریه ام گرفته بود. الان چه جوری برگردم خونه؟چی بگم بهشون؟ آخه ساکم تو اتوبوس بود، بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام. تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد. بدو بدو رفتم سمتش و نفس زنان گفتم :سلام ببخشید ...هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: _خواهر شما چرا نرفتید؟ _از اتوبوس جا موندم. _لا اله الا الله آخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید؟اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان. _حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود. _متاسفم براتون حتما آقا نطلبیده بود شما رو. _وایسا ببینم چی چی رو نطلبیده بود من باید برم. _آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن. _اصلا شما خودتون با چی میرید؟منم با اون میام. _نمیشه خواهرم من با ماشین پشتیبانی میرم نمیشه شما بیایید. _قول میدم تا به اتوبوسها برسیم حرفی نزنم. _نمیشه خواهرم اصرار نکنید. _اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش. _میگم نمیشه یعنی نمیشه یا علی. اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد. و منم با گریه همونجا نشستم. هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلوی پام وایساد و آقا سید یا همون آقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: _لا اله الا الله مثل اینکه کاری نمیشه کرد بفرمایین فقط سریعتر سوار شین. سریع اشکامو پاک کردم و پرسیده چی شده؟شما که رفته بودید. _هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بذاریم سالم به مشهد نمیرسیم. راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و من هم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن.(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم....) حوصلم سر رفت. هنذفریم که تو جیبم بود رو برداشتم و گذاشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه آهنگام و یه آهنگو پلی کردم. یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد. یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم. آروم عذرخواهی کردم و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سید باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند.... نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاكی چشمه زمزم مبارک باد عید قربان، نماد بزرگترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس #عید_سعید_قربان بر تمامی مسلمانان مبارک باد   بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🚨 😳 در کتاب کیفر کردار جلد دوّم خواندم: رابعه عدویه مى گوید: دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى، جوانان و دوستان بزه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد. بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند. یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود. از حالش متعجّب و حیران شدم! با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بزه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده؟! صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم : ابن علام خودتى؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در هوى و هوس و زن بازى و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى؟ با خدا آشتى کردى؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟! عتبه گفت: اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم ، همانطور که مى دانى بیش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم. یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چشمهایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم، گفتم: واى بر تو مرا نمى شناسى؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند... با تو حرف مى زنم، به من بى اعتنائى میکنى؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى کن. گفت: اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى؟ گفتم: من همان دو چشمهاى قشنگ و زیباى تو را دوست دارم که مرا فریب داده. گفت: راست گفتى من از آنها غافل بودم. اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم . سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم. داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى ؟ گفت: اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید: تِلْکِ الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ .(1) این سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهیزگار خواهد بود. بله ما هرچه داشتیم براى آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست. اکنون اى مرد بیا و از خدا بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان . گفتم: از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن. خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت: حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم ؟! گفتم آرى. دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت. مشاهده کردم پیرزنى در آن اتاق نشسته است. آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طول در فکر بودم که این جا کجاست اینها کى هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد. بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زد و گفت: ادامه داستان پست زیر👇👇🍃🌸
اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون وَلاحَوْلَ وَلاقوة اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ العَظیم . من وحشت زده پریدم دیدم آن دختر جفت چشمهایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشمها با پیه آن هنوز در حرکت بود. پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت: آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر (لا بارک اللّه لک فیها) خدا برایت در آنها مبارک نکند ما را تو حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد. پیرزن با حالت گریه گفت ماده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشمهائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى . بگیر؟! همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تأسّف خوردم گفتم : واى به حال من یک عمر دارم گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم ، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم . یارب به در تو روسیاه آمده ام بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#عید_قربان😊 جشن رهایی از اسارت نفس👌 روز ثبوت، اثبات #عشق و #تسلیم محض در برابر فرمان حق خجسته باد😍🎉👏 #عیدتون_مبارک ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#آگارس دومین #شیطان که حضرت #سلیمان او را به بند کشید .... ❌توضیح داده خواهد شد.... #بهترینهادرکانال👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
#آگارس دومین #شیطان که حضرت #سلیمان او را به بند کشید .... ❌توضیح داده خواهد شد.... #بهترینهادرکان
👿آگارس👿 ✅ دومین شیطان ( جنی ) بود که حضرت آن را غل و زنجیر کشید. فرماندهی شرق بر عهده ی این شیطان بوده این شیطان جزء طبقه دوک ( فرماندهان لشکر ) می باشد که معمولا خود را به صورت یک مرد سوار بر تمساح و یا یک مرد مسن آرام نشان می دهد. ⁉️ علاقه زیادی برای های مومن و روحانی دارد. آگارس است که مسئول وجود آمدن می باشد به عبارت بهتر قادر است زمین را به رقص آورد. بعضی از کسانی که شیطان را عبادت می کنند معاصر این شیطان را خالق موسیقی می دانند. ⁉️ او با تمام زبان ها آشنایی دارد .این شیطان نام های دیگری نیز برای خود دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: بارمیل – آمایمون – تامیل – دارداریل – داریسیل – کارنیفیل و شاه دوزخ شرقی را دارد. ۳۱ ارتش و لشکر از شیاطین تحت فرمان او و در خدمت او هستند . ✨ ادامه در پستهای بعدی ...👿واساگو👿 👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃 حضرت مهدی (عج) فرمودند : من وصىّ آخرين ام ؛ به وسيله من #بلا از خانواده و شيعيانم #دفع مى شود . 📚الغيبة ، طوسى ، ص ۲۸ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
هدایت شده از ♥️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلیمانی در واکنش به برای ترور ایشان، با انتشار کلیپی نوشت: شما آمریکایی‌ها همه‌ی امیدتان به این زن ولگرد (مریم رجوی) است؟ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#صدای_پای_کاروان_می_آید حسين جان/اندکی صبر عزیز فاطمه عِيد اَست تَمامِ شَهر شادَندْ ولی نوکَر نِگَران سَفَرِ اَرباب اَست #یالثارات_الحسین_ع بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سوم تا اسممو خوند بدو بدو دویدم س
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به آهنگ،ولی همچنان حوصلم سر میرفت. آخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جاساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودند. _آقای فرمانده پایگاه _بله _خیلی مونده برسیم به اتوبوسها؟ _ان شاء الله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم. _اوهوووم باشه. باهاش صحبت میکردم ولی بر نمی گشت و نگاهم نمیکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش. تو حال خودم بودم و یکم چشامو بستم دیدم ماشین وایساد. _چی شد رسیدیم؟! _نه برای نماز نگه داشتیم. _خب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونو بخونین. _خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست شما هم بفرمایین. _کجا بیام؟! _مگه شما نماز نمیخونین؟! _روم نمیشد که بگم بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه میذارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره. _لا اله الا الله اگه قرص چیزی هم برای سردرد میخواین تو جعبه امداد هست. _ممنون😊 _پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم.آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن در مسجد بسته بود. مسجد تو مسیر پرتی توی میانبر به سمت مشهد بود. مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیکها رو چک کرد. ولی آقا سید از نمازش دست نمیکشید بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد و داشت با خدا حرف میزد. اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه آخه آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم. گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود راستش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه برام جالب بود همچین چیزی . تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با آستینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: _بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟ _من؟نه ...نه...فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز. _چشم چشم الان میام ببخشید معطل شدید. سریع بلند شد و جمع و جور کرد خودشو و رفت سمت ماشین. نمیدونستم الان باید بهش چی بگم. دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.فقط آروم توی دلم گفتم خوشبحالش که میتونه گریه کنه... نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌼 🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼