♨️حفظ دین در زمان غیبت♨️
💫عن يمان التمار قال كنا عند أبي عبد الله عليه السلام جلوسا فقال لنا إن لصاحب هذا الأمر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ثم قال هكذا بيده فأيكم يمسك شوك القتاد بده ثم أطرق مليا ثم قال إن لصاحب هذا الأمر غيبة فليتق الله عبد و ليتمسك
بدينه💫
🔻 يمان تمار گوید:
👈🏻خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودیم، به ما فرمود:
"همانا صاحب الامر عليه السلام را غیبتی است، هر که در آن زمان #دینش را نگه دارد مانند کسی است که با دست شاخه #درخت_خاردار_قتاد را از خار صاف گرداند"
👈🏻 سپس در حالی که با دست مبارك اشاره می نمود فرمود:
"كداميك از شما میتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد،"
👈🏻سپس اندکی سر به زیر انداخت
و باز فرمود:
"همانا صاحب الامر عليه السلام را غیبتی است، هر بنده ای باید از خدا #پروا کند، و به #دین خود بچسبد."
[قتاد: نام درخت بزرگ خارداری است که خارهای آن مانند سوزن تیزاست]
📖 اثباة الهدة،ج۳
📖الكافي، ج1، ص: 336
📖بحار الأنوار ج52، ص112
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_بیست_و_هشتم ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﻟﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ، ﻣﻌ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_بیست_و_نهم
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺘﻦ شبﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﺳﯿﺪ
ﺩﻝ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩ، ﻫﻢ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺫﻭﻕ ﺩﺍﺷﺘﻢ و ﻫﻢ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎﻧﻤﻮ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ
ﻣﯿﺪﻥ؟
یعنی ﺳﯿﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﯿﮑﺎﺭ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻣﺸﺐ؟؟ ﺍﮔﻪ ﻧﺸﻪ ﭼﯽ؟
ﻭ ﮐﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ.
ﺍﺻﻼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﺮ ﺷﺐ ﺑﺸﻪ،
ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﻥ، ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ
ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ؟؟
ﻭﺿﻌﺸﻮﻥ ﭼﻄﻮﺭﯾﻪ؟
ﻭ ﮐﻠﯽ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﻫﺮﭼﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻣﻨﻢ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ
ﭼﯿﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺻﺪﺍ
ﺧﻮﺭﺩ …
ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﺍﻭﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﻮﺩ،
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ
ﮐﻪ ﮐﺎﻭﺭ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﭼﺮﺥ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻪ .
ﺑﻌﺪ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺭﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺣﺮﮐﺖ
ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺍﺧﻞ.
ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﯿﺪ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺷﮏ ﺫﻭﻕ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ
ﺁﯾﻨﺪﺕ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ !
ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺳﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﭘﻠﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ
ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ
ﮔﻔﺖ : ﺷﻤﺎ ﺭﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ؟
ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺍﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ
ﻫﺴﺘﻦ ﺩﯾﮕﻪ …
- ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﻟﺤﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ. ﭼﻮﻥ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ
ﺩﻗﯿﻖ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ
ﺧﺎﺻﯽ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﺧﯿﻤﻮﻥ ﭼﯿﻪ … ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻭ ﺍﻥ ﺷﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﺍﻣﺎﺩ
ﺍﯾﻨﺪﻩ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﻫﺴﺘﻦ
ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﯾﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﻭ ﻟﺐ ﺳﯿﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺁﻗﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ؟؟
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺳﺘﻪ ﯼ ﮔﻞ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﯿﺪﻩ…
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻧﺶ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ
ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ، ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ
ﭘﺴﺮ ﻣﻌﻠﻮﻟﺖ ﭘﺎ ﺷﺪﯼ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟
ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﺪ ﺁﻗﺎ !…
ﺯﻫﺮﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﺟﻠﻮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ.
ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺖ :
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻣﺎ ﺭﻓﻊ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﮐﻨﯿﻢ
- ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯿﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺩﻡ ﻟﻘﻤﻪ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺭﻭ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ …
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺍﺭ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺯﺍﺭ
ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ … ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺳﺴﺖ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ.
ﺩﻟﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ
ﺑﯿﺮﻭﻥ … ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ
ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺳﯿﺪ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻻﯼ ﺩﺭ، ﺑﻐﻀﻤﻮ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ
ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ
ﺳﻼﻡ ﮔﻔﺘﻢ …
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﯼ، . ﺑﺮﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﺖ .
ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﯿﺪﻡ
ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻬﻢ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺳﺮﺵ
ﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ
ﭼﺸﻢ ﺷﺪ.
ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ
#ادامه_دارد...
#نویسنده :
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸
🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#زن_فریبکار_زیبا🚫🚫
زنی فتنهگر شیفته و دلباخته نوجوانی از انصار گردید، ولی هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست، از این رو در صدد انتقامجویی بر آمده و تخم مرغی را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را متهم کرده او را نزد عمر برد و گفت: ای خلیفه! این مرد مرا رسوا نموده است.
عمر تصمیم گرفت جوان انصاری را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد میکرد که هرگز مرتکب فحشایی نشده است و از عمر میخواست تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیهالسلام رو کرده و گفت: یا علی! نظر شما در این قضیه چیست؟
آن حضرت به سفیدی جامه زن به دقت نظر افکنده وی را متهم نموده و فرمود: آبی بسیار داغ روی آن بریزند و چون ریختند سفیدی جامه بسته شد، پس امام علیهالسلام برای فهماندن حاضران اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس به زن رو کرده، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت، مرد انصاری از عقوبت عمر رها گردید.
و نیز زنی با سفیده تخم مرغ رختخواب هووی خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبی با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمر مطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: آبی بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقداری روی آن سفیدی بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود:
این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است.
آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهای آن زنت میباشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاری کنند. [1] .
پی نوشت ها:
[1] مناقب سروی، قضایاه علیهالسلام فی عهد الثانی.
📌 #پندانه
⁉️ چرا امام زمان«عج»را نمی بینیم؟
🔸روزی از عارفی سؤال شد:
چرا ما امام زمان را نمی بینیم؟
🔹عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید ... شاگرد این کار را انجام داد، آیا الان می توانید مرا ببینید؟
🔸شاگرد عرض کرد خیر، نمیتوانم ببینم ...
🔹عارف فرمود: چرا نمی توانی من را ببینی؟
🔸شاگرد گفت: چون پشت من به شماست!
🔹عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان عجل الله فرجه را بینید
🔺چون شما پشتتان به امام زمان عج الله است ...
🔺با گناهان و نافرمانی ها به امام زمان (عج) پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨کلیپ زیبا 👆👆
#عشق_به_امام_زمان_عجل_الله به هر قیمتی
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معجزه_ای_عجیب😳😳
♨️دیده شدن موجودی غول پیکر در حرم امام حسین(ع)😯😯
#کلیپ
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✅ #فکر_کردن_درد_دارد
💢کلام چارز دیکنز، نویسنده #مشهور انگلیسی، درباره شخصیت قیام امام حسین، بهترین برداشت در این مورد باشد. او می گوید:
«اگر مقصود حسین #جنگ در راه خواسته های دنیوی خود بود، من نمی فهمم چرا خواهران و کودکانش را همراه خود برد. پس عقل چنین حکم می کند که او به خاطر اسلام #فداکاری خویش را انجام داد».
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌀 #بلاها به #صورت_یکسان تقسیم شده اند!
👈 مرام کمونیستی بیشتر از حسادت ناشی می شود، که دیگری دارد و من ندارم؛
👈 غافل از این که نعمت خدا تنها در دارایی و مال و ثروت نیست.
👈 آیا ثروتمند بیش از فقیر صحت، اولاد، آرامش و راحتی و چیزهای دیگر دارد؟!
👈 بنابراین، اگر دارایی ها و ناداری های افراد مِن حَیث المجموع حساب شود، می بینید که:
🔹ألمصائب بالسویة مقسومة بین البریة(غررالحکم، ص۱۰۱).
گرفتاری ها به صورت مساوی و یکسان میان مردم تقسیم شده است.
📚 در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج۱
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#ازدواج_موقت_با_منشی_شرکتم😨
براى يك سفر كارى به خارج مجبور شدم الناز منشى ٢٥ ساله شركتم رو ببرم با خودم و چون تو هتل یک اتاق رزرو شده بود، مجبور شديم يه صيغه بين خودمون بخونيم، راهى شديم...الناز بينهايت خوشگل بود و منم يه مرد ٤٥ ساله، استرس داشتم كه قراره چى پيش بياد رسيديم به هتل وسايل رو گذاشتم و رفتم خريد وقتى كه برگشتم ديدم كه الناز...😱🙊
#اخطاراینداستانبدونسانسورمیباشد👇📛
http://eitaa.com/joinchat/3616014349Ca490647ac0
✅خواب آیت الله بهجــــــــــــــت
✅ استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم
به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. 😔
✍🏻 ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه زيارت عاشورا ميخواندم.
🔥 وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند.
شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟
✅ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم.
💢 امام صادق فرمود:
مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
🌹 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه ترکی وفارسی
😔🏴🏴🏴🏴🏴
■□■□■□■□■□■
█████████▉▊▋▌▍▎▏
■□■□■□■□■□■□■□■
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_بیست_و_نهم ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺘﻦ شبﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﺳﯿﺪ ﺩﻝ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_ام
ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﺸﺶ ﺍﻭمد
ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ …
ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﻞ ﺩﺍﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﻦ
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻏﺮ ﻣﯿﺰﺩ …
ﻣﺴﺨﺮﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﯾﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﭘﺎ ﺷﺪﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ خواﺳﺘﮕﺎﺭﯼ . ﻭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯽ ﭘﺴﺮﻩ ﻓﻠﺠﻪ؟
- ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻓﻠﺞ ﻧﯿﺴﺖ، ﺟﺎﻧﺒﺎﺯﻩ
- ﺣﺎﻻ ﻫﺮﭼﯽ … ﻓﻠﺞ ﯾﺎ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﻮﻓﺘﯽ ! ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﯾﺴﺘﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ !
- ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﻨﯿﺖ
ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ …
ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﻮ ﮔﻔﺖ : ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺸﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﺑﺎ
ﺍﻻﻧﺶ؟ !
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ و ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻨﻔﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ …
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺤﺚ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ، ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﻢ.
ﻭﻗﺘﯽﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﻢ ﺑﻐﻀﻢ
ﺗﺮﮐﯿﺪ … ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﯿﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ …
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ … ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺑﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻬﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻋﺬﺍﺏ ﻧﺪﻩ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺮﯾﺎ …
- ﺍﺧﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ … ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺸﻪ
- ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ؟
ﻫﻬﻪ . .. ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻢ
- ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ؟ !
- ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ … . ﻫﯿﭽﯽ … ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ . ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﯿﺎﺩ،
ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﺨﺘﻠﻒ،
ﻧﻤﯽ ﮔﻢ ﮐﯿﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻦ ﻭ ﮐﯿﻮ ﻧﮑﻦ، ﻧﻤﯿﮕﻢ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ . ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺷﺘﻮ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﻭ
ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺖ ﮐﻨﻪ
ﺍﻭﻧﺸﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺻﻼ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩﻡ، ﺍﺻﻼ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻓﮑﺮ ﻭ
ﺧﯿﺎﻝ . ﺻﺒﺢ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻟﻢ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺯﻫﺮﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ ﺑﻬﺶ …
ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ،
ﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍ . ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍﻩ
ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ . ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﺰﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ … ﺍﺍﺍﺍ .… ﺍﻭﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺰﺍﺭ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ؟ ! ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ
ﺧﻮﺩﺷﻪ … ﺣﺎﻻ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ !
ﺁﺭﻭﻡ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ..
- ﺳﻼﻡ
- ﺳﻼﻡ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺑﻐﻠﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
- ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ … ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ … ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ؟ !
- ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺩ .
- ﺯﻫﺮﺍ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻨﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ …
- ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﻪ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ . ﻣﻦ ﺩﺭﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺰﺍﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺷﺪﻡ، ﺻﺪﺍﯼ ﺳﯿﺪ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭﮐﻢ ﮐﻢ
ﻭﺍﺿﺢ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ . ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﻢ
ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﺩﯾﻒ ﻋﻘﺐ ﺗﺮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻡ . ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺭﺩ
ﺩﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ
- ﺷﻬﺪﺍ ﭼﯽ ﺷﺪ؟ ! ﻣﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺘﻮﻥ؟ ! ﺍﻻﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟ !
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﻮﻥ
ﺑﺸﻨﻮﻡ … ؟ ! ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺘﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ …
ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺖ … ﻣﻨﻢ ﮔﺮﯾﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ . ﺁﺭﻭﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ . ﻧﻤﯽ
ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ ﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ، ﻓﻘﻂ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺳﻼﻡ آقا سید
#ادامه_دارد...
#نویسنده :
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸
🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🏴علت تفاوت گنبد آقا امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع)...
🍃🍂تفاوت چندانی ندارند؛ اگر خوب نگاه کنی می بینی گنبد هر دو بزرگوار طلاکاری هستند.
گلدسته هاشون هم همین طور؛ اما دیواره گلدسته های حرم امام حسین(ع) طلا کاری شده و دیواره گلدسته های آقا اباالفضل(ع) کاشی کاری.
✅دلیلش میدونین چیه؟🤔
🕌گلدسته های حضرت اباالفضل(ع) رو سه بار طلاکاری کردند اما هر سه بار طلاها از گلدسته ها جدا شد و افتاد.
سرانجام سرپرست گروهی که مسئول طلاکاری بود گفت من شب باید داخل حرم آقاعباس بمونم و ازش اجازه بگیرم تا کارمون رو انجام بدیم. فردا صبح وقتی به سراغ سرپرست اومدند دیدند پریشون و گریونه؛ گفتند چی شده؟
گفت شب متوسل به مولا اباالفضل شدم خیلی گریه کردم از خستگی خوابم برد؛
آقایی رو دیدم که دست در بدن ندارن بهشون گفتم آقا چرا اجازه نمیدین ما کارمون رو تموم کنیم؟ ما باید بریم نجف اونجا هم کار داریم.
🌸مولایم ابالفضل(ع) گفت نمیشود! آخر باید تفاوتی میان ارباب و غلام باشد...
•┈••✾یاحسین(ع)✾••┈•
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
Saeed Shahabi Va Shahram Gholikhani - Arbabe Dele Man.mp3
9.26M
#مداحی ترکی 🏴
ارباب دل من
سعید شهابی
🎻🏴🏴🎻
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد چله گذشت و خبر از حُر شدنم نیست😔
ای صاحب میخانه تو این بارنظر کن
💚السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
💚السلام علیک یا اباصالح المهدی
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔅امام سجاد علیه السلام فرمود:
اذا قامَ القائِمُ أَذْهَبَ اللهُ عَن شِیعَتنا العاهَةَ و جَعَل قُلُوبَهُمْ کَزُبَرِ الحَدیدِ وَ جَعَلَ قُوَّةَ الرَّجُل مِنْهُم قُوَّةَ أرْبَعینَ رَجُلا وَ یَکونُونَ حُکّامَ الاَرْضِ وَ سَنامَها؛
💫وقتی قائم قیام کند، خداوند رنج را از شیعیان ما دور میکند و دلهای آنها را چون #پاره_آهن قرار میدهد و خداوند قدرت هر مرد از آنها را برابر چهل مرد قرار میدهد و آنها #حاکمان_زمین خواهند شد.
📖 بحارالانوار ج ۵۲، ص ۳۶۴، ۳۱۷
📖الزام الناصب، ص ۱۳۹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯