eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
#اهواز_تسلیت⬛️ #پروفایل✔️
🔞 درگیری دختران بی جحاب در هیئت عزاداری 🎥 بخاطر یه پسر خوشگل ۲تا دختر چه دعوایی میکنن ❌واقعا خجالت آوره ♦️ ⛔️⛔️در کانال #زیر مشاهده کنید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3616014349Ca490647ac0
.✳️ به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ☀️قالَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب صلوات الله و سلامه علیه: فَيُصَلِّي [عِيسَى] خَلْفَهُ وَ يَقُولُ إِنَّكُمْ أَئِمَّةٌ لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَتَقَدَّمَكُمْ فَيَتَقَدَّمُ فَيُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ عِيسَى خَلْفَهُ فِي الصَّفِّ الْأَوَّل 💚حضرت آقا و مولا امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه:  و عيسى پشت سر او (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) نماز گزارد و بگويد: 👈شما امامانی هستيد كه جایز نیست هيچ كس از شما پیشی بگیرد. پس او (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) جلو بیفتد و با مردم نماز گزارد و عيسى در پشت سر او بايستد. 📚كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 707 📚بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج15، ص: 237 📚الغيبة للنعماني، ص: 75 📚الفضائل (ابن شاذان)، ص: 143 📚إرشاد القلوب (ديلمي)، ج2، ص: 299 📚إثبات الهداة، ج2، ص: 202 📚مدينة المعاجز، ج1، ص: 501 📚إلزام الناصب، ج1، ص: 180 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
☑️ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . . پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید. گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند. گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه 📙منبع: داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺿﻌﯿﻔﻢ ﮔﻔﺘﻢ : - ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺪﺭﻡ - ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ،ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﻪ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭﻥ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻦ، ﺍﻥ ﺷﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ . ﻓﻘﻂ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﻟﺨﻮﺭﯾﺪ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺸﻮﻥ ﺣﻔﻆ ﻧﺸﻪ - ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ، ﺭﺍﺳﺘﯿﺘﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﻗﺸﻨﮓ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺷﺪ … ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻗﺸﻨﮓ ﻋﻘﯿﻘﺶ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪ : « ﭘﺎﮐﺎﻥ؛ ﺯﺟﻮﺭ ﻓﻠﮏ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺸﻨﺪ … / ﮔﻨﺪﻡ ﭼﻮ ﭘﺎﮎ ﮔﺸﺖ ﺧﻮﺭﺩ ﺯﺧﻢ ﺁﺳﯿﺎﺏ ! » - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﻦ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺍﮔﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﻬﺶ ﻫﺴﺖ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﯾﺎﻓﻘﻂ ﺍﺩﻋﺎﯾﯿﻦ . ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﻦﺍﮔﻪ ﺑﻬﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﺑﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻫﺴﺖ . ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺵ ﺑﻬﺶ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . - ﺧﻮﺏ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ … ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﭙﺮﺳﯿﻦ؟ ! - ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ - ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ - ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ - ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﻈﺮﺍﺗﺶ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻔﮑﺮﺵ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺑﺸﻪ . ﺷﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ … ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﺣﻖ ﺩﺍﺩ . - ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ؟ ! - ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ . ، ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻢ ﺍﺧﻪ .. . - ﭼﯿﻮ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﯿﺪ - ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﺗﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻦ . ﺭﺍﺳﺘﯿﺘﺶ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ … ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ … - ﺭﺍﺳﺘﯿﺘﺶ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻧﻈﺮ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ … ﺁﺧﯿﯿﺸﺶ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯾﺪ ! - ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﯿﻦ ! - ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ - ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻﺍﻟﻠﻪ ٌ-ﺧﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮﻧﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯿﻦ ﻓﮏ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭘﯿﺎﺯ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻨﺪﯾﻤﺎ . ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ؟ ! - ﺑﻠﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﻦ - ﻓﻘﻂ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯿﻦ ﺑﯿﺎﺩ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻡ … - ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻤﮑﺘﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ . ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺍﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺶ ﻧﺸﺴﺖ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﻘﺪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﻘﺪ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﭘﺪﺭ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﮔﻮﺍﻫﯿﻨﺎﻣﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ . .. : ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚫️امام صادق(ع)فرمودند ◾️چهار هزار فرشته نزد قبر سیدالشهدا علیه السلام ژولیده و غبار آلود، تا روز قیامت بر آن حضرت می گریند. 📚کامل الزیارات ════✙❆♡❆✙════ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
کاش دنیا بفهمد که زمین ثابت است…🌍 هر روز... خورشیـ☀️ـد به عشق زیباترین آقای دنیا زمین را دور می‌زند… 🌷سلام زیباترین آقای دنیا…🌷 🍃صبحت بخیر🍃 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📝 #حدیث_مهـدوی امام حسیـن(علیه‌السلام): 🔺سوگند بہ خدا خون من از جوشش باز نمی‌ایستد تا خداوند مهـدی(عج) را برانگیزد. 📚بحارالانوار، ج 45، ص 299 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔞 درگیری دختران بی جحاب در هیئت عزاداری 🎥 بخاطر یه پسر خوشگل ۲تا دختر چه دعوایی میکنن ❌واقعا خجالت آوره ♦️ ⛔️⛔️در کانال #زیر مشاهده کنید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3616014349Ca490647ac0
  ‌ آیاداعش همان سفیانی است؟💥 در روایتی امام باقر(ع) فرمود: «وَ یَبْعَثُ السُّفْیَانِیُّ بَعْثاً إِلَى الْمَدِینَةِ فَیَنْفَرُ الْمَهْدِیُّ مِنْهَا إِلَى مَکَّةَ فَیَبْلُغُ أَمِیرَ جَیْشِ السُّفْیَانِیِّ أَنَّ الْمَهْدِیَّ قَدْ خَرَجَ إِلَى مَکَّةَ فَیَبْعَثُ جَیْشاً عَلَى أَثَرِهِ فَلَا یُدْرِکُهُ ... َ وَ الْقَائِمُ یَوْمَئِذٍ بِمَکَّةَ قَدْ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْبَیْتِ الْحَرَامِ مُسْتَجِیراً بِه» این بیان نیز نشان می‌دهد قیام سفیانی هم زمان با ظهور امام عصر(عج) خواهد بود، در حالی که حرکت داعش به قیام امام ربطی نیافته است. با توجه به این نشانه‌های روشن که در روایات معتبر و کتاب‌های متقن ما آمده است، معلوم می‌‌شود هیچ شباهتی میان داعش و سفیانی وجود ندارد، ادعاهای بی‌اساسی که برخی افراد بدون دقت در روایات بیان می‌کنند، موجب رواج مدعیان دروغین، منحرف کردن مردم از حقیقت انتظار، ایجاد امید کاذب در جامعه و مشکلات بین المللی برای کشور می‌شود، امید است کسانی که تریبون‌های عمومی مخصوصاً مقدس در اختیار آنهاست در اظهار نظر کردن در مورد نشانه‌های ظهور محتاطانه عمل کنند و از ماجرهای چند سال گذشته عبرت گرفته موجب به خطر افتادن آبروی خود و دیگران نشوند. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔸 " آیت الله بهجت " ... وقتے ڪہ مے‌خواهید به روضه بروید، اگر از شما سؤال ڪردند ڪه ڪجا می‌روید؟ نگوییـد می‌رویم روضــه، بگویید مے‌خواهیم برویـم ڪربلا .. 📚رحمت واسعه ص ۳۴۸ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ حاضری گوشی همراهتو چک بکنند با این شرط که در حافظه دستی نبری!؟ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
هر وقت از سوریہ میومد هیچ چیزی باخودش نمےآورد میگفت: من از بازار شام هیچ چیزی نمیخرم. بازاری ڪه در اون حضرت زینب(س) رو چرخونده باشن خرید نداره... شهید مدافع حرم #روح_الله_قربانی بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه خدا دوست نداشت پس چرا خلقت کرد؟!😔 تومال خدایی حواست هست؟😭 👈این کلیپ و حتما ببینید👉 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
⭕️ تروریست‌های الاحوازیه با اطلاع از خشم و انزجار مردم و نیز از ترس انتقام نیروهای مسلح از پذیرفتن مسئولیت جنایتشان جا زدند! بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻘﺪ - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ - ﺟﺎﻧﻢ ﺁﻗﺎﯾﯽ - ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ . ﻫﻤﺴﻔﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﺸﯽ ﯾﻪ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﯾﻢ؟ ! - ﺷﻤﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺑﺘﯿﻢ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ - ﺁﺧﻪ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺷﻪ، ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﯾﺎ ﻗﻄﺎﺭ؟ ! - ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ - ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ! ﺑﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺮﯾﻢ؟ ! - ﻧﻮﭼﭽﭻ .… ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﻗﺎﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺸﻢ - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﻧﻪ ﻫﺎ … ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ، ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯽ - ﻫﺮﺟﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﻐﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ - ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠﻪ … ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻻﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﯿﺎﺭﯼ، . ﺑﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺧﺪﺍ . ﺩﺍﻋﺶ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﻣﺎﺭﻭ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ! ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺸﻬﺪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ، ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ، ﻭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﻔﺮ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ . - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﯼ؟ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺧﻠﻮﺗﻪ ﮐﻪ - ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ - ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠﻪ … ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟ ! - ﺻﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺩﯾﮕﻪ … ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺁﻗﺎﯾﯽ؟ ! - ﺟﺎﻧﻢ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺑﺎﻧﻮ؟؟ - ﺍﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪﻩ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﺩﻗﯿﻘﺎ ؟ ! - ﮐﺪﻭﻡ ﻣﺴﺠﺪ؟ ! - ﻫﻤﻮﻥ ﻣﺴﺠﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺭﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﺍ - ﺁﻫﺎ … ﺁﻫﺎ … ﯾﮑﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮﻩ . ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟؟ -. ﺍﺧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﭘﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ … - ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻧﻮ - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ؟ - ﺟﺎﻥ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ - ﺍﻭﻧﻤﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺍﻫﻨﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ، ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺍﻻﻥ؟ - ﺍﺍﺍﺍﺍ ﺳﯿﺪ - ﺧﻮﺏ ﭼﯿﻪ ﻣﮕﻪ، ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻫﻨﮕﻪ ؟ ! ؟ ﺍﻫﺎ ﺍﻫﺎ، ﺧﻮﺷﮕﻼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻗﺼﻦ - ﺳﯿﺪ؟ ! - ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺷﻪ … ﻣﺎ ﺗﺴﻠﯿﻢ - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ؟ ! - ﺟﺎﻥ ﺩﻝ - ﻣﻤﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ … ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﺗﺮﻣﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﯿﺪﻡ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻭﯾﻠﭽﺮﺵ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺳﻤﺖ ﻣﺴﺠﺪ . - ﺍﺍﺍﺍ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﺭﺵ ﻗﻔﻠﻪ - ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﻢ - ﺍﺧﻪ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺫﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ - ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺨﻮﻧﻢ - ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ . ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﺎﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻤﻮﻗﻊ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ … ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ، الان میفهمم که تو فرشته ای. : ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸
📛 براى يك سفر كارى به خارج مجبور شدم الناز منشى ٢٥ ساله شركتم رو ببرم با خودم و چون تو هتل یک اتاق رزرو شده بود، مجبور شديم يه صيغه بين خودمون بخونيم، راهى شديم...الناز بينهايت خوشگل بود و منم يه مرد ٤٥ ساله، استرس داشتم كه قراره چى پيش بياد رسيديم به هتل وسايل رو گذاشتم و رفتم خريد وقتى كه برگشتم ديدم كه الناز...😱🙊 👇🚨 http://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
در زمان هاى قديم مردی بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و داشت او مردی بود. با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار می کرد و کسی از وضع او خبر نداشت او از این راه هم می کرد هم غریزه جنسی اش را برطرف میکرد. تا اینکه شاه... ادامه درلینک زیر ...👇🙈 http://eitaa.com/joinchat/3616014349Ca490647ac0
#امان_ازدل_زینب💔 یادش بخیر روز و شبم با حسین بود اشڪ دو چشمم...آب وضوی حسین بود تا شهرِ شام رفتم و معجر نداشتم تقصیر من چه بود؟...برادر نداشتم بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃💕چشانم سخت تو را می‌جویند ای جاری زلال، ای تابیده بر دلت مِهر... 💞🍃و من باز هم از دستانت شکوفه مهربانی می‌چینم امروز... ❤️مهدی جان سلام❤️ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
👆👆👆 امام مهدى (عج) #کار_نیمه_تمام امام حسین (ع) را تمام خواهد کرد. مسجد کوفه مرکز مدیریّت جهانی امام عصر (عج) خواهد شد.. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#رمان_مذهبی_پناه این رمان فوق العاده را دنبال کنید👌 صبح ساعت ۱۰الی۱۱یک قسمت شب ساعت ۲۲الی۲۳یک قسمت #پیشنهادمدیرکانال✅
📙 ◀️ ✍🏻اعصابم را همیشه متشنج می کند حتی از راه دور و پای تلفن انگار نه انگار که مهم ترین دلیل دور شدنم خود او بوده ! تماسش را ریجکت می کنم و این بار شماره ی پدر می افتدنفسم را با کلافگی فوت می کنم بیرون و جواب می دهم الو ، سلام بابا +سلام ، کجایی ؟ _کجا باید باشم ؟ چرا تلفن افسانه رو جواب ندادی؟ _کارواجب داشته حالا؟ می خواسته ببینه چقد دور شدم که جشن بگیره دیگه بگید سور و ساطش رو بچینه که تهرانم صدای لا اله الا الله گفتنش را که می شنوم می فهمم باز عصبی شده و خویشتن داری می کند +قطارش خوب بود؟ _آره نمی دونم چرا انقدر بدبینی،پس تو کی می خوای بفهمی که _بابا جون بیخیال می خوای حرفمو پس بگیرم ؟دلواپستم چشمم می خورد به دختر بچه ی کوچکی که چادر مادرش را چنگ زده و از کنارم می گذرند آهی می کشم و جواب می دهم _من دیگه بچه نیستم +اونجا شهر غریبه،تو یه دختر تنهایی _من همیشه تنهام در ضمن این دور شدن خودتونم می دونید که برای همه خوبه مخصوصا بعضی ها +افسانه دوستت داره بابا _هه می دانم از تمسخر کردن متنفر است اما بی توجه و غلیظ هه می گویم +موظب خودت باش ، رسیدی خوابگاه زنگ بزن اگه سختت نبود ! چشمی می گویم و قطع می کنم.هرچند این چک کردن های همیشگی اش کم آزارم نمی دهد اما اگر او هم دل نگرانم نباشد که کلاهم پس معرکه است !علی رغم تمام تلاش های اخیرم می دانم از خوابگاه خبری نیست اما لزومی ندیدم که پدر را در جریان بگذارم ! دلم آزادی می خواهد از قفسی که سال هاست افسانه ، نامادری ام ساخته دوست داشتم دل بکنم و چه راهی بهتر از انتخاب دانشگاه های تهران و دور شدن از شهر خودم ! هرچند ،شهر من همین تهران بود یک روز افسانه بود که پدر را پایبند آنجا کرد و من از همان اولین روز دوستش نداشتم ! دلم برای پوریا تنگ می شود برادر کم سن و سال ناتنی ام ! شاید اگر افسانه بدتر بود هم باز پوریا را عاشقانه برادرم می دانستم با قدی که رو به دراز شدن است دیشب برای خداحافظی بغض کرده بود ، چقدر حس خوبی بود وقتی توی راه آهن گفت :"می خوای بیام تنها نباشی؟ بلاخره من مردم " لعنت به تو افسانه که حتی بخاطر حضورت نمی توانم به برادرم ابراز علاقه کنم . احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گوید اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! نمی دانم کجا بروم و هیچ آشنایی تقریبا نمی شناسم که کمکم کند به قول افسانه که همیشه بی فکرم ! می دانستم با همیشگی قطار نزدیک به غروب می رسم و خوابگاه هم که نیست ، اما هیچ اقدامی نکردم ! وسط میدان راه آهن ایستاده ام و درست مثل در به درها چشمم به هر طرف می چرخد کم کم از نگاه های غریبه ای که رویم زوم می شود می ترسم موهای بیرون ریخته از شالم را تو می زنم و کنارتر می ایستم ماشین هایی که بوق می زنند را رد می کنم و شماره ی لاله را می گیرم .صدایش خوابالود است : +الو رسیدی؟سلام آره ،خواب بودی؟ +نه بابا ، تازه بیدار شدم کجایی؟ _راه آهن کجا میری؟ _زنگ زدم همینو بپرسم دختره ی خل !فکر نمی کنی یکم زود اقدام کردی برای جاگیری؟ آخه یه دختر تنهای شهرستانی تو تهران یکی دو ساعت دیگم شب میشه و _بس کن ، حرفای بابام رو هم تکرار نکن لطفا خودت دیدی که یهویی شد همه چیزکاش حداقل دروغ نمی گفتی که خوابگاه میری تا دایی خودش یه فکری می کرد!چیکار می کرد ؟ با اون حال بدش راه میفتاد باهام میومد البته اگه افسانه جون اجازه میداد ! توام که فقط گارد بگیر صدای مردی نزدیکی گوشم تنم را می لرزاند. "بفرما بالا ، دربسته ها " چند قدم جلوتر می روم پناه مزاحمت شدن هنوز نرسیده؟می خوای زنگ بزنم به دایی صابر که یه فکری کنه ؟اصلا ! می دونی که فقط دستور برگشت سریع میده +پس چه غلطی می کنی؟ با دیدن پسر جوانی که به پرایدی تکیه داده و بر و بر مرا نگاه می کند ، حواسم پرت می شود . _الو ؟کوشی پناه؟دزدیدنت ایشالا ؟ _نه هنوز ! نمی فهمم من چرا دهنمو می بندم تا تو همیشه بیفتی تو چاله آخه پسر برایم لبخند و چشمکی می زند و من اخم می کنم پا تند می کنم به رفتن اما این کفش های پاشنه دار و چمدان حکم سرعت گیر را دارند ! _ببین لاله ، زنگ می زنم بهت +مواظب خودت باش تو رو خدا فعلا ترسو نیستم اما این غریبگی بد دلهره ای به جانم انداخته باید حداقل از این یک گله جا که پر از مسافرهای عجیب و غریب و راننده است دور شوم _سنگینه ،بده من بیارمش باز هم همان پسر خندان است ! ابرو در هم می کشم و چمدانم را از او دورتر می کنم.گوشه ی ناخن تازه مانیکور شده ام می شکند و آه از نهادم بلند می شود از خیر پیاده رو می گذرم و کنار خیابان می ایستم دلم شور نرفتن می زند بودیم در خدمتتون ، دربست بی کرایه انگار کنه تر از این حرف هاست 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯