#غم_عشق
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه میجویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم
مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک ختایی من چه دانم
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
🖊 #شاعر مولانا شمس تبریزی
#شعر
پرچم بالاست 🇮🇷🤝🇵🇸
🆔 @smajidi_ir
#شعر شبانه
سعدیا دیگر بنیآدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند
عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند
کودک چشمآبی غرب و سیهچشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند
شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زندهاند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند😔
از نگاه غربیان انگار در مشرقزمین
مادران داغِ کودکدیده مادر نیستند
نزد آنانی که میگریند در سوگ سگان
صحنههای قتل انسان گریهآور نیستند
کاش بیبیسی سوال از باربیسازان کند:
این عروسکها که میسوزند دختر نیستند؟
بیمروت! کودکاند اینها نه مردان حماس
خانهاند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند
کودکان هرچند بسیارند در ویرانهها
ساقههای ترد ریحاناند لشکر نیستند
خادمان کعبه سرگرماند در کابارهها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟
بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟
پشتهها از کشتهها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله پر شد، گوشها کر نیستند؟
تا به کی کودککشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
#افشین_علا
@smajidi_ir
#سنایی
#شعر
ای درون پرور برون آرای
وی خردبخش بیخرد بخشای
خالق و رازق زمین و زمان
حافظ و ناصر مکین و مکان
همه از صنع تو مکان و مکین
همه در امر تو زمان و زمین
آتش و آب و باد و خاک سکون
همه در امر قدرتت بیچون
عرش تا فرش جزو مُبدَع تست
عقل با روح پیک مسرَع تست
در دهان هر زبان که گردانست
از ثنای تو اندرو جانست
نامهای بزرگ محترمت
رهبر جود و نعمت و کرمت
هریک افزون ز عرش و فرش و ملک
کان هزار و یکست و صد کم یک
هریکی زان به حاجتی منسوب
لیک نامحرمان از آن محجوب
یارب از فضل و رحمت این دل و جان
محرم دید نام خود گردان
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لا شریک له گویان
صانع و مکرم و توانا اوست
واحد و کامران نه چون ما اوست
حی و قیّوم و عالم و قادر
رازق خلق و قاهر و غافر
فاعل جنبش است و تسکین است
وحده لا شریک له اینست
عجز ما حجّت تمامی اوست
قدرتش نائب اسامی اوست
لا و هو زان سرای روز بهی
بازگشتند جَیب و کیسه تهی
برتر از وهم و عقل و حسّ و قیاس
چیست جز خاطر خدای شناس
هرکجا عارفی است در همه فرش
هست چون فرش زیر نعلش عرش
هرزه داند روان بیننده
آفرین جز به آفریننده
آنکه داند ز خاک تن کردن
باد را دفتر سخن کردن
واهب العقل و مُلهم الالباب
مُنشیء النفس و مُبدع الاسباب
همه از صُنع اوست کون و فساد
خلق را جمله مبدء است و معاد
همه از او بازگشت بدو
خیر و شر جمله سرگذشت بدو
اختیار آفرین نیک و بد اوست
باعث نفس و مُبدع خرد اوست
او ز ناچیز چیز کرد ترا
خوار بودی و عزیز کرد ترا
هیچ دل را به کُنه او ره نیست
عقل و جان از کمالش آگه نیست
دل عقل از جلال او خیره
عقل جان با کمال او تیره
عقل اوّل نتیجه از صفتش
راه داده ورا به معرفتش
سست جولان ز عزّ ذاتش وهم
تنگ میدان ز کُنه وصفش فهم
عقل را پر بسوخت آتش او
از پی رشگ کرد مَفرش او
نفس در موکبش ره آموزیست
عقل در مکتبش نو آموزیست
چیست عقل اندرین سپنج سرای
جز مزوّر نویس خط خدای
نیست از راه عقل و وهم و حواس
جز خدای ایچ کس خدای شناس
عزّ وصفش که روی بنماید
عقل را جان و عقل برباید
عقل را خود کسی نهد تمکین
در مقامی که جبرئیل امین
کم ز گنجشکی آی از هیبت
جبرئیلی بدان همه صولت
عقل کانجا رسید سر بنهد
مرغ کانجا پرید پر بنهد
هرچ را هست گفتی از بُن و بار
گفتی او را شریک هش میدار
جز به حسّ رکیک و نفس خبیث
نکند در قِدم حدیث حدیث
در ره قهر و عزّت صفتش
کُنه تو بس بود به معرفتش
چند از این عقل ترّهات انگیز
چند ازین چرخ و طبع رنگ آمیز
عقل را خود به خود چو راه نمود
پس به شایستگی ورا بستود
کاول آفریدهها عقل است
برتر از برگزیدهها عقل است
عقل کل یک سخن ز دفتر او
نفس کل یک پیاده بر درِ او
عشق را داد هم به عشق کمال
عقل را کرد هم به عقل عقال
عقل مانند ماست سرگردان
در ره کُنه او چو ما حیران
عقل عقل است و جان جانست او
آنکه زین برترست آنست او
با تقاضای عقل و نفس و حواس
کی توان بود کردگار شناس
گرنه ایزد ورا نمودی راه
از خدایی کجا شدی آگاه
#کشکول_محب_الزهرا ، گاه نوشت 👇
@smajidi_ir
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈