هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
آدم مگر چه می خواهد؟
نانی و آبی و جایی برای خواب!
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
🔸اما گویا آدمها
معنای زندگی را نفهمیده بودند.
نان بیشتر، آب بیشتر و جای بیشتر.
🔹آدمهایی که
هر روز از کنار حرم میگذشتند.
هرکدام برای خود دنیایی
ساخته بودند و
در آن زندگی میکردند.
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
🔺چقدر عالمشان حقیر بود.
وقتی به من می رسیدند،
دست ته جیبشان میکردند
و دنبال خرده فلسهایشان میگشتند؛
تازه اگر به این نتیجه میرسیدند که
به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند.
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
🔅آن وقتها معنای زندگی برایم
فقط در نگاه به ردپای دیگران و
چشم داشتن به دست آنها خلاصه میشد.
وقتی آدمها میآمدند.
آسمان برای من رنگارنگ بود
و وقتی نبودند، حتی اگر خورشید
در بلندای خود قرار میداشت،
همه جا تاریک به نظر می آمد.
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
🔺ابتدای محلة مشراق،
منتهی به ورودی باب شیخ طوسی،
جای بساط من بود؛
زیرانداز پارهای و لباسی کهنه.
🔸با متکایی رنگ و رورفته که
کمک میکرد تا همان جا
بساطم را پهن کنم و بخورم و بخوابم.
احدی حق نداشت سلطنتم را تصاحب کند.
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
👌🏻 گداهای دیگر میدانستند
که نباید به مملکت من نزدیک شوند.
🔺اعتقاد داشتم
گداهای بیمقدار تازه کار
لایق محل های پر رفت و آمد نیستند.
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
⚜به نظرم گدای نوپا
باید کارش را از
گوشهای خلوت آغاز میکرد
تا به درستی بیاموزد که
گدا بودن آداب ویژه خودش را دارد.
🔅 اگر گدا هستی،
نباید به چیز دیگر فکر کنی.
وقتی آدم ها دست در جیبشان میکنند،
باید شروع کنی به دعا کردن برایشان.
🙏🏻باید از او ممنون باشی
که با دیگران فرق دارد
و حاضر شده از خودش بگذرد
و روزی رسان تو باشد.