eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
402 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 #عرض_ارادت قم غرقِ شکوفه بارانِ حضورت با هلهله گلفشان کند عبورت ای قامتِ کهکشان خوش آمدی، قم آغوش گشوده در مقدمِ نورت ! 🔷🔸💠🔸🔷 🌷 سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر قم مبارک باد🌷
کتاب دو جلدی زندگی و زیارت حضرت معصومه(س) هم ظاهرش قشنگه، هم محتواش عالیه مجموعه دو جلدی زندگی و زیارت حضرت معصومه(س) شامل زندگی‌نامه حضرت فاطمه معصومه و یک داستان جذاب درباره زیارت ایشونه. این کتاب مناسب سنین ابتداییه و در یک کیف شکیل مقوایی ارائه شده و می‌تونه یه هدیه دوست‌داشتنی باشه. قیمت این کتاب با تخفیف ۱۶۰۰۰ تومنه👇👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/129239?ref=830y 👥 محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2298871821C19a27eb27d
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب در یک کافه که صندلی‌هایش داخل پیاده‌رو بود نشستم و یک نوشیدنی سفارش دادم. دستکم یک ساعت آنجا نشسته بودم و رهگذرها را می‌پاییدم. درست همان کاری که در مغرب می‌کردم. با این تفاوت که در مغرب دنبال مشتری می‌گشتم، اما اینجا دنبال فروشنده بودم. خیلی سریع یک نفر نظرم را جلب کرد، یک جوان عرب که در پیاده‌روی آن سمت خیابان ایستاده بود. خیلی خوش‌تیپ بود. یک کفش خیلی نوی ورزشی نایک داشت. دائما هم موبایلش زنگ می‌خورد و جواب می‌داد. زمانی طولانی زیر نظر گرفتمش. هر از چندگاهی بعضی از ماشین‌ها به او که می‌رسیدند سرعتشان را کم می‌کردند. او هم سوار موتورسیکلت کاوازاکی بزرگش می‌شد و راه می‌افتاد و ماشین هم دنبالش می‌رفت. مدتی بعد دوباره برمی‌گشت و می‌آمد سرجای اولش در پیاده‌رو می‌ایستاد. قبلا هم اینطور آدم‌ها را دیده بودم. حسّم می‌گفت این همان کسی است که می‌تواند مرا به هدفم، به فشنگ‌ها برساند. اما این را هم می‌فهمیدم که این آدم توی کار تجهیزات نظامی نیست و اگر بروم و صریحا خواسته‌ام را مطرح کنم [و پیشنهاد تجارت مهمات را بگویم،] رد می‌کند. معلوم بود این جوان از موادفروشی کلی پول به جیب می‌زند و حاضر نیست به هیچ وجه تجارت پرسودش را به خطر بیندازد. باید احتیاط می‌کردم. رفتم آن سوی خیابان. گفتم: «السلام علیکم!» «علیکم السلام.» ادامه داد: «چیزی می‌خواستی؟» اشاره کردم همراهم بیاید. موقعی که داشتیم کنار هم راه می‌رفتیم و نگاهمان به سمت روبرو بود گفتم: «می‌خواهم یک سوال بپرسم ولی نمی‌خواهم فورا جواب بدهی. فقط تا آخر صحبتم گوش بده و هیچ چیز نگو.» یک مقدار سکوت کردم و بعد ادامه دادم: «دنبال فشنگ کلاشینکوف می‌گردم.» همان جا که بود خشکش زد. برگشت به سمتم و گفت: «می‌خواهی ...» صحبتش را قطع کردم، زل زدم توی چشمش و گفتم: «جدی گفتم. نمی‌خواهم الان پاسخ بدهی. فقط گوش کن ببین چه می‌گویم و به حرفم فکر کن. دوباره پیشت می‌آیم. اگر حاضر نبودی کاری در این باره بکنی، خب چیزی نشده، هر کدام‌مان راه خودش را می‌گیرد و می‌رود. الان فقط می‌خواهم گوش کنی.» به نشانۀ تایید سرش را تکان داد. صحبتم را از سر گرفتم و گفتم: «دنبال فشنگ کلاشینکوف می‌گردم. می‌دانم تو از این چیزها نمی‌فروشی. اما بالاخره ممکن است کسی را بشناسی که توی این کارها باشد. من دنبال حجم بالای مهماتم. از این فشنگ‌ها هم برای زدن بانک یا دزدی مسلحانه از جای دیگری استفاده نمی‌کنم. همۀ این مهمات خیلی سریع به خارج اروپا ارسال خواهد شد. قول می‌دهم.» خودم را به او نزدیک‌تر کردم و با صدای آرام‌ و لحن کسانی که دارند یک طرح پنهانی می‌چینند به حالت پچ‌پچ گفتم: «این‌ها را برای امت اسلامی می‌خواهم. بله، برای امت اسلامی، برای جهاد.» یک لحظه چشم‌هایش برق زد. فهمیدم که افتاد توی تله! از این جور آدم‌ها در همه جای دنیا پیدا می‌شوند: مشروب می‌خورند، همه‌جور دخانیات می‌کشند، کوکائین مصرف می‌کنند و در یک کلام از نظر مسلمان‌های حقیقی، یک کافر صد در صدی‌اند. اما به محض اینکه دو کلمۀ امت و جهاد به گوششان می‌خورد، دوباره از نو، نوعی ارتباط با اسلام در دلشان زنده می‌شود. فکر می‌کنم این پدیده در اروپا شدیدا مصداق دارد. در اینجا جوان‌ها[ی مسلمان] از همه چیز دور دورند. از سرزمین اسلامی کاملا دور افتاده‌اند. جهاد برای آنها یک چیز دست‌نیافتنی است، یک چیز خیالی. اما در عین حال برایشان خیلی هم مهم محسوب می‌شود [و دوست دارند هر طور شده در جهاد مشارکت کنند.] گفتم: «فقط به موضوع فکر کن. فردا دوباره میام.» ........................... «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب روز بعد دوباره برگشتم. طرف درست همانجای قبلی ایستاده بود. همینکه مرا دید لبخندی زد و دست تکان داد. گفت: «یه نفرو می‌شناسم که فکر می‌کنم می‌تونه کمکت کنه. دوستمه. بهش کوکائین می‌فروشم. یه جورایی تو کار سلاحه. می‌تونی ساعت 10 شب برگردی؟» ساعت 10 شب که برگشتم سرجای همیشگی نبود. منتظرش شدم. چند دقیقه بعد با موتورش آمد. گفت: «این رفیقم یه کم عصبیه. نمی‌تونم هیچ قولی بدم. تا چند دقیقۀ دیگه قراره دوستش از اینجا رد شه. می‌خوات وراندازت کنه، اگر به نظرش مناسب رسیدی، اون وقت تو رو به رفیقم وصل می‌کنه.» نیم ساعت بعد دیدم ماشینی به سمتمان می‌آید، یک رنوی آبی. ماشین جلوی ما ایستاد. راننده، شیشه را پایین کشید. جوان مواد فروش جلو رفت و با صدای آرام با راننده صحبت کرد. در صندلی عقب یک مرد چاق میانسال نشسته بود. دکمه‌های لباسش باز بود و می‌شد موی سینه‌اش را با آن صلیب طلایی که به گردنبندش وصل بود دید. البته نتوانستم خوب نگاهش کنم چون موادفروش خیلی زود سوار ماشین شد و ماشین راه افتاد و رفت. چند دقیقه بعد برگشتند. موادفروش پیاده شد و ماشین رفت. گفت: «ببخشید، باید چیزی [مواد] تحویلش می‌دادم.» چند لحظه سکوت کرد، با دقت زل زد به من و گفت: «راستش این که دیدی، خود دوستم بود که درباره‌اش صحبت کرده بودیم. حالا می‌خواد تو رو ببینه.» پرسیدم: «کِی و کجا؟» جواب داد: «همینجا، فردا شب که بیایی همین جاییم.» فردا شب که برگشتم، جوان موادفروش همانجا منتظرم بود. خیلی نگذشته بود که ماشین هم آمد. این بار راننده اشاره کرد که من هم سوار شوم. نشستم صندلی عقب و واسطه‌مان (همان جوان موادفروش) نشست جلو. راننده چرخید به سمت من و خودش را معرفی کرد: «لوران هستم.» بعد پرسید چه می‌خواهم. گفتم: «دنبال فشنگ کلاشینکوفم، تعداد خیلی بالا.» سری تکان داد. لوران را خوب ورانداز کردم. یک بورژوای فرانسوی ایده‌آل به نظر می‌آمد. فکر می‌کنم بیش از 45 سال نداشت. اما چهره‌اش پیرتر به نظر می‌رسید. صورتش پر از چین و چروک بود و روی پیشانی‌اش هم چروک‌های عمیقی داشت. چشم‌هایش دائما می‌چرخید. راه که افتادیم همچنان او را زیر نظر گرفته بودم. یک چیز خیلی عجیب در او بود، چیزی که تا آن زمان نمونه‌اش را ندیده بودم. بدنش اصلا آرامش نداشت، مدام پیچ و تاب می‌خورد. در کل زندگی‌ام ندیده بودم کسی اینقدر به اطرافش دقت کند. حواسش کاملا به جزئیات بود. دائم آینۀ عقب را نگاه می‌کرد. می‌دیدم که چشمش هم با سرعت زیاد می‌چرخد [تا طرف‌های دیگر را هم زیر نظر داشته باشد]. حدود 20 دقیقه با ماشین حرکت کردیم. لوران با واسطه صحبت می‌کرد ولی من در صندلی عقب ساکت نشسته بودم. قبل از رسیدن به محل مهمات، باید این دو نفر را خوب ورانداز می‌کردم. شاید لوران پلیس بود، یا شاید خبرچین. گرچه حسم می‌گفت هردوشان واقعا این کاره‌اند. به یک منطقۀ صنعتی در یکی از محلات بروکسل که تا آن زمان ندیده بودمش رسیدیم. ماشین سرعتش را کم کرد. لوران رفت داخل یک پارکینگ طبقاتی. چند طبقه بالا رفت و ایستاد. هر سه پیاده شدیم. من و واسطه یک گوشه ایستادیم. لوران صندوق عقب را باز کرد. یک کیسۀ خواب داخلش بود. کیسه را بیرون آورد و باز کرد. 5 تا کلت اتوماتیک CZ داخلش بود. ساکت ایستادم. لوران شروع کرد به توضیح دادن: «قرار بود اینا رو تحویل یک مشتری دیگه بدم. اما دیگه هم خبری ازش نشد. نمی‌دانم کجا غیبش زده.» نگاهی به موادفروش انداختم. به نظر می‌رسید از دیدن تفنگ‌ها کلی ذوق کرده است. خم شد، یکی‌شان را برداشت و کلی توی دستش این طررف و آن طرف کرد. من همانطور آن پشت ساکت ایستادم. می‌دانستم دارند امتحانم می‌کنند. هر دو نفرشان می‌خواستند مطمئن شوند واقعا در بحث جهاد جدی‌ام یا اینکه یک مجرم خرده‌پا هستم که می‌خواهم بانک بزنم. ضمنا لوران می‌خواست ببیند حرفه‌ای هستم یا نه. به همین خاطر مثل آن مواد فروش به تفنگ‌ها دست نزدم. فقط بچه‌ها اینطور تفنگ را برمی‌دارند و اثر انگشتشان را همه‌جای آن می‌گذارند. کل داستان، نمایش بود، یک جور امتحان. همۀ این ماجراهای سه روز، هم فقط یک سری آزمایش پشت سر هم بود. اینکه موادفروش خواسته بود دوباره و سه باره و چهارباره بیایم، هر بار داشته امتحانم می‌کرده، می‌خواسته ببینند واقعا کی هستم. شاید پلیس بودم، شاید خل و چل بودم. باید مطمئن می‌شدند دنبال کارهای بی‌خودی نیستم! . ........................... «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
1_132333801.pdf
2.14M
#یک_لقمه_کتاب اخیرا کتاب فوق العاده مفید و جامعی از بیانات مقام معظم رهبری پیرامون امام علی علیه السلام با نام " نقشِ نگار" منتشر شده است که توصیه می کنم حتما همه بزرگواران آن را مطالعه بفرمایند چرا که در فهم زمانه و شرایط مرتبط با بیانات حضرت بسیار موثر است. جهت سهولت مطالعه شما نسخه الکترونیکی ان را که دارای مجوز نشر از موسسه نشر آثار ایشان است، تقدیم می شود. نسخه چاپی و کاغذی این کتاب هم میتوانید از طریق ایدی زیر خریداری کنید @milad_m25 کتاب خوب راهگشاست👇 @sn_shop
. 🔸عنوان: #گفتم_اعتماد_نکنید 🔸پدیدآورنده: #دفتر_مطالعات_انقلاب_اسلامی 🔸تعدادصفحات: 416 صفحه 🔸قیمت پشت جلد: ۳۵۰۰۰تومان 🔹قیمت با #تخفیف: ۳۰۰۰۰ تومان . 📚درباره کتاب گفتم اعتماد نکنید؛ سرانجام 6 سال اعتماد به امریکا «گفتم اعتماد نکنید؛ بازخوانی مستند و جامع تدابیر، بیانات و نقدهای مقام معظم رهبری درباره مذاکرات هسته‌ای دولت اعتدال» میباشد. این کتاب تنها گردآوری ساده بیانات مقام معظم رهبری نیست، بلکه کوشیده شده که در آن منطق مواجهه رهبری با مسئله هسته‌ای را به تصویر بکشد. علاوه بر این بیانات معظم له بر اساس رویدادهای تاریخی در سیر پرونده هسته‌ای، مستندسازی شده است. با گردآوری برخی مستندات، به نوعی شرح و تبیین بیانات صورت گرفته است. این بخش‌ها با عنوان «درنگ» از نظر خوانندگان خواهد گذشت که در واقع نوعی زمینه شناسی و بسترهای تاریخی – سیاسی ایراد بیانات مقام معظم رهبری به شمار می‌آیند. مستندسازی بیانات رهبری در طول مذاکرات هسته‌ای، به نوعی تاریخ‌نگاری پرونده مذاکرات هسته‌ای در دولت یازدهم است. . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🛍لینک خرید آنلاین: https://basalam.com/sahifehnoor/product/167596?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @Milad_m25 📲مرکز پخش ۰۹۳۵۱۵۳۹۳۰۵ . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
گزیده ای از کتاب رهنمای طریق 🔺توصیه های اخلاقی آیت الله جاودان به جوانان 🔺 مشتمل بر ۵۸۰ سوال پرسیده شده از آیت الله جاودان و پاسخ های ایشان 🔺 کتاب تقریظ شده توسط حضرت آیت الله خامنه ای 🔺 رهبر انقلاب: بخش عمده‌ئی از کتاب مطالعه شد، مطالب سودمند بسیاری در آن هست که برای جوانان دانستن آنها لازم یا راه‌گشا است‌. ۵۸۰صفحه|45,500 تومان قیمت با تخفیف: 43500 تومان خرید آنلاین از طریق لینک زیر👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/66235?ref=830y ارتباط با ما: @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
گزیده ای از کتاب رهنمای طریق 🔺توصیه های اخلاقی آیت الله جاودان به جوانان 🔺 مشتمل بر ۵۸۰ سوال پرسیده شده از آیت الله جاودان و پاسخ های ایشان 🔺 کتاب تقریظ شده توسط حضرت آیت الله خامنه ای 🔺 رهبر انقلاب: بخش عمده‌ئی از کتاب مطالعه شد، مطالب سودمند بسیاری در آن هست که برای جوانان دانستن آنها لازم یا راه‌گشا است‌. ۵۸۰صفحه|45,500 تومان قیمت با تخفیف: 43500 تومان خرید آنلاین از طریق لینک زیر👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/66235?ref=830y ارتباط با ما: @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب جُندی مکلَّف 🔺 خاطرات یک محافظ که بیش از چهار سال با هویتی جعلی در اردوگاه های اسرا در خاک عراق زندگی کرده است ۲۶۸ صفحه|24500تومان قیمت با تخفیف: 21900تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/78976?ref=830y ارتباط با ما: @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب مجید بربری 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. 🔺 اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. 🔺 مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. ۱۵۲صفحه| 14000تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/106885?ref=830y خرید از طریق ایتا : @milad_m25 کتاب خوب راهگشاست👇 @sn_shop