eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.6هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
373 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب فرنگیس "ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور" #شجاعت_با_لطافت یک داستان استثنایی برگزیده جایزه کتاب سال دفاع مقدس تقریظ شده توسط رهبر انقلاب 354 صفحه| 24000 تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/60735?ref=830y ارتباط با ما: @milad_m25 👥 @sn_shop
کتاب زندگی با ضرب المثل ها "توضیح 445 ضرب المثل زندگی ساز به همراه صدها ضرب المثل هم مضمون دیگر" کتاب حاضر مجموعه ای از صدها ضرب المثل شیرین فارس است، که نویسنده ذیل هر ضرب المثل به شرح آن پرداخته و در ظرف زندگی آن را توضیح داده است. در کنار هر ضرب المثل، ضرب المثل های مشابه نیز ذکر شده است تا خوانندگان با مفهوم آنها نیز آشنا شوند. کتاب بیش از صدها تصویر زیبا و جذاب و تماشایی دارد که مطالعه ی کتاب را آسان تر می سازد. در قسمت آخر کتاب نیز توضیح کوتاه بیش از 200 ضرب المثل آمده است. 368صفحه| 28000 تومان قیمت با تخفیف: 25000 تومان خرید آنلاین از طریق سایت👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/195747?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇 @koodak_shop
قسمت ۳۵ داستان امنیتی👆👆
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب [بعد از تعمیر ماشین] همان ساعات اولیه صبح راه افتادیم. با سرعت خیلی آرام می‌رفتیم و تقریبا حوالی هر بیست دقیقه موتور را چک می‌کردیم. نزدیک ال‌خسیراس که رسیدم جمال رو کرد به من و گفت: «سوار اون کشتی‌ای شو که می‌ره سبته. نیروهای امنیتی توی سبته کمتر از طنجه‌اند.» طبیعتا درست می‌گفت. سبته یک نقطۀ دورافتادۀ نزدیک اسپانیا بود به همین خاطر نیروی امنیتی ساده‌تر برخورد می‌کردند. اما در عین حال یک شهر خیلی کوچک بود و کلی با طنجه [که مقصد نهایی من محسوب می‌شد] فاصله داشت. حتی اگر در سبته می‌توانستم یک یدک‌کش پیدا کنم، که شک داشتم میسر باشد، رفتن از آنجا تا طنجه چند ساعت طول می‌کشید. ارزش‌اش را نداشت. گفتم: «می‌خوام شانسمو توی طنجه امتحان کنم. با وضعیتی که این ماشین داره، گزینه‌های زیادی ندارم.» جمال دست از اصرار برنمی‌داشت. گفت: «واقعا فکر می‌کنم بهتر باشه بری سبته.» در ظرف ده دقیقه سه بار این جمله را تکرار کردم. توجهی نکردم. تقریبا ظهر بود که به مسیر ورودی کشتی در اسکله رسیدیم. یک صف طولانی از ماشین‌ها به آهستگی به سمت داخل کشتی در حرکت بودند. کشتی داشت بار می‌زد. جمال ماشین را داخل صف برد. اما در همانجا باز خراب شد. موتور از کار افتاده بود. چند بار سعی کرد روشنش کند و راه بیفتد، ولی نشد. ماشین تعطیل شده بود! نگاهی به جمال انداختم. زل زده بود به روبرو. به نظر می‌رسید الان است که بزند زیر گریه! گفتم: «جمال، تو برو. [به سلامت].» با تعجب نگاهم کرد. ادامه دادم: «ریش تو بیشتر منو نگران می‌کنه تا نیروهای امنیتیِ طنجه! بودنت باعث می‌شه اینجا تابلو باشیم. پیاده شو برو.» پرسید: «واقعا؟» به نظر می‌رسید خیالش راحت شده باشد. اما خیلی زود چهره‌اش باز در هم رفت. گفت: «مطمئنی نمی‌خوای سوار اون کشتیِ سبته بشی؟» با عصبانیت و دندان‌قروچه گفتم: «آره مطمئنم. فقط برو!» یک لحظه انگار می‌خواست چیزی بگوید. اما چیزی نگفت. فقط شانه‌هایش را انداخت بالا. بعد دست کرد توی جیبش و یک دسته پول درآورد و داد به من. این هزینۀ بلیط کشتی و همۀ چیزهای دیگر بود. حکیم به من اعتماد نکرده و به همین خاطر پول‌ها تمام این مدت دست جمال مانده بود. گفت: «برادر، دست خدا توی طنجه به همراهت.» بعد در را باز کرد و پیاده شد. چند ثانیه بعد که سرم را چرخاندم هیچ اثری از او نبود. چند دقیقه‌ای در ماشین نشستم و سیگاری روشن کردم. مدت زیادی نگذشته بود که یک پلیس آمد نزدیک ماشین و پرسید: «آقا، باید حرکت کنی. مردم تو صف موندن می‌خوان سوار کشتی بشن، راهو بستی.» سرم را آوردم بالا و لبخندی زدم و گفتم: «خیلی شرمنده. ولی موتور از کار افتاده. نمی‌توانم ماشینو تکون بدم.» -پس باید یدک‌کش بیاریم. -که ببریدش توی کشتی؟ -نه، ببریمش تعمیرگاه. خب قبل از سوار شدن باید تعمیرش کنی. -اگه هُلش بدم ببرم توی کشتی چی؟ ابروهایش را بالا انداخت و شروع کرد ورانداز کردن ماشین. سرم را که چرخاندم متوحه شدم منظورش چیست. ماشین پر بود از فرش و کارتن و ... . اینقدر سنگین شده بود که اتاق ماشین داشت می‌چسبید به زمین! به اطرافم نگاه کردم که ببینم چطور می‌توانم از این مخمصه بیایم بیرون. دیدم یک مرد مغربی جلوی ورودی کشتی ایستاده بود و مرا نگاه می‌کند. لباس عادی تنش بود ولی سه نفر نفر کنارش ایستاده بودند که دوتایشان روی کمربندشان بی‌سیم داشتند. موقعی که داشتم با پلیس صحبت می‌کردم مرا زیر نظر گرفته بود. رو به افسر پلیس گفتم: «یه دقیقه به من فرصت بده. سعی می‌کنم چند نفرو پیدا کنم که کمکم کنن هلش بدیم.» راه افتادم سمت آنهایی که دم ورودی کشتی ایستاده بودند. اینطور آدم‌ها را خوب می‌شناختم، آن سال‌هایی که در مغرب زندگی می‌کردم کلی از آنها را دیده بودم. اینطور جلوه می‌دادند که کارمند گمرک یا ملوان یا چیزی از این قبیل هستند اما در واقع هیچ کار نمی‌کردند [و در واقع نیروی امنیتی بودند]. می‌دانستم که این افراد، چهره‌شناس‌اند. آموزش دیده‌اند چطور در بین جمعیتی که دارند سوار کشتی می‌شوند، چهره‌های مشکوک را شناسایی کنند. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب با لبخند نزدیکشان شدم و دستم را به نشانۀ اینکه چقدر عاجز مانده‌ام باز کردم. به فرانسوی گفتم: «لطفا منو ببخشید. خیلی شرمنده‌ام که اذیتتون می‌کنم. داشتم می‌رفتم خانواده‌ام را ببینم ولی ماشین خراب شده.» به ماشینی که در صف متوقف مانده بود اشاره کردم و گفتم: «این ماشینو خریدم، با خودم گفتم می‌رم مراکش می‌فروشمش و یه سودی می‌کنم. اما از بروکسل تا اینجا اینقدر خرجش کردم که پولم ته کشیده. الان فقط می‌خواهم برسونمش به کشتی. برادرم اون طرف با یدک‌کش میاد دنبالم.» به نظر می‌رسید دلشان نرم شده است. فهمیدم که باور کرده‌اند. بزرگترین لبخندی که داشتم را تحویلشان دادم! «امکانش هست به من لطف کنید و کمکم کنید ماشینو هل بدیم بیاریم روی کشتی؟» نگاهی به هم انداختند. یکی‌شان شانه‌هایش را بالا انداخت، چرخید سمت من و گفت: «حتما.» سه نفر از آنها همراهم آمدند. کلی زحمت داشت ولی بالاخره توانستیم ماشین را به کشتی برسانیم، ماشینی پر از مواد منفجره، تفنگ، مهمات و چیزهای قاچاق. کل داشتم توی دلم می‌خندیدم. سال‌ها پلیس مغرب آن همه مرا اذیت کرد، به نظرم عادلانه بود که حالا [یک مقدار هم] کمکم کنند! همین که ماشین داخل کشتی جا گرفت، رفتیم به عرشه. نشستم و سیگاری روشن کردم. کشتی راه افتاده بود و داشت از ساحل دور می‌شد. یک لیوان ویسکی سفارش دادم. بعد یک لیوان دیگر. می‌دانستم کشتی پر است از نیروهای مخفی پلیس که مامورند همه را زیر نظر داشته باشند. می‌خواستم به آنها نشان دهم من از آن بنیادگراهای تندرو نیستم، یک آدم معمولی‌ام که دارم می‌روم خانواده‌ام را ببینم. اما غیر از آن، واقعا هم به مشروب احتیاج داشتم. بعد از رسیدن به اسکلۀ طنجه، اول صبر کردم تا همۀ ماشین‌های دیگر از کشتی خارج شوند. هیچ راهی برای اینکه آئودی را به تنهایی بیرون ببرم نداشتم. نگاهی به عرشۀ کشتی انداختم. همان چند نفری که در ال‌خسیراس کمکم کرده بودند را دیدم. رفتم سمتشان و پرسیدم ممکن است دوباره کمکم کنند. این بار سردتر برخورد کردند، بالاخره حالا برگشته بودند مغرب و اینجا قدرت واقعی داشتند! یکی‌شان پیشنهاد کرد بروم چند تا از کارگرهای اسکله را بیاورم و از آنها کمک بگیرم. همین کار را کردم، ماشین را تا سرازیری رساندیم و از کشتی آوردیم پایین. وقتی رسیدم به قسمت گمرک، از صحنه‌ای که می‌دیدم خشکم زد. همه جا پر بود از پلیس. پلیس‌ها مسلح بودند و تک‌تک ماشین‌ها را می‌گشتند. حتی گردشگرهای اروپایی را هم، که معمولا [بدون گشتن] به آنها اجازۀ عبور داده می‌شد، نگه می‌داشتند و می‌گشتند. پلیس همه چیز را از ماشین بیرون می‌آورد، تک به تک. حتی دیدم پلیس از یک گردشگری انگلیسی می‌خواست نوزادش را از روی صندلی کودک بردارد [تا او بتواند صندلی را وارسی کند]. بچه شروع کرد به گریه و فریاد، اما پلیس اهمیتی نمی‌داد. حداقل پنج دقیقه صندلی را با دقت گشت و بعد آن را تحویل مادر داد. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
دو قسمت از داستان امنیتی تقدیم حضور شد👆👆👆
📕 کتاب فتنه تغلب " روایت هایی از متن و فرامتن فتنه ۸۸" ▪️بیانات منتشرنشده رهبر انقلاب در روز ۳۰ تیرماه ۸۸ درباره ۸۸ ✖️سخنان و و... 👈 رهبر انقلاب: آقای موسوی اعلام کرد که در این انتخابات تقلب شده و این منشأ همه‌ی حرف‌های بعدی شد. ❗️سوال این است: شما از کجا فهمیدید در انتخابات تقلّب شده، چه دلیلی اقامه شد؟ ❌ خود من هم خیلی سعی کردم، همان روز شنبه عصر که ایشان ظهرش اطلاعیه داده بود، فرستادم یک نفر را پیش ایشان، برگشت حرف‌هایی که زد من را خیلی متعجب کرد، خیلی متعجب کرد... 460 صفحه| 40,000 تومان قیمت با تخفیف: 37000 تومان خرید آنلاین از طریق سایت باسلام👇 http://basalam.ir/new/sahifehnoor/product/75129?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتابهای رهبر انقلاب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
. 🔸عنوان: #پنجره_های_تشنه 🔸نویسنده: #مهدی_قزلی 🔸ناشر: #انتشارات_سوره_مهر 🔸تعداد صفحات: 332 صفحه 🔸قیمت: ۲۰۰۰۰تومان 👈 تقریظ شده توسط رهبر انقلاب 📚درباره کتاب روز نوشت های انتقال ضریح جدید امام حسین علیه السلام از قم به کربلا . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐لینک خرید👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/165649?ref=830y 📲خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود، لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت معلوم بود که شهيدی که درازکشیده است مجروح بوده، پلاک ها را که دیدیم فهمیدیم بصورت پشت سر هم است! 555 و 556 فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند، معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است پدری سر پسر را به دامن گرفته است😔 شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر @sn_shop
کتاب دا خاطرات سیده زهرا حسینی از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ. ۸۱۲ صفحه|جلد گالینگور|۵۵۰۰۰تومان قیمت با تخفیف: ۴۹۰۰۰تومان 💯 تقریظ شده توسط رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای توضیحات بیشتر و خرید👇 http://basalam.ir/new/sahifehnoor/product/75289?ref=830y ارتباط با ما: @milad_m25 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
. 🔸عنوان:  🔸 پدیدآورنده: آیت الله شیخ راضی آل یاسین 🔸ترجمه: حضرت آیت الله العظمی خامنه ای 🔸تعداد صفحات: 468 صفحه 🔸قیمت : ۴۲۰۰۰تومان همراه با ۱۵ هزار تومن برای خرید اولی ها از سایت 📚درباره کتاب کتاب با گفتاری نسبتاً مفصل از علامه عبدالحسن شرف‌الدین، رهبر شیعیان لبنان در نیمه دوم قرن گذشته هجری قمری و پیشگفتار کوتاه نویسنده درباره تحقیق و کتابش آغاز می‌شود و پس از پرداختی کوتاه به زندگی‌نامه و سیره و سیمای حضرت امام حسن علیه‌السّلام به سراغ محور اصلی بحث یعنی زندگی سیاسی پرفراز و نشیب ایشان می‌رود. در بخش‌های دوم و سوم که پیکره اصلی تحقیق را شکل می‌دهند، سخن از موقعیت سیاسی ویژه آن روزگار و چرایی و چگونگی صلح و پیامدهای آن است؛ نویسنده با نگاهی ژرف به تحلیل داده‌های تاریخی و مدارک و اسناد معتبر پرداخته و تصویر روشن و منسجمی از موضوع ارائه نموده است. در بخش پایانی نیز مقایسه‌ای کوتاه و فشرده میان شرایط زمانه امام حسن با روزگار امام حسین علیهما‌السلام صورت گرفته است. خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/54276?ref=830y مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب راض بابا : خاطرات شهیده راضیه کشاورز 🔺 کتاب حاضر، روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار می بندد تا در زندگی اول باشد. 🔺 در شانزدهمین بهار عمرش حادثه ای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواسته اش کمک می کند؛ انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داده و نقطه اوج زندگی او را رقم می زند. 120صفحه|11000تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/100226?ref=830y خرید از طریق ایتا: @milad_m25 کتاب خوب راهگشاست👇 @sn_shop
کتاب راض بابا @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب برای زِین اَب "روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی" 🔺 محمد بلباسی یکی از شهدای مدافع حرم است که در منطقه «خان طومان» سوریه حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش نیز هنوز به وطن بازنگشته است‌. 🔺 وی، متولد 1357 و ولادت و بزرگ شدن سه فرزند خود را دید اما زینب او بعد از شهادتش در دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السلام) در عملیات مستشاری در خان طومان سوریه، دیده به جهان گشود؛ زمانی که پدر، چشم از این جهان فروبست ولی دیدگان او نظاره گر این طفل از آسمان ها است. 🔺 اگر کسی قصد پاگذاشتن در مسیر تدریجی تکامل انسانی، همراه با سیره عملی را دارد، خوانِش کتاب «برای زِین اَب» را به او توصیه می کنیم 392صفحه| 40,000 تومان قیمت با ۱۰ درصد تخفیف: 36000 تومان خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/151540?ref=830y سفارش و خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📖 کتاب دوستت دارم دمشق 🔹 شامل 10 داستان از 10 نویسندة جوان که زنان محوریت اکثر این داستان‌‌ها هستند 🔹دمشق و دفاع از حرم، جنگ داخلی سوریه، اسارت زنان و کودکان به دست داعش، مدافعان حرم، مستشاران ایرانی، لشکر فاطمیون و حملة تروریستی داعش به مجلس درون مایة اصلی داستان‌های این مجموعه است. 150 صفحه| 15000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/169535?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرکز تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب پژوهشی درباره ولایت: به قلم استاد شهید آیت الله سید محمد باقر صدر 🔺 این اثر با روشی نو و با تکیه بر مسلمات تاریخی به اثبات این مطلب می‌پردازد که تشیع رهاورد طبیعی اسلام است، نه اینکه در گذر زمان و بر اثر حوادث سیاسی و یا اجتماعی پدید آمده باشد. قیمت : ۱۴۵۰۰ تومان خرید آنلاین: https://basalam.com/sahifehnoor/product/141902?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 @sn_shop
۱. کتاب برای زین أب : https://basalam.com/sahifehnoor/product/151540?ref=830y ۲.کتاب یادت باشد: https://basalam.com/sahifehnoor/product/47910?ref=830y ۳.کتاب سربلند: https://basalam.com/sahifehnoor/product/57558?ref=830y ۴.کتاب اسم تو مصطفاست: https://basalam.com/sahifehnoor/product/78985?ref=830y ۵.کتاب قصه دلبری: https://basalam.com/sahifehnoor/product/69677?ref=830y ۶.کتاب دوستت دارم دمشق: https://basalam.com/sahifehnoor/product/169535?ref=830y ۷.کتاب یک روز بعد از حیرانی: https://basalam.com/sahifehnoor/product/151528?ref=830y ۸.کتاب عمار حلب: https://basalam.com/sahifehnoor/product/59490?ref=830y ۹.کتاب مسافر آگوست: https://basalam.com/sahifehnoor/product/202202?ref=830y ۱۰.کتاب خداحافظ سالار: https://basalam.com/sahifehnoor/product/48684?ref=830y ۱۱.کتاب مجید بربری: https://basalam.com/sahifehnoor/product/106885?ref=830y ۱۲.کتاب راز پلاک سوخته: https://basalam.com/sahifehnoor/product/192347?ref=830y ۱۳.کتاب ملاقات در ملکوت: https://basalam.com/sahifehnoor/product/58120?ref=830y ۱۴.کتاب دلتنگ نباش: https://basalam.com/sahifehnoor/product/78996?ref=830y ۱۵.کتاب برایم حافظ بگیر: https://basalam.com/sahifehnoor/product/169521?ref=830y ۱۶.کتاب تو شهید نمیشوی: https://basalam.com/sahifehnoor/product/7516 ۱۷. کتاب سید ابراهیم: https://basalam.com/sahifehnoor/product/57960?ref=830y کتاب پسرک فلافل فروش: https://basalam.com/sahifehnoor/product/51077?ref=830y 👥 @sn_shop
🚩 وقتی الگو زینب است ❇️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «اگر الگوی زن، زینب و فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیتها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز.» ۷۰/۰۸/۲۲ 🌷 میلاد با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها مبارک باد 🌷 @sn_shop
قسمت ۳۷ داستان امنیتی👆
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب و_هشت آن موقع نفهمیدم چه خبر است [و چرا اینقدر پلیس اینجا ریخته] اما بعدا توانستم داستان را جمع‌بندی کنم: حکومت مغرب همیشه با تندروهای اسلامگرا دشمنی داشت اما از پاییز 1994 که یک گروه اسلامگرای وابسته به جماعت اسلامی مسلح دو گردشگر را در یکی از هتل‌های شهر مراکش کشته بود، برخورد شدیدتری می‌کرد. حالا و بعد از آن قضیۀ هواپیماربایی هم حکومت در آماده‌باش صد در صدی به سر می‌برد. خیلی نگران بودند که جماعت اسلامی و یا دیگر گروه‌های تندرو به مغرب نفوذ کنند. حکومت هرکاری در توان داشت انجام می‌داد تا مرز در مقابل آنها بسته بماند. حکیم و بقیه مرا با یک ماشین پر از مواد منفجره به دل این انبار باروت فرستاده بودند! آنها دقیقا می‌دانستند اینجا چه خبر است. تنها کسی که مقداری عذاب وجدان داشت جمال بود که تلاش کرد مرا به جای طنجه به سبته بفرستد. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب [از ترس] رنگم سفید شده بود. اصلا نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. اینجا در مغرب از هیچ حمایتی برخوردار نبودم. اگر دستگیر میشدم از دست ژیل هیچ کاری برنمی‌آمد. اگر بعد از دستگیری می‌گفتم که من با دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه کار می‌کنم ژیل [و دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه] تکذیب می‌کردند. اگر نیروهای امنیتی می‌فهمیدند در ماشینم چیست [آنقدر] شکنجه‌ام می‌کردند تا اسم کسانی که برایشان کار می‌کنم را لو بدهم. و به احتمال قوی بعد از گرفتن اطلاعات هم مرا می‌کشتند. باید سریع فکر می‌کردم. یاد نقشی که داشتم بازی می‌کردم افتادم: کسی که به کشور برگشته تا بستگانش را ببیند. کم‌کم داشت غروب می‌شد، ماشینم خراب بود و خودم خسته بودم. پس فقط می‌خواستم برسم داخل شهر و خانواده‌ام را ببینم. شروع کردم به درآوردن هرچه در ماشین بود و چیدنشان روی زمین. فرش‌ها، دستگاه‌های الکترونیک، جعبه‌ها. خیلی زود، یکی از مأموران گمرک آمد نزدیکم. لباس رسمی تنش بود و روی لباسش سردوشی‌ داشت. مشخص بود که مسئول رده‌بالایی است. پرسید: «چی کار داری می‌کنی؟» جواب دادم: «می‌خوام کمک کنم. فکر کردم اگه همه چیو بیارم بیرون کار سریعتر انجام می‌شه. من آخرین نفر صف‌ام. بعد از اینکه از اینجا برم بیرون هم باید یدک‌کش بگیرم تا برم پیش خونوادم.» گفت: «ماشین چشه؟» دستم را باز کردم، بعد مثلا از سر ناامیدی با صدای بلند گفتم «پوووف» و ادامه دادم: «از کار افتاده، تعطیل! تو بلژیک خریدمش، فکر می‌کردم می‌تونم اینجا بفروشمش یه پولی دربیارم. اما هرچی پول همراهم بود رو هم خرج تعمیرش کردم. حتی نمی‌دانم اصلا دیگه درست می‌شه یا نه. شاید مجبور شم بفروشم به اسقاطیا.» افسر خم شد سمت من و با صدای آرام گفت: «پسر، اگر چیزی همراهته که می‌خوای مخفیش کنی، فقط کافیه دویست درهم به من بدی تا بذارم بری.» به چشم‌هایش نگاه کردم. به صورت غریزی فهمیدم دارد امتحانم می‌کند. با وجود آن همه مأمور گمرک که وجب به وجب ماشین‌های دیگر را می‌گشتند اصلا احتمال نداشت که این آدم به خاطر یک رشوۀ ناچیز مرا از آنجا رد کند. تصمیم گرفتم به فیلم‌بازی کردنم ادامه دهم. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب «همین الان گفتم که. پولی برام نمونده. اون وقت تو می‌خوای فقط برای رد شدنم پول بدم؟ بی‌خیال، واقعا بی خیال.» تصمیم گرفتم خودم را شدیدا عصبانی نشان دهم. فیلمم را ادامه دادم: «اصلا می‌دونی چیه؟ چرا ماشینو برنمی‌داری؟ هرچی توشه هم برای خودت. اینطوری منم راحت می‌شم و یه دردسر بزرگ از سرم باز می‌شه.» سری تکان داد و دور شد. من نقشم را خیلی بهتر از او بازی کرده بودم. اما ماجرا هنوز تمام نشده بود. آن مأمور که رفت یک گروه آمدند سمتم: دو نفر پلیس، یک نظامی مسلح، و یک کارمند گمرک با لباس رسمی. یک نفر دیگر هم با لباس غیرنظامی همراهشان بود که از بقیه سن کمتری داشت و یک چکش و یک پیچ‌گوشتی در دستش بود. آمد سمتم و گفت: «السلام علیکم.» صورتش خیلی خیلی جدی به نظر می‌رسید. جواب دادم :«علیکم السلام.» رفت و کاپوت ماشین را باز کرد. باز هم به نشانۀ نا امیدی یک «پووف» گفتم! پرسیدم: «واقعا این کارا لازمه ؟» هنوز تظاهر می‌کردم که از دست ماشین و از تاخیری که ایجاد شده عصبانی‌ام. به همۀ وسایل که از ماشین پیاده کرده و روی زمین چیده بودم اشاره کردم و گفتم: «همه چیو از ماشین آوردم پایین که شما راحت ببینیدشون. دیگه دنبال چی می‌گردید؟» سرش را آورد بالا و گفت: «چرا می‌پرسی؟ چیزی مخفی کردی؟» گفتم: «چی دارم مخفی کنم؟» با یک لبخند تصنعی گفت: «نمی‌دونم. شاید اسلحه.» «آها! درسته. ول کن این حرفا رو. فکر کردی من کی‌ام؟ جیمز باندم؟» چشمکی زد و گفت: «جیمز باند که قطعا نیستی، ولی [خدا رو چه دیدی] شاید تروریست بودی!» لبخند طعنه‌آمیزی زدم و گفتم: «کاش تروریست بودم. من یکی‌ام که یه ماشین‌فروش ترتیبشو داده!» خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب برای زِین اَب "روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی" 🔺 محمد بلباسی یکی از شهدای مدافع حرم است که در منطقه «خان طومان» سوریه حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش نیز هنوز به وطن بازنگشته است‌. 🔺 وی، متولد 1357 و ولادت و بزرگ شدن سه فرزند خود را دید اما زینب او بعد از شهادتش در دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السلام) در عملیات مستشاری در خان طومان سوریه، دیده به جهان گشود؛ زمانی که پدر، چشم از این جهان فروبست ولی دیدگان او نظاره گر این طفل از آسمان ها است. 🔺 اگر کسی قصد پاگذاشتن در مسیر تدریجی تکامل انسانی، همراه با سیره عملی را دارد، خوانِش کتاب «برای زِین اَب» را به او توصیه می کنیم 392صفحه| 40,000 تومان قیمت با ۱۰ درصد تخفیف: 36000 تومان خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/151540?ref=830y سفارش و خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب یک روز بعد از حیرانی @sn_shop
کتاب یک روز بعد از حیرانی "زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری" 🌷 شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. 📖 محمد رضا دانش آموخته ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. 296 صفحه| 40000 تومان قیمت با تخفیف:35000 تومان خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/151528?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب های مدافع حرم👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530