eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.6هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
370 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب منشور تربیت کودک و نوجوان هر کس یه نظری درباره تربیت بچه‌ها داره. اگر نظرات مختلف رو شنیدید و نمی‌دونید به کدومش اعتماد کنید، پیشنهاد می‌کنم نظرات رهبری رو هم بخونید. دکتر امیرحسین بانکی‌پورفرد کتاب «منشور تربیتی کودک و نوجوان» رو از منظر مقام معظم رهبری نوشته و اون رو در قالب یک کتاب کاربردی تدوین کرده. ۱۶۸ صفحه|18000 تومان خرید آنلاین از طریق سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/70115 خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇 @koodak_shop
کتاب سه دقیقه در قیامت "تجربه ای نزدیک به مرگ" 96 صفحه| 9500 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/182459?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتابهای خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب سه دقیقه در قیامت از دوربین صدا و سیما "تجربه ای نزدیک به مرگ" 96 صفحه| 9500 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/182459 خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتابهای خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب آن سوی مرگ 🔹 کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند. 👈مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد. 372صفحه| 35000 تومان قیمت با تخفیف: 32500 تومان خرید آنلاین👇👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/171056?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب پس از ۴۰ سال 🔺 نگاهی نو به زمینه های صلح امام حسن (ع) در چهل سالگی حکومت اسلامی 🔺تا به حال به این دقت کرده بودید که صلح امام حسن (ع) در چهل سالگی حکومت اسلامی پیامبر (ص) رخ داده است؟! 🔺زمینه هایی که با طراحی بنی امیه چیده شد تا مردم جامعه، امام خویش را وادار کنند که بدون جنگ، و تنها در قالب صلح ، حکومت را به طاغوتی چون معاویه واگذار کند! 🔺 زمینه هایی که نباید بگذاریم دوباره تکرار شود. کتاب حاضر این روایت تاریخی را بیان می کند. ۱۱۶صفحه|۱۷۰۰۰ تومان لینک خرید: https://basalam.com/sahifehnoor/product/127795?ref=830y ‌ خرید از ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب مهدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) از تولد تا بعد از ظهور نویسنده: سید محمد کاظم قزوینی مترجم: لطیف راشدی ؛ سعید راشدی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران این کتاب به نقل روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) حول محور مهدویت پرداخته است. در ابتدای کتاب به طور مختصری به معرفی امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) پرداخته شده و پس از آن بشارت های قرآن، پیامبر و امامان (علیهم‌السلام) در مورد آن حضرت آورده شده است. سپس از میلاد امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) تا بعد از ظهور ایشان به بررسی مسائل گوناگون پرداخته است. مسائلی از قبیل : مادر حضرت، نحوه تولد ایشان، کسانی که حضرت را دیده اند، شهادت پدر و جانشینی حضرت، مسئله جعفر عموی حضرت، نمایندگان خاص ایشان در دوران غیبت صغری، مدعیان دروغین، کسانی که در غیبت صغری و در غیبت کبری به زیارت حضرت نائل شده اند، علائم ظهور و مطالب مربوط به دوران ظهور و حکومت حضرت. در پایان نیز بخش مختصری مربوط به رجعت و آیات و روایات دال بر این مسئله آورده شده است. این کتاب در هر موضوع به طور اجمالی برخی از روایات مربوطه را نقل کرده است و به شرح این روایات پرداخته است. 496 صفحه| جلد سخت قیمت پشت جلد: 70,000 تومان قیمت با ۱۵درصد تخفیف:60,000 تومان خرید آنلاین👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/173088?ref=830y خرید از طریق ایتا👇👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
. 🔸عنوان:  🔸پدیدآورنده: 🔸ناشر: 🔸تعداد صفحات : 320 صفحه 🔸قیمت پشت جلد: ۳۸۰۰۰تومان/قیمت با تخفیف: ۳۵۰۰۰ تومان . 📚درباره کتاب داستانی خواندنی از کودکی حضرت آمنه (س) و ازدواج ایشان با حضرت عبدالله (ع) تا کودکی حضرت پیامبر (ص) . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐لینک خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/177043?ref=830y 📲خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
قسمت ۳۰ ام داستان امنیتی👆
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب [...]ماجراها سرعت گرفته بود. درست در همان زمان که یاسین از من خواست تا از لوران مقداری مواد منفجره بخرم، حکیم یک چیز غیرعادی‌تر درخواست کرد. برای کاری رفته بودیم داخل شهر، با یک ماشین پژوی کوچک تا آن وقت ندیده بودمش. در مسیر برگشت به خانه حکیم ماشین را زد کنار و گفت مقداری از راه را من رانندگی کنم. به نظرم عجیب می‌رسید اما قبول کردم. همین که راه افتادیم حس کردم ماشین مشکلی دارد به چپ می‌کشید و من باید همۀ زور را می‌زدم تا ماشین را در مسیر مستقیم نگه دارم. مقدار زیادی نرفته بودیم که حکیم گفت بایستم. ایستادم. پرسیدم: «قضیه چیه؟» گفت: «برادر، می‌خوام در حقم یه لطفی بکنی.» گفتم: «چه جور لطفی؟» بعد از چند لحظه سکوت، شمرده‌شمرده گفت: «یه برادری توی مغرب هست که از دوستای خیلی خوبمه. براش یک ماشین خریدم به عنوان هدیه. اما چون خودش گذرنامه نداره نمی‌توانه بیاد ماشینو ببره. می‌خواستم ببینم لطف می‌کنی ماشینو به دستش برسونی؟» گیج شده بودم. گفتم: «چی داری می‌گی؟ تو که می‌دونی من حتی گواهینامه هم ندارم.» حکیم سریع گفت: «اون مشکلی نیست. یه برادر دیگه همراهت میاد. اون گواهینامه داره و می‌توانه همۀ راهو تا بندر ال‌خِسیراس [و سوار کردن ماشین روی کشتی] رانندگی کنه. تو فقط باید وقتی رسیدی طنجه، خودت ماشینو از عرشۀ کشتی تا مرکز شهر ببری.» حس می‌کردم خون دارد توی صورتم می‌دود. نمی‌توانستم باور کنم که حکیم واقعا خیال کرده من داستان هدیه فرستادن ماشین برای یکی از دوستانش را می‌پذیرم. با لحنی که عصبانیت از آن می‌بارید گفتم: «اگه می‌خوای برات کاری کنم، بهتره صاف و پوست‌کنده بگی دقیقا توی ماشین چیه. سعی نکن سرمو شیره بمالی. حکیم، من خر نیستم.» برادرم بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزند فقط زل زد به صورتم. از ماشین آمدم پایین و پیاده راه افتادم. دو شب بعد حکیم به اتاقم آمد. گفت: «با من بیا. باید یه سری خوراکی‌اینا برای یکی از رفقام ببرم. می‌خوام تو هم ببینیش.» در لحن صحبتش چیز عجیبی وجود داشت که باعث کنجکاوی‌ام شد. با او رفتم و سوار ماشین شدیم. یک کیلومتر که رفتیم داخل خیابانی که منازل مسکونی داشت پیچید. جلوی یک آپارتمان ایستادیم. حکیم خودش پیاده شد و دری حیاط خانه را باز کرد. چهار پارکینگ [مجزا و درب‌دار] داخل حیاط به چشم می‌خورد. چراغ یکی‌شان روشن بود. رفتیم به سمت همان. حکیم با دست به پنجره زد. در پارکینگ را باز کردند. دو مرد را دیدیم. یکی‌شان مکانیک بود. این را می‌شد به وضوح از لباسش که غرق روغن و عرق بود فهمید. تقریبا در انتهای پارکینگ یک پرده آویزان بود. می‌توانستم از پشت آن سپر عقب یک ماشین را ببینم. زمین پارکینگ پر بود از انواع و اقسام کالا‌ها و وسایل، حجم خیلی خیلی زیادی پول نقد، تفنگ و فرستنده‌های رادیویی. یک سری چیز شبیه آجر هم بود که آنها را داخل کاغذهای سفید پیچیده بودند. مشخص بود مکانیک دارد اجزای داخلی ماشین را باز می‌کند تا همۀ اینها را داخل ماشین جا بدهد. حکیم چند کلمه‌ای با آن دو نفر حرف زد و بعد کیسۀ مواد خوراکی‌ای که همراهش آورده بود را به آنها داد. بعد آمدیم بیرون. موقعی که داشتیم برمی‌گشتیم سمت خانه، رو کرد به من و گفت: «انجامش می‌دی؟» فورا و بدون حتی یک ثانیه مکث گفتم: «بله انجامش می‌دهم.» اگر می‌گفتم نه، حکیم مطمئن می‌شد که من واقعا توبه نکرده‌ام، مطمئن می‌شد حقیقتا به او و بقیه برنگشته‌ام. اما اگر می‌گفتم بله، حکیم و بقیه دوباره و به صورت کامل به من اعتماد پیدا می‌کردند. ژیل هم که دائما از من می‌خواست خودم را به داخل حلقۀ داخلی آنها برسانم. می‌دانستم این شانسی است که به من رو آورده است. روز بعد قضیه را برای ژیل گفتم. دربارۀ درخواست حکیم صحبت کردم و دربارۀ آن پارکینگ. سرجایش صاف نشست و شروع کرد به پرسیدن دربارۀ چیزهایی که دیده بودم. وقتی دربارۀ آن بسته‌های شبیه آجر صحبت کردم سری تکان داد و گفت آنها احتمالا سمتکس بوده است. پرسید: «خب، حالا می‌خوای انجامش بدی؟» واضح بود که ناآرام و عصبی است. اما در عین حال می‌دانستم که می‌خواهد من این کار را انجام دهم، چون می‌‌خواهد دربارۀ روش‌های کاری همۀ این سیستم اطلاعات به دست آورد. خودش می‌خواست که من به حلقۀ داخلی آنها نفوذ کنم. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم کتاب👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب جواب دادم: «بله، همون دیشب به حکیم گفتم انجامش می‌دم.» گفت: «می‌دونی که این کارِ خیلی خطرناکیه. دست ما توی اسپانیا یا مغرب باز نیست. اگر اونجاها دستگیر شی هیچ کار نمی‌تونیم بکنیم.» گفتم: «می‌دونم. منم برنامه‌ای برای زندان رفتن ندارم!» ژیل نفس عمیقی که کشیده بود را بیرون داد و گفت: «پس، حله. چیزی که ازت می‌خوام اینه: می‌خوام همه چیز [و همۀ مشخصات] ماشینو برایم بگویی، می‌خوام موقعِ راه افتادنت رو بهم بگویی. و می‌خواهم هر جا توی مسیر توقف داشتی [باهام تماس بگیری] و بگی کجایی، اینطوری می‌تونم رَدّت رو داشته باشم.» ژیل دوباره داشت نقش معلم را بازی می‌کرد، و همین اعصابم را به هم می‌ریخت. من شخصا داوطلب شده بودم ماموریتی که به طرزی باورنکردنی خطرناک بود را انجام دهم، آن وقت او می‌خواست برای من معلم‌بازی در بیاورد و به من بگوید چطور انجامش دهم. نمی‌خواستم به او اجازۀ این کار را بدهم. دلیل این کار فقط کله‌شقی‌ام نبود (گرچه آن هم قطعا یکی از دلایل به حساب می‌آمد). نمی‌توانستم بگذارم او در حالیکه در یک ماشین پر از مواد منفجره نشسته‌ام، از این سر فرانسه تا آن سر فرانسه رد مرا داشته باشد. به او اعتماد نداشتم. اگر دلش می‌خواست، می‌تونست به پلیس بگوید که جلوی مرا بگیرند و ماشین را بگردند. آن وقت باید بقیۀ عمرم را گوشۀ زندان می‌گذراندم. اگر هم به سرش می‌زد به پلیس مغرب خبر بدهد که آن وقت قضیه برای من از این هم بدتر می‌شد. گفتم: «هیچ راهی نداره، محاله جامو بهت بگم. بعد اینکه رسیدم و وقتی ماموریت انجام شد، اون وقت باهات تماس می‌گیرم.» با عصبانیت گفت: «وقتی جاتو ندونیم، اگه توی دردسر بیفتی نمی‌تونیم کمکت کنیم.» فقط گفتم: «ریسک می‌کنم!» تقریبا ساعت سه بامداد روز بعد حکیم دوباره مرا به همان پارکینگ برد تا ماشین را بردارم. راننده پیش از ما به آنجا رسیده و منتظرمان بود. پیشتر چند باری در خانۀ خودمان او را دیده بودم. اسمش جمال بود. ریش بلندی داشت و بسیار آرام کم‌حرف بود. ظاهرا اکثر وقتش را به قرائت قرآن می‌گذراند. ماشین آماده بود، یک آئودی سبز. یک بارکش چرخ‌دار مجزا به عقب ماشین وصل کرده بودند. صندلی عقب هم پر بود از وسایل مختلف: چند قالیچه، چند کارتن بزرگ و یک سری وسایل الکترونیکی. باید اینطور به نظر می‌رسید که ما دو نفر مهاجر هستیم و داریم برای دیدن خانواده‌مان به مغرب برمی‌گردیم. پیش از رفتن، حکیم شمارۀ موبایلی به من داد. گفت وقتی به مغرب رسیدم از طریق این شماره با یاسین تماس بگیرم و آن وقت او خواهد گفت چطور «رابط»م را در مغرب پیدا کنم. از بروکسل به سمت پاریس راه افتادیم. جمال رانندگی می‌کرد. هنوز مسیر چندانی نرفته بودیم که ماشین مشکل پیدا کرد. دمای موتور داشت می‌رفت بالا و جمال هم با حالتی عصبی به نشانگر دما نگاه می‌کرد. تقریبا بیست کیلومتر از شهر لیل رد شده بودیم که تصمیم گرفتیم بایستیم و نگاهی به موتور بیندازیم. آب داخل رادیاتور می‌جوشید و بیرون می‌پاشید. یک بطری آب داخل ماشین داشتم. آب را روی رادیاتور ریختم تا موتور خنک شود. چند کیلومتر دیگر که رفتیم کم‌کم صدای وحشتناکی از داخل موتور بلند شد. به جمال نگاهی انداختم. وحشت‌زده به نظر می‌رسید. با اینکه ساکت بود می‌توانستم ببینم که لب‌هایش با سرعتی شگفت‌انگیز تکان می‌خورد. داشت [ذکر می‌گفت و] دعا می‌کرد. از جمال خواستم همان کنار اتوبان بزند بغل. از ماشین پیاده شدم و به سمت اولین خروجی رفتم. آنجا، در آن روستای کوچک، یک تلفن عمومی پیدا کردم و با موسسۀ «امداد اروپا» تماس گرفتم. چه کار دیگری از دستم برمی‌آمد؟ باید ماشین را از جادۀ اصلی دور می‌کردیم. وقتی به ماشین برگشتم و به جمال گفتم چه کار کردم، نزدیک بود از شدت نگرانی و ترس بیهوش شود. هیچ چیز نگفت، همچنان [زیر لب] به دعا کردن ادامه داد. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب چیزی نگذشته بود که یک ماشین یدک‌کش رسید و کارگرها آئودی را به آن وصل کردند. من و جمال سوار آئودی شدیم و یدک‌کش شروع کرد به انتقال ماشین ما. چند کیلومتر که رفتیم به یک روستای کوچک رسیدیم. راننده، ماشینمان را جلوی یک تعمیرگاه، از یدک‌کش باز کرد. نمی‌دانستم چطور می‌توانیم ماشین را تعمیر کنیم. موتور ایرادی داشت و من کاملا مطمئن بود ایرادش از کجاست: آن مکانیک در بروکسل هر وجب موتور را با پول و چیزهای دیگر پر کرده بود. با خودم حساب کردم حتما مواد را به طریقی ته مخازن روغن و آب جاسازی کرده است. قاعدتا به همین خاطر بود که حرارت موتور دائما بالا می‌رفت. اما چطور می‌توانسیتم ماشین را تعمیر کنیم بدون اینکه کسی بفهمد داخل آن چیست؟ موقعی که تعمیرکار کاپوت را بالا زد، از موتور دود بلند می‌شد. تک تک قطعات را بررسی کرد. باید من هم مثل عقاب او را زیر نظر می‌گرفتم تا مطمئن شوم اجناس قاچاق را پیدا نخواهد کرد. چند بار گفت اگر می‌خواهی برو داخل دفتر و کمی استراحت کن، و من هم هربار می‌گفتم نه. جمال هم تمام مدت ساکت کنارم ایستاده بود و زیر لب دعا می کرد! خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب گمانم چند ساعتی طول کشید تا اینکه بالاخره تعمیرکار سرش را آورد بالا و در کاپوت را بست. رو کرد به من و گفت: «کاری نمی‌تونم بکنم. موتور کاملا داغون شده. باید عوضش کنی. اگر بخوای می‌تونم فردا برات یه یدک‌کش خبر کنم که خودت و ماشینت رو برگردونه بروکسل.» گذاشتیم ماشین شب همانجا بماند چون هیچ جایی دیگری نداشتیم. عملا باید جمال را از ماشین دور می‌کرد، فکر می‌کنم اگر می‌توانست، حاضر بود شب را هم داخل ماشین بخوابد. با حکیم تماس گرفتم و گفتم چه شده است. خیلی ناراحت شد. گفت به سریع‌ترین شکل ممکن برگردیم بروکسل تا ماشین را تعمیر کنند و سفرمان را از سر بگیریم. کم‌کم داشتم می‌فهمیدم برای رساندن ماشین به مغرب واقعا عجله دارند. جمال و من آن شب را در هتلی ماندیم و اکثر وقت به بحث و درگیری گذشت. من می‌خواستم تلویزیون ببینم که صد البته از نظر او «طاغوت» بود. می‌خواست به جای تلویزیون دیدن قرآن بخواند. هر بار تلویزیون را روشن می‌کردم چند دقیقه صبر می‌کرد و بعد کنترل را می‌قاپید و خاموشش می‌کرد. بعد من کنترل را می‌گرفتم و دوباره تلویزیون را روشن می‌کردم. آنقدر از دستش عصبانی بودم که گفتم فردا در بروکسل ولش می‌کنم و خودم ماشین را تا اسپانیا می‌برم. گفت: «برادرا اجازه نمی‌دن، چون گواهینامه نداری.» من هم گفتم: «برادرا خیلی احمق بودن که تو رو با من فرستادن. عربا همینطوری هم به اندازۀ کافی با پلیس‌های اروپایی مشکل دارند، اون وقت این ریش مسخرۀ تو [هم اضافه شده و داره] ما را تابلو می‌کنه.» هر دومان آن شب با عصبانیت به خواب رفتیم. فردا صبح زود از خواب بیدار شدیم، نشستیم داخل یک وانت یدک‌کش و برگشتیم بروکسل. در طول مسیر یک کلمه هم با هم حرف نزدیم. برگشتیم به همان پارکینگ. حکیم آنجا منتظرمان بود. از قبل یک موتور آماده کرده و داخل پارگینگ گذاشته بودند. تنها کاری که باید می‌کردند این بود که موتور خراب را باز کنند و این موتور جدید را جایش بگذارند. همگی، حکیم و من و جمال، آن شب برگشتیم خانه. فقط چند ساعتی خوابیدیم. دوباره فردا صبح وقتی خواستیم راه بیفتیم دیدم جمال ریشش را زده است. البته نه اینکه ریشش را تراشیده باشد، ولی آن را خیلی کوتاه کرده بود. می‌دانست حرفی که من دربارۀ ریش او زده‌ام درست بوده اما نمی‌خواست کاملا تسلیم شود. آدم سرسختی بود. به پارکینگ که رسیدیم ماشین هم آماده شده بود. بدون اینکه وقت بیشتری تلف کنیم دوباره راه افتادیم. سفر فاجعه‌آمیزی بود! مکانیک دوباره همان کاری را با موتور جدید کرده بود که قبلا هم با موتور اول انجام داده بود. به همین خاطر باید کاملا مواظب می‌بودیم که حرارت موتور بالا نرود. با سرعت خیلی پایین حرکت می‌کردیم و هر نیم ساعت هم می‌ایستادیم تا روی رادیاتور ماشین آب بریزیم. تمام راه مضطرب بود و بدون اینکه حرف بزند رانندگی می‌کرد. گذشته از زمان‌هایی که برای خنک کردن ماشین می‌ایستادیم، جمال روزی 5 بار هم برای نماز خواندن می‌ایستاد. هر بار هم من به جای نماز خواندن سیگار می‌کشیدم. می‌دیدم که این کار چقدر عصبانی‌اش می‌کند. و من هم دقیقا می‌خواستم عصبانی‌اش کنم! به جنوب فرانسه که رسیدیم ماشین دوباره خراب شد و باز مجبور شدیم آن را به تعمیرگاه برسانیم. البته وضع به اندازۀ مرتبۀ سابق بد نبود و تعمیرکار توانست درستش کند. این بار هم از اول تا آخر کنار تعمیرکار ایستادیم و کارش را زیرنظر گرفتیم. قاعدتا هر دو نفرمان دیوانه به نظر می‌رسیدیم! خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
امشب ۴ قسمت از داستان امنیتی "از افغانستان تا لندنستان" تقدیم حضورتون شد👆👆
کتاب چرا سوریه؟ این کتاب به صورت شفاف به بحران پیچیده سوریه از زبان سیدحسن نصرالله می پردازد. کتاب، مراحل ورود نیرو های حزب الله، ایران و روسیه به نبرد سوریه و علت های آن را بیان می کند و از زمینه ها، انگیزه ها، هدف ها، پروژه ها، زمان بندی ها، طرف های درگیر، محدودیت ها، خط قرمزها، جایگزین ها، مسئولیت ها و حال و آینده سخن می گوید. ۴۳۰ صفحه قیمت: ۵۶۰۰۰ تومان قیمت با تخفیف: ۵۰۰۰۰ تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/119734?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
. 🔸نام کتاب: 🔸ناشر: 🔸تعداد صفحه: 344 صفحه 🔸قیمت پشت جلد: ۳۵۰۰۰تومان 🔹 قیمت با تخفیف: ۳۰۰۰۰ تومان . " روایتی داستانی از زندگی فرمانده مدافع حرم شهید شعبان نصیری،‌ مشاور حاج قاسم سلیمانی " 📚درباره کتاب حاج شعبان بینشی عمیق، هم نسبت به کشور و هم نسبت به جهان اسلام داشت. او انواع و اقسام را تجربه کرده بود؛ از تا ، از جنگ با تفنگ تا جنگ با زبان... در یگان‌های مختلف و سازمان‌های متفاوت‌ و شهرستان‌های مختلف و خارج از ایران هم به خدمت پرداخت. کمتر کسی است که تمام ابعاد شخصیتی و کاری ایشان را بشناسد و بداند. او مصداق بارز کلام حضرت آقا بود که درباره فرمودند: "معروفون في السماء و مجهولون فی الأرض" حاج شعبان از همان دسته بود؛ و عالی‌رتبه، در عین حال خاکی و گمنام. او کسی بود که رئیس‌جمهور عراق به خوبی او را می شناخت، ولی نیروهایی که کنارش می‌جنگیدند، از درجه ممتازش اطلاعی نداشتند. حاج «قاسم سلیمانی» از این شهید عزیز این گونه یاد نمودند: "شهید نصیری از اولیای الهی بود که در جامعه‌ی ما مخفی ماند. او مثل شیشه عطر بزرگی بود که باید درِ آن برداشته می‌شد، تا جامعه‌ی ما عطر آن را است . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐لینک خرید آنلاین👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/169521?ref=830y خرید از طریق ایتا👇👇 @milad_m25 📲مرکز پخش 09351539305 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب مجید بربری 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. 🔺 اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. 🔺 مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. ۱۵۲صفحه| 14000تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/106885?ref=830y خرید از طریق ایتا : @milad_m25 کتاب خوب راهگشاست👇 @sn_shop
کتاب عهد کمیل 🔹 عهد کمیل روایتی از زندگی شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار است که از زبان همسر بیان شده و داستانی جذاب و خواندنی را به همراه دارد، این کتاب هشت فصل دارد و به داستانی جالب اشاره می کند زیرا شهید کمیل فردی بود که از مدت‌ها قبل از شهادتش خبر داشت. 🔸 در سال ۹۰ نیروی زمینی سپاه دست به یک سلسله عملیات برای برقراری امنیت در منطقه شما‌ل‌غرب شد. گروهک‌های ضدانقلاب با حمایت‌های همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب (به سردمداری آمریکا) این بار با تمام توان آمده بودند تا به خاک ایران تجاوز کنند. این عملیات‌ها که در نیمه اول سال ۹۰ انجام شد، تا اواخر شهریور به طول انجامید تا نهایتا با تقدیم ده‌ها شهید و جانباز در این عملیاتها، بار دیگر امنیت به منطقه بازگشت و گروهک‌های ضدانقلاب مجبور به ترک خاک ایران شدند. 184صفحه| 20,000 تومان قیمت با ۱۰ درصد تخفیف: 18000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/176694?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @Milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
🌷 تقدیر مرکز ملی فضای مجازی و موسسه خانه کتاب از کانال کتاب و محصولات فرهنگی صحیفه نور 💯 کانال کتاب و محصولات فرهنگی صحیفه نور به واسطه فعالیت جهادی و معرفی کتاب های خوب عنوان فرهنگ کتاب و کنشگران فرهنگی جشنواره ملی کتاب در فضای مجازی را از آن خود کرد. @sn_shop
کتاب مسافر آگوست . زندگی‌نامه داستانی رزمنده شیر دل لشکر زینبیون شهید سید حشمت علی شاه . 🔹 این کتاب داستان زندگی رزمنده ایست که خیلی از معادله ها را در هم می شکند. پیش داوری ها را به هم می ریزد و نگاه ها را تازه تر می کند. 🍃برشی از کتاب ...دختر خوبی را برایم نشان کرده بودند. حنا که می‌گذاشتند کف دست‌هایمان خنده از صورتش محو نمی‌شد. کوچه‌های محله را که قدم می‌زدیم،‌ خواهرها نقل و سکه می‌پاشیدند و هلهله می‌کردند. همه‌ی آن‌هایی که دوستشان داشتم در عروس‌ی‌ام حاضر بودند جز حشمت‌علی. 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐خرید اینترنتی از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/202202?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 📞مرکزپخش 09351539305 مرجع تهیه کتاب های خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
قسمت ۳۴ داستان امنیتی👆
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب تازه از مرز اسپانیا رد شده بودیم که یک بار دیگر ماشین خراب شد. و بار سوم هم موقعی که داشتیم از کوه‌های پیرنه بالا رفتیم. هر بار باید همه چیز را خودم حل می‌کردم. جمال واقعا بی فایده بود و موقع مشکل، همینطور خشکش می‌زد. و هر بار هم باید با خانه تماس می‌گرفتم و به حکیم می‌گفتم تاخیر خواهیم داشت. استرس و نگرانی حکیم دائما بیشتر می‌شد. حتی یک بار صدایش را بلند کرد و گفت عجله کنم، می‌گفت من با تاخیرم دارم کل ماموریت را خراب می‌کنم. من هم گفتم تنها دلیل طولانی شدن سفر این است که او و بقیه دارند با یک مکانیک خل و چل کار می‌کنند [که هیچ چیز از مکانیکی حالی‌اش نیست]! موقع پایین آمدن از کوه کار آسان‌تر بود. می‌توانستیم ماشین را خلاص کنیم و بگذاریم ماشین چند کیلومتر خودش [بدون استفاده از موتور] پایین بیاید. اما یک بار دیگر هم در ساعات دیروقت همان شب و در حدود 70 کیلومتری ال‌خسیراس دیدیم موتور دوباره جوش آورد. مجبور شدیم ماشین را وسط جاده نگه داریم. این بار هیچ کار نمی‌توانستم بکنم. موتور استارت نمی‌خورد. من هم حاضر نبودم در این ساعت ‌شب پیاده جاده را بگیرم [و برای پیدا کردن کمک] بروم. به همین خاطر نشستم کنار اتوبان و سیگاری روشن کرد، و بعد یک سیگار دیگر. جمال اینقدر اضطراب گرفته بود که حتی نمی‌توانست بنشیند. همینوری نق می‌زد: «حالا چی کار کنیم؟ حالا چی کار کنیم؟» آنقدر حوصله‌ام از دستش سر رفته بود که دیدم هیچ گزینه‌ای ندارم جز اینکه کلا بی‌خیالش شوم و باز یک سیگار دیگر روشن کنم. اما سرم را که بلند کردم دیدم یک ماشین پلیس دارد به سمتمان می‌آید. جمال نزدیک بود پس بیفتد. دست به دامن من شد و گفت: «کجا بریم؟ چطور از دستشون فرار کنیم؟» او را آرام کردم و گفتم نترسد. وقتی پلیس‌ها از ماشین پیاده شدند رفتم نزدیکشان و شروع کردم صحبت کرد به اسپانیایی. خیلی خودمانی برخورد می‌کردم. گفتم موتور خراب شده است. آنها هم در مقابل دوستانه برخورد کردند. گفتند در هر حال باید ماشین را به طریقی از وسط جاده بکشم کنار. شانه‌ام را انداختم بالا و گفت: «ولی چطور؟» یکی از پلیس‌ها لبخندی زد و پیشنهاد داد خودش کمک کند. با ماشین پلیس آمد نزدیک آئودی. بعد یک کابل بیرون آورد و دو تا ماشین را به هم وصل کرد. من و جمال برگشتیم به ماشین خودمان و ماشین پلیس نزدیک 25 کیلومتر ما را بوکسل کرد. بعد جلوی یک تعمیرگاه در یک روستای کوچک نگه داشت. وقتی پلیس‌ها راه افتادند که بروند، درحالیکه لبخند می‌زدند دست تکان دادند و آرزوی موفقیت کردند. این تعمیرکار می‌خواست همه چیز را واررسی کند. نزدیک یک ساعت، قطعه به قطعۀ موتور را بررسی کرد. به همین خاطر گفتم: «من برای تعمیرات اساسی پول ندارم، فقط می‌خوام خودمو برسونم به بندر. یه تعمیر [جزئی] بکن که تا کشتی برسه.» جمال هم کنارم ایستاده بود و سرعت ذکر و دعاهایش مدام بیشتر می‌شد. دست‌هایش داشت می‌لرزید. یک لحظه دیدم مکانیک دستش را دراز کرده و الان است که دستش را داخل منبع روغن ماشین فرو کند. ترسیدم جنس‌های قاچاق داخل آن باشد. گفتم نمی‌خواهم به منبع روغن دست بزند. نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت [و کاری نکرد]. تا نزدیک صبح در کنار مکانیک بیدار بودیم. اما برایم مهم نبود. می‌دانستم این کابوس به زودی تمام می‌شود. راه از بروکسل تا آنجا تقریبا یک هفته طول کشیده بود درصورتیکه به صورت عادی باید دو یا سه روزه طی می‌شد. اما در هر حال الان فقط چند ساعت تا کشتی فاصله داشتیم. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان همراه با امضای مترجم👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
. 🔸#کتاب_غبار_در_خرداد 🔸#جواد_موگویی 🔸#انتشارات_شهید_کاظمی ‌. 508 صفحه|۴۰۰۰۰تومان قیمت با تخفیف: ۳۷۰۰۰ تومان . 📚درباره کتاب تاریخ شفاهی انتخابات ریاست جمهوری سال۸۸ . 🍃برشی از کتاب چند سال از آن روزها می‌گذرد و هنوز غباری که در آن خرداد بر قامت ایران نشسته، پاک نشده‌است. در این سال‌ها باید به‌جای عبور از آن روزها، ثانیه‌های آن را روایت می‌کردیم که نشد. و حالا ابهامات و سوال‌های آن خرداد غبار گرفته، به دیواری محکم تبدیل شده که هرچه از آن می‌گذرد، ضخیم‌تر می‌شود. در این کتاب کوشیده‌ام با نقش‌آفرینان خرداد ۸۸ به گفت‌وگو بنشینم و با مرور آن روزها تصویری واقعی از یکی از سرنوشت سازترین انتخابات تاریخ ایران را ارائه دهم. این مجموعه حاصل گفت وگو با #فائزه_هاشمی، #حداد_عادل، #روح‌الامینی، #ابطحی، #عطریانفر و دیگر بازیگران سال ۸۸ است که شاید هر یک به فراخور نقش خود ذره‌ای از غبار خرداد ۸۸ را پاک کنند.... . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐خرید اینترنتی از سایت باسلام: https://basalam.com/sahifehnoor/product/203065?ref=830y 📞مرکزپخش 09351539305 📲خرید از طریق ایتا: @milad_m25 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . کتاب خوب راهگشاست👇 @sn_shop
کتاب سودای سکولاریسم رمزگشایی از زندگی و کارنامه سید محمد خاتمی(رئیس جمهور سابق) نویسنده: سید یاسر جبرائیلی ۴۶۴صفحه|35000 تومان قیمت با تخفیف: 30,000 تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 http://basalam.ir/sahifehnoor/product/77409?ref=830y خرید از طریق ایتا : @milad_m25 @sn_shop
کتاب سبک زندگی زنان "مجموعه موضوعی بیانات مقام معظم رهبری در مورد سبک زندگی زنان" این کتاب با تعریف خطوط کلی سبک زندگی زنان در قالب سبک زندگی فردی و اجتماعی، فلسفه حجاب اجتماعی و تناسب آن با مد و حیا، نقش ازدواج در سبک زندگی خانوادگی و اهمیت و موانع و دیدگاه های غلط و صحیح به آن، نقش و ارزش معنوی زن در خانواده و بررسی جایگاه زن در نظام اجتماعی و مباحثی پیرامون ابعاد حضور اجتماعی و اشتغال زنان و بررسی حدود روابط زن و مرد در این گونه از این محیط ها ، سعی کرده دیدگاه کاملی از مقام معظم رهبری را در حوزه زنان را مطرح سازد 210صفحه|18000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/51876?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب های خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
| یوم الله نهم دی 🔴بمناسبت فرا رسیدن یوم الله نهم دی ماه مظهر بصیرت، ولایتمداری و عبور از فتنه ها 🇮🇷 کتاب های خوب را از ما بخواهید👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530