eitaa logo
سرباز نبرد نرم
1.1هزار دنبال‌کننده
991 عکس
371 ویدیو
45 فایل
چقدر معبر شهادت این روزها سخاوتمند شده است. #یادت_باشد #تجربه #دلنوشته #تحلیل #مطلب #شطح #نیایش #ستایش #شهدا #انقلاب_اسلامی #چیستان_معمولی #چیستان_فلسفی لطفا اگر ابهامی هست نگذارید تل‌انبار شود. نویسنده ✍ @darentezareaanlahzeh
مشاهده در ایتا
دانلود
قابل توجه دشمنان انقلاب اسلامی که در اهداف شان به مصالح ملی و وطنشان نیز توجهی ندارند. یک روز در ایام تبعید در نجف، هیئتی از سوی رژیم بعثی عراق از امام وقت ملاقات خواست، امام فرمودند که من وقت خصوصی ندارم، می‌توانید در همان دیدارهای عمومیِ پس از درس بیاید و با من مانند مردم عادی دیدار کنید. آنها آمدند و با این تصور که چون امام دشمن حکومت پهلوی است پس می‌توان از ایشان تاییدی بر حاکمیت عراق بر اروند رود گرفت، مسئله را مطرح کردند. امام در پاسخ به مترجم گفت عیناً همان چیزی را که می گویم برای آنها ترجمه کن! سپس خطاب به آنها فرمودند: درست است که ما با شاه در حال مبارزه‌ایم؛ اما اولاً اختلاف سیاسی شما با شاه ربطی به ما ندارد و ثانیا حق ملت ایران در این مورد محفوظ است، به این ترتیب با این پاسخ کوبنده خود نقشه‌ی دولت بعثی عراقِ آن روز را نقش بر آب کردند 📚 سیره صفحه ۹۳، بهروز مظلومی https://eitaa.com/S_n_n_0
در زندان اوین مراد من شده بود یک روحانی بلند مرتبه و اهل تقوی که از دیدنش تمام وجودم غرق ایمان و نشاط می‌شد. با او می‌نشستم و با او بر می‌خواستم. یک باره دلم هری ریخت، از او سؤال کردم وقتی انقلاب که پیروز شد من و شما چه جایگاهی داریم؟ گفت جایگاه ما خدمت به خلق ستمدیده از نظام شاهی و چشاندن طعم عدالت به آنهاست... این گفت و گو لا ها در زندان تکرار شد. ما آزاد شدیم و هر کدام به سویی. انقلاب پیروز شد، بعد از چند ماه از دوستی احوال آن روحانی جلیل‌القدر را گرفتم. گفت در یکی از استان‌ها، حاکم شرع شده است.‌ پس از مدتی که به آن استان رفتم متوجه شدم در اثر دنیاطلبی و رفتارهای مغایر با ارزشهای انقلاب کنار گذاشته شده است. فهمیدم که تمام تلاشی که کرده به خاطر رسیدن به دنیا بوده. «امیدوارم من و شما به سرنوشت او گرفتار نشویم» برداشتی از کتاب‌سیره‌ی ‌ج۲ ص۴۷ کربلا منتظر ماست بیا تا برویم (بخوانید)👇 https://eitaa.com/s_n_n_0/2021
حکایت اسیر نه ساله دفاع مقدس در زندان‌های صدام اسمش قنبر بود، هشت یا نه سال بیشتر نداشت، با پدرش در جبهه‌ی آبادان اسیر شده بود. در آسایشگاه اذان می‌گفت. از آنجا که وضع بهداشتی خوب نبود و احتمال بیماری وجود داشت، پدرش از عراقی‌ها خواست تا آنها را به جای بهتری منتقل کنند. عراقی‌ها هم فوری آن‌ها را به بند منافقین منتقل کردند. قنبر نه ساله آنجا هم به اذان گفتن ادامه داد و همین سبب اعتراض منافقین شد و باعث شد آنها را به جمع اسرای حزب‌اللهی ببرند. بچه پر دل و جرأتی بود، مثلا وقتی عراقی‌ها آب را قطع می‌کردند خیلی فرز و چابک می‌رفت و آب را وصل می‌کرد. حاج آقا او را استاد اخلاق خود لقب داده بود. برداشتی از کتاب‌سیره‌ی ابوترابی‌ج۲ ص۶۲ کربلا منتظر ماست بیا تا برویم (بخوانید)👇 https://eitaa.com/s_n_n_0/2021
قابل تعمیم‌!؟ یکی از اسرا به دلیل فشارهای روحی و سختی‌های این دوران خودکشی کرد، حاج آقا از شنیدن این خبر خیلی متأثر شدند و گریستند؛ از این مهمتر این بود که گفتند، ای بسا اگر ما تلاش بیشتری کرده‌بودیم و به او صبر و آرامش داده‌بودیم، این اتفاق نمی‌افتاد. (برداشتی آزاد از کتاب‌سیره‌ی ابوترابی‌ج۲ ص۷۲) علوی زندگی کنیم👇 https://eitaa.com/s_n_n_0/2021 تلنگر: آیا در مورد وضع موجود عفاف و و سایر منکرات نمیشود ما هم خودمان را قدری مقصر بدانیم.
یکی از افسران عراقی مسؤول در اردوگاه اسرای ایرانی به نام ضابط خلیل که از ایمان اسرا به وجد آمده بود خطاب به آنان چنین می‌گوید: اگر رئیس جمهورمان جناب شما را در اختیار من بگذارد با این وفاداری که شما نسبت به انقلاب و [امام] خمینی و میهنتان دارید و همچنین آمادگی‌ جان‌دادن برای اسلام، توان این را دارم که ۲۴ ساعته کلک اسرائیل را بکنم... برداشتی آزاد از کتاب‌سیره‌ی ‌ج۲ ص۱۸۳ نرفته کربلایی شویم👇 https://eitaa.com/s_n_n_0/2021
در دوران اسارت در زندان‌های حزب بعث عراق کمبود امکانات بی‌داد می‌کرد. یک کتاب دعا نداشتند ولی تا دلتان بخواهد ابتکار عمل داشتند، مثلا برای تهیه متن دعای کمیل هر کس هر چقدر از دعا را که به خاطر می‌آورد می‌نوشت و همین باعث هم افزایی می‌شد و دیگران بقیه دعا یادشان می‌آمد و روی کاغذ می‌آوردند. بعدا کاغذها را به حاج آقای می‌دادند و ایشان ترتیب مطالب را تنظیم می‌کردند و در نهایت یک نسخه کامل از داشتند. برداشتی آزاد از کتاب‌سیره‌ی ابوترابی‌ ج۲ ص ۲۰۴ علوی زندگی کنیم👇 https://eitaa.com/s_n_n_0/2021
269.4K
حالا فرزند ما را اذیت می‌کنی!؟ 📚 سیره‌ی ‌ج۲ ص ۱۲۵ سرباز نبرد نرم👇 https://eitaa.com/S_n_n_0
قرار شد حاج آقا ابوترابی را ببرند به اردوگاه دیگری، بچه‌ها ناراحت بودند، عراقی‌ها اجازه دادند حاج آقا یک ساعت با خیال راحت برای اسرا صحبت کرد بعد از اتمام سخنرانی، آزادگان به سر و روی حاج آقا ریختند و ا‌و را غرق بوسه کردند... حاج آقا هنگام خداحافظی به سمت احسان سرباز عراقی رفت و او را در بغل گرفت و به تو گفت: «یا اخی احسان انا ما انسی خدماتکم الصادقة» احسان در حالیکه سر روی شانه آقاسید علی اکبر گذاشته بود می‌گریست... 📚 سیره‌ی ‌ج۲ ص ۲۴۰ سرباز نبرد نرم👇 https://eitaa.com/snn313
در بعضی از موارد که فرماندهان بعثی عراقی تصمیم می‌گرفتند حاج آقا را به اردوگاه دیگری منتقل کنند، همزمان با اسرای ایرانی، نگهبانان و سربازان عراقی که زندانبان او محسوب می‌شدند هم می‌گریستند. این طور شخصیتی بود او، آخوند یعنی این. داریم!؟ بسم الله،،، به مردم معرفی‌‌اش کنید، اگر مردم دورش نچرخیدند و حلواحلوایش نکردند. اون وقت اگر افرادی بی‌تفاوت نسبت به انقلاب پیدا کردید جایزه دارید. به سهم خودم از مردم عزیزم معذرت می‌خواهم از اینکه بین من او فاصله غوغا می‌کند. منبع خاطره: سیره ابوترابی۲ ص۲۴۴ سرباز نبرد نرم👇 @snn313
اینجور هم نیست که هر چه به ذهنم بیاید بنویسم، گاهی هم سبک سنگین می‌کنم، بنویسم، ننویسم، چه خواهند گفت، نکند به قیطان عبایی، تور عبایه‌ای، پاچه پیژامه‌ای، ریشه‌ی شالی بر بخورد، بعد می‌نویسم. اینها را گفتم که گولتان بزنم بیایید اینجا، حالا گوشتان را بیاورید جلو... خوب گوش کنید... ابوترابی را بشناسید، بفهمید، از راه خواندن، چند تا کتاب هست راجع به ایشان. من الان مشغول خواندن وسطهای جلد دوم سیره هستم. نگویید نگفتی... سرباز نبرد نرم👇 https://eitaa.com/snn313
او سید است چرا زدید او را!؟ وقتی وارد اردوگاه شد، کتک بود که نثارش می‌شد، اسرا که ناظر بودند خیلی ناراحت شدند رفتند جلو گفتند چرا می‌زنیدش، او سید است... گفت یزید نزن خودم دیدم که رسول خدا این لب و دندان را می‌بوسید.. در خاطره اول، مامورین عذرخواهی کردند ولی در روضه‌ای که گفتم... نه... شنیدن کی بود مانند دیدن!؟ زینب می‌دید اینها را... وقفه‌ای در مطالعه کتاب سیره ج۲ ص۲۴۵ سرباز نبرد نرم👇 https://eitaa.com/snn313
رفقا اینطوری باید باشیم تا پاکار آقا باشیم. یکی از اسرای ایرانی دربند عراق کلا در قید مذهب نبود و به گفته‌ی خودش اهل هر خلافی بود و می‌گفت تو خانواده‌ی ما جمعا چهار رکعت نماز تا حالا خوانده نشده است. ولی همنشینی با حاج آقا ابوترابی متحولش می‌کند. به حاج آقا می‌گوید وقتی رفتار و اخلاق شما را دیدم جذبتان شدم، با خودم کفتم اگر ایشان که یک آخونده این اخلاقش هست، پس پیامبر و سایر معصومین دیگه چه نازنین‌هایی هستند. این شد که الان از تمام خلاف‌هام توبه کردم و نمازهایم را هم می‌خوانم. (از این دست خاطره‌ها حاج آقا زیاد دارند) منبع خاطره: سیره ابوترابی۲ ص۳۳۶ سرباز نبرد نرم ↙️ @snn313 اگر مایل به عضویت هستید روی join یا پیوستن ضربه بزنید.