— چشمان او
خاکستری بودند، با رگههایی از آبی؛ انگار تمام برفهای جهان در آنها جا گرفته بود. گویی شهری خاموش و آلوده است که زیر برفی بیپایان دفن شده باشد.
وقتی به کسی نگاه میکرد، در دلش زمستانی بیپایان میساخت؛ نه از آن زمستانهایی که با شالگردن و آتش گرم میشوند، بلکه زمستانی که آدم را آرام و بی صدا در دل خود دفن میکند.
و شاید، فقط شاید آن نگاه ها به دنبال کسی بود که بتواند در میان برف و مه، سایهٔ او را در این خیابان های تاریک و سرمهای پیدا کند.
— خاکسـتری 𝃚 هش𑪊ـتآ𑪊گ𑪊ـوسـ𑪊ت﹙𑪊20𑪊25𑪊﹚
— و بالاخره...
«روزی بال هایم را در میآورم» به نظر من می تواند معانی زیادی داشته باشد و بستگی به نگاه هر فرد دارد، کسی معنایش را در آزادی می بیند و دیگری در مرگ.
برای کسانی مانند من که به زندگیشان ایمان دارند، شاید به این معنا باشد که این جمله وعده ای باشد که روزی از همه𐺫 پوچی ها پروازی کوچیک بسازیم؛ همانطور که پروانه پیله اش را رها می کند.
— خاꨲکسـ𑪊ꨲتری 𝃚 نــو𑪊زده س𑪊ꨲپــت𑪊ꨲامـꨲبر﹙𑪊20𑪊25𑪊﹚
هدایت شده از 𝘚ꫀꪀᥴ𝘩ᥲٰ
IMG_20251031_213037_587.jpg
حجم:
84.5K
🥧ꨲּּ꤬︪︩ׄ
- 𝐂𝐨𝐧𝐠𝐫𝐚𝐭𝐮𝐥𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧𝐬, 𝐲𝐨𝐮'𝐯𝐞 𝐛𝐞𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐚 𝐲𝐞𝐚𝐫 𝐦𝐨𝐫𝐞 𝐜𝐥𝐨𝐰𝐧𝐢𝐬𝐡~~ 𝐀𝐚𝐚𝐚𝐚𝐚𝐚𝐚𝐚𝐚!!!!
﹙⋆࣪ ⭒ ᵍʳᵉᵉⁿ ᵗᵉᵃ " ࣪˖﹚
𝂅ּ⎯̶͟๑𝖨 𝖼𝖺𝗇 𝗌𝖾𝖾 𝖺 𝗅𝗂𝗀𝗁𝗍 𝗂𝗇 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝖾𝗒𝖾𝗌
𝘤𝘢𝘯 𝘺𝘰𝘶 𝘴𝘦𝘦 𝘵𝘩𝘦 𝘭𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘪𝘯 𝘮𝘪𝘯𝘦?
ʾʾ ׅ. ۫ ﹫𝑑𝑎𝑝𝑖𝑦𝑎 .ᐣ.ᐟ ʾ ۫