📌 جسم شهیدی که ذوب شد تا عملیات لو نرود
🔹️ وسط میدان جنگ بود و آرپیچی زن نوجوان معرکه را برهم زده بود .
در حین حرکت کوله پشتی اش که پر از خرج گلوله بود؛ یکباره آتیش گرفت و هرکار کردند با توجه به حجم آتش نتوانستند کوله را از او جدا کنند.
◇ از بچه ها جدا شد و از آنها هم خواست که به پیشروی و جنگ با دشمن ادامه دهند .
◇ با چفیه دهان خودش رو بست و به پشت روی زمین خوابید تا کسی آسیب نبیند و آنقدر سوخت که وقتی آتش آرام شد تمام تنش از پشت سوخته بود و وقتی بچه ها بالای سرش آمدند شهید شد. ...
🔹️ بخش هایی از وصیت نامه شهید: ما هرچه داریم از ارتباط با خداوند است و بدانید که دنیا و زرق و برق دنیا همهاش فناپذیر است، آنچه باقی میماند خداست.
◇ در پیشگاه خداوند رفتن ترس نیست اما ظلمتهایی که در این دنیا برای خودمان درست کردهایم ترس دارد، علاقه به دنیا و مظاهر دنیوی دل را میمیراند اما یاد خدا دلها را زنده میکند.
◇ شهید علی عرب متولد دهم تیر ماه ۱۳۴۹ روستای روح آباد زرند کرمان میباشد که در تاریخ دهم تیر ماه ۱۳۶۵، در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای ۱ در منطقه مهران به شهادت رسید.
🔻 و چه زیبا استاد شهید مرتضی مطهری میگويد :
چه معنی کنم شهید را؟!
اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید....
#منطق_شهید
#شهید_علی_عرب
#شهدای_دانش_آموز
🔹️ صبحانه ای باشهدا
@sobhaneh_ba_shohada
📌 ققنوس دفاع مقدس ذره ذره سوخت تا عملیات لو نرود
🔹️ شهید علی عرب که به ققنوس دفاع مقدس شهره شد ، ذره ذره در آتش سوخت تا عملیات لو نرود.
🔻 شرح لحظه شهادت "علی عرب "…
◇ کولهپشتیاش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.
پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد میشدیم.
سنگرهای دشمن در 200 متریمان قرار داشتند.
◇ آرامآرام و بی هیچ صدایی جلو میرفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار میآورد…
ناگهان کولهپشتی علی گلوله خورد. و خرجهای آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعلهور شد.کولهپشتی علی محکم بسته شده بود و خرجها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
◇ امکان اینکه کولهپشتی علی را باز کنیم نبود.
◇ همه بهتزده داشتند علی را نگاه میکردند. شعلههای آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان میکشیدند و همه هر لحظه منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند.
◇ علی همانطور که داشت میسوخت، نارنجکهایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. و با چفیه دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط میشد نگاه کرد.
◇ شعلهها ذره ذره علی را میسوزاند و علی جلوی چشمهای ما داشت جان میداد. علی داشت جان میداد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز تهرمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچهها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیهاش را خیس کرد و گذاشت روی لبهای علی…
◇ دوباره چفیه خیس را که گذاشتند روی لبهایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد.
🔹️ صبحانهای باشهدا
@sobhaneh_ba_shohada