eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ققنوس دفاع مقدس ذره ذره سوخت تا عملیات لو نرود 🔹️ شهید علی عرب که به ققنوس دفاع مقدس شهره شد ، ذره ذره در آتش سوخت تا عملیات لو نرود. 🔻 شرح لحظه شهادت "علی عرب "… ◇ کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود. پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی. داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم. سنگرهای دشمن در 200 متری‌مان قرار داشتند. ◇ آرام‌آرام و بی هیچ صدایی جلو می‌رفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد… ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خورد. و خرج‌های آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعله‌ور شد.کوله‌پشتی علی محکم بسته شده بود و خرج‌ها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند. ◇ امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود. ◇ همه بهت‌زده داشتند علی را نگاه می‌کردند. شعله‌های آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان می‌کشیدند و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند. ◇ علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. و با چفیه دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد. ◇ شعله‌ها ذره ذره علی را می‌سوزاند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد. علی داشت جان می‌داد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز ته‌رمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچه‌ها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیه‌اش را خیس کرد و گذاشت روی لب‌های علی… ◇ دوباره چفیه خیس را که گذاشتند روی لب‌هایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد. 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 لحظه دردناک اعلام خبر شهادت شهید شاه‌ملکی 🔹‌پاسدار مدافع امنیت مهدی شاه‌ملکی در حال اجرای مأموریت در اسلام‌آباد غرب به شهادت رسید. ◇ شب گذشته تنی چند از پاسداران سپاه به منظور دستگیری یک نفر مظنون به شهرک جهاد واقع در شهرستان اسلام آباد غرب اعزام شدند. ◇ بر اثر درگیری صورت گرفته ۲ نفر از کارکنان سپاه بر اثر اصابت گلوله از ناحیه پا مجروح و به بیمارستان منتقل شدند. ◇ در این درگیری پاسدار مدافع امنیت مهدی شاه ملکی به دلیل شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 توجه،توجه 🔹 «تنها کسانی تا آخر خط با ما می مانند که...» ◇ مادر شهید قنبری: شهیدم، برای اسلام شهید شد، برای امام خمینی‌(ره) و برای سردار شهید شد... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 ماجرای رزمنده لبنانی که در کنارچمران شهید دفاع مقدس شد 🔹️ شهید علی عباس در سال ۱۹۶۱ در شهر صور واقع در جنوب لبنان متولد شد و از همان آغاز تاسیس جنبش امل از سوی امام موسی صدر و شهید مصطفی چمران درآن عضویت پیدا کرد. ◇ وقتی با آغاز جنگ تحمیلی شهید چمران به ایران آمد، تعدادی از فرماندهان جنبش امل نیز او را همراهی می کردند که سرشناس ترین و نزدیک ترین این افراد به او شهید علی عباس بود. ◇ عباس با وجود سن کم، یک فرمانده باهوش بود تا جایی که شهید چمران ماموریت های ویژه را به او می داد. ◇ یکی از مهم ترین ماموریت هایی که به شهید علی عباس داده شد، تلاش برای متوقف کردن تانک های عراقی در اهواز بود؛ اوایل سال ۱۹۸۱ در حالی که تعداد اندکی از رزمندگان وی را همراهمی کردند به سمت یک سد حرکت کرد، در حالی که در محاصره تعداد زیادی از تانک های عراقی قرار گرفته بود با توسل به عملیات بمب گذاری این تانک ها را منهدم و غرق کرد و مانع از پیشروی نیروهای عراقی به سمت اهواز شد. ◇ شهید علی عباس تا آخرین لحظه همراه شهید مصطفی چمران بود تا جایی که در ژوئن ۱۹۸۱ در جبهه سوسنگرد هر دو مجروح شدند و دقایقی بعد علی عباس که ۲۰ سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. 🔻 شهید علی عباس در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: ◇ ما مبارزه علیه رژیم بعث را که نبرد حق علیه ظلم است برگزیدیم و از شما می خواهم علیه کفر و سرکشی متحد شوید و اختلافات داخلی را کنار بگذارید. ◇ شهید علی عباس در بهشت زهرا و در نزدیکی شهید مصطفی چمران به خاک سپرده شد. 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
1️⃣ 📌 مادر شهید یوسف داورپناه : من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم 🔹 مادر شهید: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت ◇ کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد. ◇ به من گفتند توهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم. ◇ پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند ◇ گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم ، من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند ◇ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم ◇ گفتند: جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم ◇ شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. ◇ دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر. ◇ فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو. ◇ کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم؛ به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. 🔻 مادران شهدا مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و ولایت ایستادند 🔹️ به راستی ما کجای کار هستیم ؟ 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
1️⃣ 📌 مادر شهید یوسف داورپناه : من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم 🔹 مادر شهید: پسرم یوسف بعد از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2️⃣ 📌 خواهرشهید یوسف داورپناه: خوانواده های شهدا می‌خواهند که مسئولان بیشتر به مردم خدمت کنند 🔹️ خواهر شهید یوسف داورپناه درباره شهادت برادرش می گوید: در آن منطقه ما زمین کشاورزی داشتیم. ◇ برادرم برای کمک به خانواده به مرخصی آمده بود ولی توسط این حزب دموکرات در منطقه سقز کردستان  به اسارت گرفته شد و به فجیع‌ترین حالت هم شکنجه دید. ◇ مادرم می‌گفت: با چاقو بدنش را مجروح کرده و با سیگار او را سوزاندند و به سینه و پاهایش جراحت وارد کرده و در نهایت یوسف را جلوی چشمان مادرم به شهادت رساندند. ◇ مادرم با دست خودش پیکر فرزندش را دفن کرد و سال‌ها بعد که امنیت به منطقه برگشت، مادرم ترجیح داد که پیکر شهید در همان منطقه باقی بماند. ◇ از مردم می‌خواهم که مانند همیشه صبوری کنند ، مشکلات و کاستی‌ها را تحمل کنند، آن موقع یک نوع جنگ بود اما هم اینک هم در میدان دیگری می‌جنگیم. ◇ ما خانواده های شهدا هیچ درخواستی از مسئولان نداریم ، ولی از این موقعیت خویش استفاده کنند و به مردم بیشتر خدمت کرده و برای حل مشکلات‌شان تلاش کنند، چون به معنای واقعی مردم خوبی داریم. 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجز آنجا که اهل میدان است، صحبت از مادر شهیدان است 🩸شعرخوانی ماندگار در حضور رهبرانقلاب درباره حاج قاسم و ابومهدی و حاج عماد ♥️ 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
2️⃣ 📌 خواهرشهید یوسف داورپناه: خوانواده های شهدا می‌خواهند که مسئولان بیشتر به مردم خدمت کنند 🔹️ خ
3️⃣ 📌 مادر شهید داورپناه قهرمان ملی ماست 🔹️ یک کاربر فضای مجازی درباره مادر یک شهید در توییتی نوشت: «فیروزه شجاعی را می‌شناسی؟ ◇ او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر او را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه‌قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند. 🔻 سلبریتی نیست، نخل طلایی و اسکار هم نگرفت، ولی این زن، قهرمان زندگی ما است.» 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸اینو امام گفته بود؛ کجا رو میدید این سید؟! ◇ حاج حسین یکتا 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
3️⃣ 📌 مادر شهید داورپناه قهرمان ملی ماست 🔹️ یک کاربر فضای مجازی درباره مادر یک شهید در توییتی نوش
4️⃣ 📌 روایتی دیگر از زبان مادر شهید یوسف داورپناه 🔹️ شهید یوسف داورپناه در پانزدهم تیرماه سال ۱۳۴۴ در شهر کرمان متولد شد. ◇ این شهید بزرگوار در رشته برق فارغ‌التحصیل شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. ◇ شهید داورپناه ، پس از آن که منافقین و گروهک‌های ضدانقلاب در غرب کشور اقدام به اغتشاش کردند، داوطلبانه به کردستان رفت و در پیرانشهر با هدف مبارزه با منافقین و ضدانقلاب به جمع گروه ضربت سپاه پاسداران پیوست. ◇ در پنجم شهریورماه سال ۱۳۶۲، زمانی که اعضای حزب دموکرات کینه‌ای سخت از یوسف داشتند، با هجوم به منزل این شهید او را به اسارت گرفتند و پس از شکنجه فراوان، به طرز فجیعی او را به شهادت رساندند و پیکر یوسف را به مادرش برگرداندند. ◇ فیروزه شجاعی، مادر شهید یوسف داورپناه می گوید: او مرتب جبهه می‌رفت و هر بار هم زخمی برمی‌گشت. ◇ یک‌بار که آمدنش طول کشید مادر دل‌نگران به مقر سپاه رفت و گفت: «خبری از بچه‌ام ندارم. خیلی وقته خانه نیامده است.» ◇ مسئول مقر سپاه گفت: اینکه یوسف در بیمارستان تبریز بستری است. ◇ سراسیمه به آنجا رفتم. یوسف را دیدم که به عصا تکیه داده و به دوستان مجروحش کمک می‌کند. ◇ او تا مرا را دید گفت: «اینجا چه می‌کنی؟ برای چه آمدی؟» ◇ منهم به جای پاسخ‌دادن پسر را در آغوش گرفتم و صورتش را بوسه‌باران کردم. ◇ یوسف خود را کنار کشید و گفت: «مادر خیلی از مجروحانی که اینجا هستند از خانواده خود دورند یا مادر ندارند. این کار را نکن. مبادا دل شکسته شوند.» 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روزی‌که حال تهران خوب بود 🔹 ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۴، ۱۷۵غواص دفاع‌مقدس که با دست‌های بسته شهید شده بودند (در کنار ۹۴ شهید دیگر) در میدان بهارستان تهران تشییع شدند. ◇ حضور گسترده مردم، این روز را به یکی از روزهای به‌ یادماندنی تهران تبدیل کرد. ◇ از میان ۵۰ هزار شهید گمنام دفاع‌مقدس، هم‌چنان ۳ هزار شهید تفحص و شناسایی نشده‌اند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
4️⃣ 📌 روایتی دیگر از زبان مادر شهید یوسف داورپناه 🔹️ شهید یوسف داورپناه در پانزدهم تیرماه سال ۱۳۴
5️⃣ 📌 چرا کومله ها یوسف را تیرباران و شهید کردند ؟ 🔹️ شهریور سال ۱۳۶۲ بود. یوسف در عملیات والفجر دو غوغا کرده بود برای همین فرمانده‌اش مهدی باکری برایش چند روز مرخصی تشویقی درنظر گرفت. ◇ او هم راهی ارومیه شد تا بتواند مادر را ببیند. اما وقتی به آنجا رسید متوجه شد پدر و مادرش به روستایشان در سقز رفته‌اند و به سمت روستا راه افتاد ◇ بعدازظهر به روستا رسید و هنگام مغرب یوسف در خانه مشغول نماز شد و مادر یوسف داشت نان می‌پخت که ناگهان از بالای دیوار کومله‌ها ریختند. ◇ با اسلحه بالای سر یوسف ایستادند و یکی‌شان گفت: «برای خمینی نماز می‌خوانی؟!» ◇ یوسف هم جواب داد: «اولا خمینی نه و امام‌خمینی. دوما من برای خدا نماز می‌خوانم.» ◇ یکی از کومله‌ها اسلحه را روی سینه مادر گذاشت و گفت: «تو هم که برای سپاهی‌ها نان درست می‌کنی.» ◇ دست‌های یوسف را بستند و همین که می‌خواستند بیرون ببرند یوسف به آنها گفت من را از داخل روستا نبرید. گفتند:چقدر زود ترسیدی؟! ◇ یوسف گفت : نمی‌خواهم زنان و دختران اینجا فکر کنند شما به روستا احاطه دارید. ◇ به یوسف گفتند: اگر در مسجد از خمینی بد بگویی تو را آزاد می‌کنیم. ◇ یوسف هم قبول کرد. به مسجد رفت. جای سوزن‌انداختن نبود. مردم گوش تا گوش نشسته بودند. ◇ یوسف شروع کرد به صحبت‌کردن. از امام‌خمینی(ره) گفت. از رهبرش؛ از کسی که استقلال را به این کشور هدیه کرده بود. ◇ آن‌قدر درباره محاسن ایشان حرف زد که کومله‌ها او را از مسجد بیرون آوردند. بدنش را با سیگار سوزاندند تا تنبیه شود. ساعتی بعد صدای رگبار تیر بلند شد. 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada