17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ بصیرتی «رفیق شهیدم»
🎤با نوای: حاج ابوذر روحی و۱۱۰ نفر از بچههای دهه هشتادی و دهه نود
ازطرف خدا،،
🎆 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
🎇 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
🎆 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
🎇صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
🎆 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
🎇 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
🎆 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
🎇 بر بخشش بی منت من هم گله کردی
🎆 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
🎇 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
🎆 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
🎇 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
🎆 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
🎇 از صحبت با مونس جانت، گله کردی
🎆 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
🎇 با این که نماز تو خریدم، گله کردی
🎆 بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
🎇 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
🎆 از عالم و آدم گله کردی و شکایت
🎇 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
@sobhomid_RDS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری به بازیگر میگه عاشق چشم وابروتم
ببینید بازیگر چی جواب میده!
@sobhomid_RDS
🥀ای مادر چهار آفتاب ادرکنی
زهرای سرای بوتراب ادرکنی
🥀ما دست به دامان توایم ای بانو
یا فاطمه ی بنی کلاب ادرکنی
🏴مراسم عزاداری شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها با حضور بانوان مومن و ولایی برگزار گردید.
🕌مکان: مسجد حضرت امیر المومنین علیه السلام
🗓زمان: شنبه 1400/10/25
🎤سخنران و مداح: سرکار خانم اکرم مهری
▫️هیئت مذهبی قرآنی حضرت رقیه سلام الله علیها روستای نیر شهرستان درگزین
@sobhomid_RDS
🔻حجتالاسلاموالمسلمین قرائتی:
❇️ در جامعه اسلامی هیچ مشکلی بدون مسجد حل نمیشود
◻️ مدیر مؤسسه مسجد در گفت و گو با خبرگزاری حوزه:
امام جماعت مسجد باید تمام مهارتهای لازم مسجد داری را دیده باشد.
در این فضایی که همه چیز به سمت تخصصی شدن حرکت میکند امام جماعت مسجد نیز باید در خصوص تخصصی شدن، آموزش ببیند و مردم را با هر سلیقه و تفکری به مسجد آورده و در مسجد نگه دارد.
◻️ ساختار مسجد در تمام دنیا یکی است و هیچ مشکلی در جامعه بدون مسجد حل نمیشود. امام جماعت اگرچه امام مردم، اما در اصل خادم مسجد است.
◻️ ما چیزی به عنوان عزل و نصب در مسجد نداریم، در طول تاریخ هیچ فردی نتوانسته حکم پیش نمازی مسجد را دریافت کند و پیش نماز مسجد ممکن است هر روز یک شخص باشد.
◻️ در مواردی ورود دولتها به مسائل موجب هرجومرج میشود.
در حوزه مسجد باید اجازه دهیم امور به همان روش سنتی پیش رود؛ در زمان پیامبر (ص) نیز مساجد پر از کودکان بوده حتی در روایت داریم که بچههای شیرخوار در مسجد در دامان پیامبر (ص) بودهاند.
hawzahnews.com/xbxsB
@sobhomid_RDS
مداحی آنلاین - هرچه مادر هست قربان چنین نامادری - استاد عالی.mp3
6.52M
هر چه مادر هست قربان چنین نامادری
🎤حجت الاسلام عالی
@sobhomid_RDS
روضه حضرت ام البنین علیهاالسلام
این صدای ناز عباسِ من است
نغمه های راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم می رسد
باز تکبیرش به گوشم می رسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشک دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریه هایم می کند
آمده مادر صدایم می کند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاکی شده گیسوی تو؟
گو مگر روی زمین افتاده ای؟
گو مگر از صدر زین افتاده ای؟
کار مادر اشک مجنونی شده
چشم عباسم چرا خونی شده؟
چنگ خود کی پای زلفانت زده؟
تیر کین کی بر دو چشمانت زده؟
با دو دستت دست مادر را بگیر
تا کشم از چشم شهلای تو تیر
وای عباسم دو دستانت کجاست؟
بازوان همچو مردانت کجاست؟
مادرت شد سرفراز جنگ تو
علقمه شد عرصه ی آهنگ تو
من شنیدم از وفا و غیرتت
دور تو گردم فدای هیبتت
من شنیدم طعنه بر رشکت زدند
مادرم تا تیر بر مشکت زدند
من شنیدم بی دو دست از روی زین
ای گلم با صورت افتادی زمین
دامن زهرا سرت بگرفته است
آه! زهرا در برت بگرفته است
بانویم از غم رهایت کرده است
فاطمه مادر صدایت کرده است
حاجی من حج تو باشد قبول
اجر تو با دست زهرای بتول
آمدی این دل حزین با خود ببر
مادرت ام البنین با خود ببر
@sobhomid_RDS
ویژگی ها و فضایل ام البنین علیها السلام
🔻ام البنین علیها السلام مادر حضرت عباس علیه السلام، یکی از مادران برجسته تاریخ است که زندگی او مالامال از عشق به ولایت و امامت بود. این بانوی با فضیلت و آگاه به زمان خویش، از جمله کسانی بود که ازحریم حسینی دفاع می کرد و مجلس عزای شهید کربلا را برپامی داشت.
🔶ام البنین علیها السلام مادر حضرت عباس علیه السلام، یکی از مادران برجسته تاریخ است که زندگی او مالامال از عشق به ولایت و امامت بود. این بانوی با فضیلت و آگاه به زمان خویش، از جمله کسانی بود که از حریم حسینی دفاع می کرد و مجلس عزای شهید کربلا را برپامی داشت. صفات و ویژگی های فردی ایشان شامل: فضایل اخلاقی، کمالات انسانی، نیروی ایمانی، شکیبایی، بصیرت و... او را به شایستگی، در خانه امامت، بانوی بانوان کرده بود. ام البنین علیها السلام با معرفتی که به مقام اهل بیت علیهم السلام داشت، فرزندانی همچون حضرت ابوالفضل علیه السلام را در دامان خود پرورش داد که تا آخرین لحظات زندگی خویش دست از ولایت نکشیده اند. در این مقاله ویژگی هایی چون وفاداری، ادب، ولایت دوستی و ولایت پذیری، شجاعت، صبر، سخنوری و شاعری، علم و دانایی که بخشی از فضایل ام البنین علیها السلام است بررسی می شود. روش مورد استفاده برای انجام این پژوهش از نوع روش تحقیق تاریخی. توصیفی و روش گردآوری اطلاعات، کتابخانه ای می باشد
ادامه مطلب👇
https://www.balagh.ir/content/17184
@sobhomid_RDS
من قاسم هستم، قاسم سلیمانی
(ادا کردن قرض پدر)
پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
@sobhomid_RDS
مسجد آدم کش در شهرری !
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید: یک حکایت گوش کن اى نیک پى مسجدى بود در کنار شهر رى هر که در وى بى خبر چون کور رفت مسجدم چون اختران در گور رفت
در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است. هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.
غریبهها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازهاش را بیرون آوردهاند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیدهایم و بلکه خود ما هم دیدهایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آنها که ظاهرا نامش ماشالله بود میگوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟
آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کردهام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و بسیار ترسناک بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود. مرد ابتدا بسیار ترسید ولی بر خود غلبه کرد و برخاست و ایستاد و شمشیر خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و شمشیر خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.
📚امامزادگان و زیارتگاههای شهر ری ص ۲۱۸ الی ۲۲۰
@sobhomid_RDS