ما را کبوترانه
وفادار کرده است🕊
#صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت36
✅ فصل دهم
💥 فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: « میخواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. » خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چندتا از فامیلهای نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستینها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زنبرادرهایم به کمکش رفتند.
💥 هر چند، یک وقت میآمد توی اتاق تا سری به من بزند میگفت: « قدم! کاش حالت خوب بود و میآمدی کنار دستم میایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد. » هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برفها را پارو کرد یک گوشه. برفها کومه شد کنار دستشویی، گوشهی حیاط.
💥 به بهانهی اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود.
💥 گاهی به این شیر میدادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه میگذاشتم. یکدفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: « خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم. »
💥 اشک توی چشمهایش جمع شد. گفتم: « چه حرفها میزنی! »
گفت: « اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم. »
گفتم: « چرا نبخشم؟! »
💥 دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دستهایش هنوز سرد بود. گفت: « تو الان به کمک من احتیاج داری. اما میبینی نمیتوانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو میماند. »
گفتم: « ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آنطور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن. »
💥 دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشمهایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت میشد، چشمهایش اینطور میشد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمیخواست ناراحتیاش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: « دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر میکنند با هم دعوایمان شده. »
💥 خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشهی اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: « آقا صمد، شیرین جان میخواهد برنج دم کند. میآیید سر دیگ را بگیریم؟ »
بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: « حرفهایت از صمیم دل بود؟ »
خندیدم و گفتم: « آره، خیالت راحت. »
💥 ظهر شده بود. اتاق کوچکمان پر از مهمان بود. یکی سفره میانداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره میگذاشت. صمد داشت استکانها را از جلوی مهمانها جمع میکرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمیشد. همانطور که سعی میکرد استکانها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آنها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست.
💥 توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: « گرجی بدجوری خوندماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمیآید. » چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از توی طاقچه برداشت و گفت: « برو آمادهاش کن، ببریمش دکتر. » بعد رو به من کرد و گفت: « شما ناهارتان را بخورید.
🔰ادامه دارد....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت37
✅ فصل دهم
💥 سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یکدفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم میخواست صمد خودش پیش مهمانهایش بود و از آنها پذیرایی میکرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
💥 وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشقها که به بشقابهای چینی میخورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: « خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. » مهمانها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زنداداشهایم رفتند و ظرفها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمانها میوه و شیرینیشان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاجآقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد.
💥 هوا کمکم داشت تاریک میشد، مهمانها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آنها نبود. با نگرانی پرسیدم: « پس صمد کو؟! »
خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: « ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چندتا آمپول و قرص، خونِ دماغِ گرچی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: « شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنجشنبهی هفتهی بعد برمیگردم. »
💥 پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم میترکیدم. بعد از شام همه رفتند. شیرین جان میخواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: « حاجآقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری. »
وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.
💥 حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار میشدم، یا کارهای خانه بود یا شستوشو و رُفتوروب و آشپزی یا کارهای بچهها. زنداداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دستتنها نمیگذاشت. یا او خانهی ما بود، یا من خانهی آنها. خیلی روزها هم میرفتم خانهی حاجآقایم میماندم.
💥 اما پنجشنبهها حسابش با بقیهی روزها فرق میکرد. صبح زود که از خواب بیدار میشدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبهشبها زود میخوابیدم تا زودتر پنجشنبه شود. از صبح زود میرُفتم و میشستم و همه جا را برق میانداختم. بچهها را ترو تمیز میکردم. همه چیز را دستمال میکشیدم. هر کس میدید، فکر میکرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقهاش را بار میگذاشتم. آنقدر به آن غذا میرسیدم که خودم حوصلهام سر میرفت. گاهی عصر که میشد، زنداداشم میآمد و بچهها را با خودش میبرد و میگفت: « کمی به سر و وضع خودت برس. »
💥 اینطوری روزها و هفتهها را میگذراندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: « میخواهم امروز بروم. »
بهانه آوردم: « چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو. »
گفت: « نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم. »
گفتم: « من دستتنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چهکار کنم؟ »
گفت: « تو هم بیا برویم. »
جا خوردم. گفتم: « شب خانهی کی برویم؟ مگر جایی داری؟! »
گفت: « یک خانهی کوچک برای خودم اجاره کردهام. بد نیست. بیا ببین خوشت میآید. »
گفتم: « برای همیشه؟ »
خندید و با خونسردی گفت: « آره. اینطوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سختتر میشود و آمد و رفت هم مشکلتر. بیا جمع کنیم برویم همدان. »
🔰ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست....
اما من قلب هایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از
"محبت" عمیقند
دلهای بزرگی که هیچ وقت در مشت های بسته جای نمی گیرند
مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند
تا اینکه ابر محبت ببارد
در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک
مشت بسته هم کوچک ترند
دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند اما
بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند
و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است
به دستت نگاه کن,وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می کنی............
#داستانهای_آموزنده
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
قرارعاشقی🥀💔
✨
🕊ای بیقرار یار دعای فرج بخوان
🕊با چشم اشکبار،دعای فرج بخوان
🕊عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو
🕊پنهان و آشکارا بگو
🕊️⚘✦࿐჻ᭂ🌾🍀🌾჻ᭂ࿐✦─🕊
🌷بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌷
🌾🍁اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌾🍁وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
🌾🍁وَ انْکَشَفَ الْغِطآء
🌾🍁 وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
🌾🍁 وَ ضاقَتِ الاَْرْض
🌾🍁وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
🌾🍁وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان
🌾🍁وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
🌾🍁وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ
🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ🌷
🌾🍁الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌾 🍁 اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🌾🍁 السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌾🍁الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌾🍁یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🌾🍁بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین
🕊التماس _دعای_فرج
🕊أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#ڪپیبہنیتظهورقائم
╭─🌱✨🔥────•
│ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
❤🍃
بیست سال بعد شما از کارهایی که انجام ندادهاید ناراحت میشوید نه کارهایی که انجام دادهاید،
پس طناب قایقتان را از ساحل باز کنید و از ساحل امن خود به سوی آبهای آزاد برانید و خطر کنید. جستجو کنید، رویا بسازید و کشف کنید:)
شبتون خوش با قلبی آرام🤍
وای خدای من
کمکم کن همه مسیر زندگی من درراه توباشد
🌙 🌙
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🌼شنبه از راه رسید
☕️تلاشی نو روزی نو
🌼امیدوارم امروز
☕️روزی تون بیشتر و پراز
🌼خیـر و برڪت باشه
☕️الهی...
🌼تنتون سالم وزندگیتون
☕️پراز عشق وآرامش باشه
🌼سلام ✋
☕صبح زیباتون بخیر
🌼شروع هفته تون پُر برکت
@sofrehkareimaneh
﷽
اَلسَّلامُعَلَیکَیَااَیُّهَاالعَزیٖز 🌹
اَللّٰهُمَّعَجِّلالِّوَلیِّكَالفَرَجْ 🙏
📳
@sofrehkareimaneh
براى همه خوب باش
آنکه فهميد
هميشه کنارت
وبه يادت خواهد بود..
و آنكه نفهميد
روزى دلش براى تمام
خوبى هايت تنگ مى شود!🌸
#روزتان_خوش
@sofrehkareimaneh
هدایت شده از مسجدحضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )
🔴نتایج رسمی انتخابات تا این لحظه
🔹تعداد شعب شمارش شده: شعبه از ۵۸۶۴۰ شعبه
🔹تعداد آرا شمارش شده تا این لحظه: ۱۹.۰۶۹.۷۱۳ رأی
💠مسعود پزشکیان: ۸.۳۰۲.۵۷۷ رأی
💠سعید جلیلی: ۷.۱۸۹.۷۵۶ رأی
💠محمدباقر قالیباف: ۲.۶۷۶.۵۱۲ رأی
💠مصطفی پورمحمدی: ۱۵۸.۹۶۷ رای
#انتخابات
⚜️____________________⚜️
💠 برای عضویت در کانال مسجد حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) روستای مطهر _ آمل ( اینجا کلیک ) کنید
هدایت شده از مسجدحضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )
🌼🍃أمیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)::
🔻فإنّما البَصیرُ مَن سمِعَ فتَفَکّرَ، و نَظرَ فأبْصرَ، و انْتَفعَ بالعِبَرِ، ثُمّ سَلَکَ جَدَدا واضِحا یَتَجنّبُ فیهِ الصَّرْعَةَ فی المَهاوِی
🌺با بصیرت کسی است
☘که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد،
🔻آنگاه راهِ روشنی را بپیماید که در آن از افتادن در پرتگاهها به دور ماند.
📚 بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۴۰۷
#همه_باهم_برای_ایرانی_قوی
⚜️____________________⚜️
💠 برای عضویت در کانال مسجد حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) روستای مطهر _ آمل ( اینجا کلیک ) کنید
هدایت شده از مسجدحضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )
🔴 #فوری| نتایج نهایی اعلام شد. انتخابات به مرحلهٔ دوم رفت
🔸 مسعود پزشکیان: ۱۰.۴۱۵.۱۹۱ رأی
🔹 سعید جلیلی: ۹.۴۷۳.۲۹۸ رأی
🔸 محمدباقر قالیباف: ۳.۳۸۳.۳۴۰ رأی
🔹 مصطفی پورمحمدی: ۲۰۶.۳۹۷ رأی
⚜️____________________⚜️
💠 برای عضویت در کانال مسجد حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) روستای مطهر _ آمل ( اینجا کلیک ) کنید
#نقش_تفریح در زندگی همسران چیست؟
👈🏻گفته می شود تفریح، اتفاقی است که باعث نزدیک تر شدن افراد به هم می شود.
از غم ها می کاهد و شادی روانی ایجاد می کند.
آدم ها را از نظر عاطفی بهم نزدیک کرده و نیروی آن ها را افزایش می دهد.
در بسیاری مواقع عامل بازدارنده از انواع بیماری های روحی و جسمی است. آدم ها را امیدوارتر کرده و از افسردگی می رهاند.
👈🏻در اسلام این موضوع اهمیت بیشتری پیدا می کند، تا جایی که باعث سعادت و خوشبختی آدم ها می شود. به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
؛﷽
🔵اتحاد طرفداران قالیباف و جلیلی برای پیروزی در دور دوم
🔹با اعلام غیررسمی نتایج و قطعی شدن حضور پزشکیان و جلیلی در دور دوم، طرفداران قالیباف خیلی زود حمایت خود از سعید جلیلی به عنوان نماینده جبهه انقلاب را اعلام کردند.
🔹این موج حمایتی در روزهای آینده شدت بیشتری به خود میگیرد.
#انتخابات
#انتخاب_اصلح......به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
𝄞◉----⫷ شادی بی حساب نصیبتان⫸----◉𝄞
بـراى شـاد بـودن کـافـیـسـت
کــمــتــر فـکــرکــنــی
بـیـشـتـر احـسـاس کـنـی
کــمــتــر اخــم کــنــی
بـیـشـتـر لــبـخــنــد بــزنــی
کــمــتــر قــضــاوت کــنــی
بــیــشــتــر بـــپــذیــری
کــمــتــر گــلایــه کــنــی
بـیـشـتـر سـپـاسـگـزار بـاشـی👤🙏
شـروع هفتـه تـون عـالـی🌱🌺🌼🌴🏝️
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
اینقدر نگو :
اگه ببخشم کوچک می شوم
اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود....
#یک_فنجان_آرامش
.به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
👨👩👦👦 پدر و مادرهای علوی بخوانند.
علامه محمّد تقی مجلسی در روضة المتقين در شرح روايت: "أدّبوا أولادكم على حبّ علي عليهالسلام"
چنین میگویند:
فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام را برای فرزندانتان بخوانید و هرگاه چیزی برای آنان تهیه کردید که مورد پسند آنها بود (خوردنی، پوشیدنی، هدیه و ...) به آنها بگویید، این هدایا از طرف امیر المؤمنین علیهالسلام است و هرگاه بلایی از آنها دفع شد، بگویید به برکت مولا این بلایا از شما دفع شد، به این شکل آنها را تربیت کنید تا محبّت حضرت در دلهایشان نهادینه شود.
📖 روضة المتقين، ٨/٦٤٤
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
AUD-20220409-WA0017.
4.96M
🔸اذان مغرب به افق آمل
🎙شهید منا ،حاج محسن حاجی
حسنی کارگر
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh