🌷اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چرا که اولین چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است. پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سروقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوندمنان توفیق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز را طلب کنید.
🌷 قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید، سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
"شهیدسید مجتبی علمدار"
ارتباط ما در ایتا
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است🌸🍂
🕯پنجشنبه ها دلمان هوای
🌸عزیزانی را دارد که
🕯مدتهاست از آنها دوریم
🌸همان روزی که دل
🕯هوایشان را میکند
🌸برای آرامش روحشون
🕯هدیهای پیشکش درگذشتگان،
🌸پدران و مادران آسمانی ،
🌺 شهدا ، صلحا ،و همه عزیزان آسمانی کنیم. 💚
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🕯
🍃🌸🌺🍃
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
بـا تـو گـویـم میهنــم🌸
ایـن بـار هـم گـل میکنم🌸
آسمـانـت را پـل پـرواز سنبـل میکنم🌸
در سـرِ پیـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار🌸
کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل میکنم🌸
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
#پویش من_یک_ایرانیم👊
🌺 سلام سلام به عاشقان
به وطن دوستان☘
🌼 به همراهان همیشگی
❇️ میتونید در روز انتخابات از خودتون یا از عزیزانتون پای صندوق های رای عکس بگیرید برای ما ارسال کنید👈AbdiMo@
#ایران_قوی_در_دستان_تو
#رای_اولی
#ایران_همدل
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید👇
@sofreh_ckareimaneh
🌹امام صادق علیه اسلام:
زنی که شب را سپری کند درحالی که شوهرش از او در مورد حقی خشمگین باشد، نمازی از او پذیرفته نمی شود تا اینکه همسرش از او خشنود شود.
📗 کافی ج۵ ص۵۰۷
#خانواده
#اخلاق
ارتباط ما در ایتا
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
کفویت و تناسب سیاسی در ازدواج
❌بدون تردید، تناسب و کفویت زن و شوهر، یکی از معیارهای اصلی در مرحله انتخاب همسر است. این همطراز بودن، گستره و دامنۀ وسیعی دارد که یکی از آنها، همفکر بودن در مسائل سیاسی است.
👈 این مسئله اگرچه در گذشته، چندان مورد توجه نبوده است، اما امروزه با توجه به بالا رفتن سطح آگاهی مردم نسبت به مسائل سیاسی، و به دلیل عجین شدن مباحث سیاسی-اجتماعی با زندگی مردم، اگر زن و شوهر از نظر فکری و سیاسی با هم تفاهم داشته باشند، با آرامش بیشتری در کنار هم زندگی میکنند. وجود عقاید سیاسی متفاوت در ازدواج، ممکن است به بخشهای دیگر زندگی سرایت کند و زندگی خانوادگی را دچار مشکل و بحران کند.
👩🏻🦰👱🏻♂️هرچه دختر و پسر، از نظر فکری، اعتقادی و سیاسی به هم نزدیکتر باشند، ریسک ازدواج آنها کمتر میشود. اختلافات سیاسی خصوصاً در افراد متعصب، میتواند روابط زناشویی آنها را به شدت تحت تأثیر قرار دهد و در صورتی که بر ازدواج با وجود اختلافات سیاسی اصرار داشته باشند، باید نسبت به آسیبها و راهکارهای مقابله با آن آموزشهای لازم را ببینند.
ارتباط ما در ایتا
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
🎬 کلیپ #استاد_عالی
" خوب زندگی کنیم "
چه بسا خیرت در ناپسندی هایت باشد.
🍃🌸🌺🌸🍃
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
🍁
زندگی کاروانی است زود گذر
خرابه ای ناپایدار🌸🍂
تابلویی زیبا و فریبنده
میسوزد و میسوزاند و هیچ وقت
در آن رنگ حقیقت نمیگیرد
جز مــــــــعـــــــرفـــت🌸🍂
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اذان مغرب به افق آمل
اذان آقای موذن زاده اردبیلی
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌺🌿🌹🌿🌼🌿
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائک
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ادامه دارد...
روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
✨﷽✨
⚜ حکایتهای معنوی⚜
✨اصغر آواره✨
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغرآواره.
👈اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را
میشناختند و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش میگفتند اصغر آواره!
✴️انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت تو اتوبوس برای مردم میزد و میخواند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید
⏪تا اینجای داستان را داشته باشید!
🔲در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در
همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میرود
و وصیتکرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیهالسلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند
🔲خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند
برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت
🌹حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحهای بخوانم و برگردم
🏴وقتی به سر مزار استادش رسید در حین
خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند
⁉️کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است
تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد
و گریست
‼️مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها
آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند
و پرسیدندچه شد که شما برای این فرد
این طور ناله کردید؟!
🌹حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود. شما از کجا میشناسیدش؟!
💬و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی:
💭گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن
شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم
وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد
🔴ترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد
بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من
ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود
✔️اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس
نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟!
😔خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود
که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو
گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که
مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟
⁉️چرا نمیزنی؟
♨️گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما
جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها
موسیقی ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت
❤️اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیهالسلام برات جبران کنه
حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای
تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته
حاجی عنایتی بهانهای بشود برای این امر
👈خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد
و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش
را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت
نماز خواند
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر میشکنیم باز نمک میریزد
📚حکایتهای معنوی
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅