🌷 امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
1⃣ دروغگو ، شخصیّت ندارد
2⃣ پادشاهان و حاکمان ، برادری ندارند
3⃣ حسودان ، آسایش (در جسم و روح خود) ندارند
4⃣ بداخلاق ، بزرگی ندارد.
📚 الخصال شیخ صدوق ، ص۲۳۴
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
💚
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت34
✅ فصل نهم
💥 توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانهی آنها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی میزد. میگفتند: « قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند. » خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
💥 چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. میگفت: « از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمیدانی چقدر مهربان است. قدم! باورت میشود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خوردهام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطرهی خونم سربازش هستم. نمیدانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابانها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابانها را با گلدان و شاخههای گل صفا داده بودند. نمیدانی چه عغظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابانها. موتورم را همینطوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیهاش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یکدفعه به یاد موتور افتادم. تا رسیدم، دیدم یک نفر میخواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بیاجر و مزد نمیماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند. »
💥 بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: « این عکس به زندگیمان برکت میدهد. »
💥 از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. میرفت رزن فیلم میآورد و توی مسجد برای مردم پخش میکرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. میخندید و تعریف میکرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، میخواستندتلوزیون را بشکنند.
💥 بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: « مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام میشوم. »
آنطور که میگفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود میرفت همدان و پنجشنبه عصر میآمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، میگفت: « اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا میداند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمیآمدم. »
💥 تازه فهمیده بودم دوباره حامله شدهام. حال و حوصله نداشتم. نمیدانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: « نمیخواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شدهام. »
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دستهایش را گرفت رو به آسمان و گفت: « خدا را شکر. خدا را صد هزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که اینقدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن. »
💥 از دستش کفری شده بودم. گفتم: « چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت میافتم. دستتنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همهی کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال میروم. »
💥 خندید و گفت: « اولاً هوا دارد رو به گرمی میرود. دوماً همینطوری الکی بهشت را به شما مادران نمیدهند. باید زحمت بکشید. » گفتم: « من نمیدانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچهدار شوم. »
گفت: « از این حرفها نزن. خدا را خوش نمیآید. خدیجه خواهر یا برادر میخواهد. دیر یا زود باید یک بچهی دیگر میآوردی. امسال نشد، سال دیگر. اینطوری که بهتر است. با هم بزرگ میشوند. »
💥 یکجوری حرف میزد که آدم آرام میشد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سر به سر خدیجه گذاشت. بعد هم آنقدر برای بچهی دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دلخوشیام این بود که از همدان تا قایش نزدیکتر از همدان تا تهران است.
🔰ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت35
✅ فصل دهم
روز به روز سنگینتر میشدم.خدیجه داشت یکساله میشد.چهار دست و پا راه میرفت و هر چیزی را که میدید برمیداشت و به دهان میگذاشت.خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.از طرفی، از وقتی به خانهی خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانهی پدرم را میگرفتم. شانس آورده بودم خانهی حوری، خواهرم، نزدیک بود.دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر میزد. مخصوصاً اواخر حاملگیام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانهاش را شروع کند، اول میآمد سری به من میزد. حال و احوالی میپرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده میشد، میرفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقتها هم خودم خدیجه را برمیداشتم میرفتم خانهی حاجآقایم. سه چهار روزی میماندم. اما هر جا که بودم، پنجشنبه صبح برمیگشتم. دستی به سر و روی خانه میکشیدم.صمد عاشق آبگوشت بود. با اینکه هیچکس شب آبگوشت نمیخورد، اما برای صمد آبگوشت بار میگذاشتم.
گاهی نیمهشب به خانه میرسید. با این حال در میزد. میگفتم: «تو که کلید داری. چرا در میزنی؟!»
میگفت:«این همه راه میآیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
میگفتم: «حال و روزم را نمیبینی؟!»
آنوقت تازه یادش میافتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفتهی دیگر دوباره همه چیز یادش میرفت. هفتههای آخر بارداریام بود. روزهای شنبه که میخواست برود، میپرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
میگفتم: «فعلاً نه.»
خیالش راحت میشد. میرفت تا هفتهی بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر،لباس پوشید و آمادهی رفتن شد. بهمنماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود میخواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. میترسم امشب دوباره برف ببارد و جادهها بسته شود.»موقع رفتن پرسید:«قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد میکرد و تیر میکشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.به حساب خودم دو هفتهی دیگر وقت زایمانم بود.گفتم:«نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد میکند. کمی بعد شکمدرد هم سراغم آمد.به روی خودم نیاوردم.مشغول انجام دادن کارهای روزانه شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم.از سرما میلرزیدم.
حوری یکی از بچههایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زنبرادرم، خدیجه.بعد زیربغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانهی خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.دلم میخواست کسی صمد را خبر کند.به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم میرسید.تا صدای در میآمد، میگفتم:«حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم میخواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت میکشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافهی صمد از جلوی چشمهایم محو نشد. صدای گریهی بچه را که شنیدم، گریهام گرفت.صمد! چی میشد کمی دیرتر میرفتی؟چی میشد کنارم باشی؟!
پنجشنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. میدانستم صمد است. خدیجه،زنداداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید، شستش خبردار شده بود. پرسیده بود:« چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:«قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم.صمد تا وارد شد، خندید و گفت:«بهبه، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم میدانست. با این حال پرسیدم:«کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت:«خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکیای دارد. نکند به خاطر این که توی ماه محرم به دنیا آمده اینطور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« میخواستم به زنداداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت میشوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود.گفت: «خدیجهی من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرامآرام برایش لالایی خواند.
🔴 بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
تاجر ثروتمند، پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
ماتشنهعشقیموشنیدیمکهگفتند رفععطشِعشق❤️ فقطنامحسیناست #صلیاللهعلیكیااباعبدالله🫀
دلتنگ_حرم 🦋🫧
#شب جمعه
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🔴 هر ایرانی یک نقش پرشکوه یعنی این👇
خواستند یوسف را بکشند.
فقط یک نفر رأی به نکشتنش داد
حرف او اثر گذاشت؛
یوسف زنده ماند و عزیز مصر شد.
پس رأی دادن تأثیر دارد؛ حتی یک رأی
🔹میزان آرای لازم برای ریاست جمهوری👇
۵۰ درصد آرا + یک رأی 🇮🇷
شاید همان یک رأی؛ رأی تو باشه✌️
پس به این فکر کنیم که رأی من می تونه سرنوشت مملکت رو کاملاً تغییر بده
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅◈🔅◈┅┄
مولای من!
این ساقهی سبز دعا که در دستانمان گل کرده است،
از دلتنگیهای ما به دلبریهای شما پل بسته و زمزمهی فرج میخواند!
بیا که سرشاریم از جوانههای انتظارت و گلهای نرگس یادت!
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمله رو روزی چند بار تکرار کنید
و لطفا بهش ایمان بیارید 👇👇
لا حول ولا قوه الا بالله 💚
هیچ نیرویی بالاتر از نیروی خداوند نیست.
🪴قدرتمندترین سلاحی که رسول خدا از خدا، برای مبارزه با مشکلات دریافت کرد
این جمله
👈لا حول ولا قوه الا بالله
بود 🌸🍃
هیچ نیرویی بالاتر از قدرت و نیروی خداوند نیست .
🪴اگر همین جمله رو باور کنیم
در مقابل مشکلات زندگی به سادگی زانو نمیزنیم .
💫ما از اینکه خداوند از ما محافظت
و یا حمایت نکنه ، میترسیم .
و همین ترس مانع از دریافت رحمت خداوند میشه .
🪴باور کنیم که رحمت بی نهایت خدا دائما در حال ریزش هست .
گاهی آلوده بودن یا
کوچکی ظرف وجود ما باعث عدم دریافت رحمت خداوند میشود.
برای بزرگی و وسعت روح باید از
استغفار و صدقه کمک بگیریم .💚
چقدر به هم نزديک و مربوطند!
«قربان»، «غدير»، «عاشورا»...!"
✅ قربان: تعريفِ عهـدِ الهى
✅ غدير: اعلامِ عهـدِ الهى
✅ عاشورا: امتحانِ عهـدِ الهى
⚠ چقدر آمار قبولى پايين است!
✘ نه فهميدند، عهد چيست؟!
✘ نه فهميدند، عهد با كيست؟!
✘ نه فهميدند، عهد را چگونه بايد پاس داشت؟!" ...
✨خدایا، ما را بر عهدمان با امام زمانمان استوار ساز، تا مرگمان جاهلی نباشد.
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄
🔺پویش #به_یاد_ابراهیم
🔹هدیه ختم صلوات و قرآن به ارواح طیبه شهدای خدمت به خصوص #شهید_رئیسی_عزیز
چهل روز از شهادت #شهید_خدمت گذشت. شهیدی که از او جز خدمت، اخلاص، تلاش خستگی ناپذیری، ولایت مداری چیزی ندیدیم. در خدمتش مردمی بود. در عملش خستگی نمی شناخت و در شناخت مسیرش ولایت مدار بود.
او در دعاهای خود طلب شهادت می کرد و خداوند هم به او عزت و آبرویی بخشید که همیشه از او به نیکی یاد شود.
اکنون با اهدای قرآن و حمد و صلوات و توسل به ارواح طیبه پاک این شهیدان به آنها توسّل می جوییم و از خداوند متعال می خواهیم به برکت مجاهدت #شهید_رئیسی_عزیز ملت ما را در انتخابات سربلند و پیروز گرداند.
برای شرکت در این پویش و اهدای قرآن و صلوات به شهدای خدمت وارد لینک زیر شوید: 👇👇👇
http://www.counter.ir-ma.ir/
امروز شرکت در #انتخابات خاری در
چشم دشمن اسلام ، قرآن و ایران
است.
آیه ۱۲۰ سوره توبه میفرماید: قدمی در
راه مقابله با دشمن بر نمیدارید مگر
اینکه برای شما عمل صالحی ثبت میگردد.
امروز شرکت در انتخابات هم دشمن را
نارحت و خشمگین میکند و هم ایران
را سربلند و قدرتمند خواهد کرد💪
مشارکت حداکثری تک تک ما در انتخابِ
رئیس جمهورِ اصلح، امنیت ایران را بیش
از پیش استحکام میبخشد.
هم حضور پای #صندوق_رأی و هم انتخاب
فرد صالح ، هردو تکلیفی هستند که باید
روز جمعه انجام شود.
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 بسم الله الرحمن الرحیم 💓
رهبر انقلاب رأی خود را در انتخابات ریاستجمهوری به صندوق انداختند.
❤️ خدایا دلهای مردم عزیزمون رو به هم نزدیک گردان و عاقبت انتخابات رو به نفع جبهه انقلاب رقم بزن.
آمین🙏
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
🗳رهبر انقلاب، هماکنون پس از حضور در انتخابات:
روز انتخابات برای ما ایرانیها روز نشاط و شادی است. به خصوص آن وقتی که انتخابات برای گزینش رئیس جمهور است؛ که چند سال آیندهی کشور با این انتخاب مردم تعیین میشود. ۱۴۰۳/۰۴/۰۸
🖼 #انتخابات_ریاست_جمهوری | پویش #بعلاوه_یک
🖥 پخش زنده: Farsi.khamenei.ir/live
🗳رهبر انقلاب، هماکنون پس از حضور در انتخابات ریاست جمهوری:
امیدوارم انشاءاللّه خدای متعال مقدّر کند برای این کشور بهترین گزینش را و مفیدترین گزینش را. و سالهای آینده انشاءاللّه سالهای خوب و مطلوبی باشد و مردم از گزینش خودشان راضی باشند. ۱۴۰۳/۰۴/۰۸
🖼 #انتخابات_ریاست_جمهوری | پویش #بعلاوه_یک
🖥 پخش زنده: Farsi.khamenei.ir/live
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره روزی خدا پهنه و کلی از آفریدهها سر سفره نشستن.😉
دیر نرسی☺️
یه جا خوندم نوشته بود:
بیایید برای هم
آرزوهای خوب کنیم♥️
امروز فقـط
خوشحالی دیگران را نگاه نکنیم🙂
دیگران دیروزها دردها کشیدند و
امروز پاداش صبوریشان را می گیرند🌷
پس شما هم صبور باشید ، لطفا☺
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جانم به #حاج_مهدی_رسولی
این چند دقیقه ارزش دیدن رو داره.
#حاج_مهدی_رسولی
#ستاد_مردم_ایران
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
یک اصل مهم را فراموش نکنید!
پدر و مادر قرار نيست بي نقص باشند، انسان بي نقص وجود ندارد.
مسئوليت مانند ليوان كاغذي در دست انسان است. انرا شل نگه داريم رها ميشود و اگر سفت نگه داريم ليوان له ميشود.
مانند درجه دماي بدن انسان كه بالاتر و پايينتر از حد براي انسان كشنده ست.
پس تعليم و تربيت كودك را تبديل به وسواس نكنيم كه فرزندمان از پا در خواهد آمد.
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
هرگز فكر نكنيد هرچه سختگيرتر باشيد بهتر ميتوانيد فرزندتان را تربيت كنيد...خير
والدين سختگير دو نوع بچه پرورش ميدهند
يا فرد مضطرب،نگران، وسواسی، كه به خود بسيار سخت ميگيرد و با وجود موفقيتهايش هيچ لذتی از زندگی نميبرد.
يا فردی لجباز و فراری از كار!
والدين عزيز با سختگيری نميتوانيم فرزندی موفق،سالم و خوشبخت تربيت كنيم...
كودك تا زمانی كه به خودش و ديگری آسيب نمی رساند و به حق كسی تجاوز نميكند بهتر است آزاد باشد.
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh