دعا کنیم
در این ایام خاص
خداوند لطفی کنند -
و ما رمیت اذ رمیت خاصی شود
سخنانی بر زبان جاری شود
که جبهه انقلاب تقویت شود.
الهی آمین....به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
ایران در مدار اقتدار 🌴🌴🌴🌴
اگر در مرحله اول هم رای ندادی ،
هنوز هم وقت داری تا روز جمعه 15 تیرماه، در سرنوشت کشورت،
نقش داشته باشی,🌱🌴🏝️
#به_علاوه_یک
#به_عشق_ایران
#انتخابات
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی شیک و راحت و ارزون به صورت لاکچری دیزاین کن 😍😍😍
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی روی برگ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
#پندانه
#تلنگر
#تفکر
📌 تمام مصائب ما در زندگی از بیاعتمادی به خداوند است نه بیاعتقادی!
🔹همه ما به خدا اعتقاد داریم، ولی همه ما اعتماد نداریم.
🔸شیطان میگوید:
«باید داشته باشی که بدهی.»
اما خدا میگوید:
«باید بدهی که داشته باشی.»
🔹خداوند دعای کسانی را #اجابت میکند و جواب میدهد که به وعده #صدق او اعتماد کنند، نه فقط اعتقاد داشته باشند.
تمام مصائب ما در زندگی از بیاعتمادی به خداوند است نه بیاعتقادی.
🔸#اعتماد به خداوند است که #اعتقاد به او را در قلب تثبیت میکند، و اعتقادی که با اعتماد در #قلب تثبیت نشود لرزان است و با کوچکترین باد در #مشکلات میپَرد.
🔹سعادت، هدیه خداوند به کسانی است که به وعدههای صدق او اعتماد کرده و در آتش الهی وارد شدهاند.
💠 به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگهداری طولانیمدت پیاز، سیر و زنجبیل🧅🧄
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
اذان بسیار دلنشین استودیویی.mp3
5.34M
اذان مغرب به افق آمل
هدیه به چهارده معصوم
التماس دعا🤲
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
#قرار_عاشقی
این حرم لبریز آرامش
پر از نور خداست✨
خوش به حال زائران 🕊
و خادمانت یا رضا علیه السلام 💚
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ
حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند
به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا
و عجیبی رسم میکند نقشهایی که مانند
گل یاسمن و سوسن است
آن مور گفت: این کار قلم نیست
فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را
به نگارش وا میدارند
مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست
بلکه بازو است زیرا انگشت از نیروی بازو
کمک میگیرد
مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند
و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد
هر مورچه نظر عالمانهتری میداد
تا اینکه مسأله به بزرگ مورچگان رسید
او بسیار دانا و باهوش بود گفت:
این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست
این کار عقل است
تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ
بیهوش و بیخبر میشود، تن لباس است
این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند
مولوی در ادامه داستان میگوید:
آن مورچه عاقل هم حقیقت را نمیدانست
عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است
اگر خدا یک لحظه عقل را به حال خود رها کند
همین عقل زیرک بزرگ نادانیها
و خطاهای دردناکی انجام میدهد
↲مثنوی معنوی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✧✾════✾✰✾════✾✧
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت44
✅ فصل دوازدهم
💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچهها را از خانهی همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمیرفت. میترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر میکردم کشی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشهی حیاطو با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: « میترسم. دست خودم نیست. »
💥 خانه بدجوری دلم را زده بود. بچهها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانهی او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصفشب بیدار بود و خانه را مرتب میکرد. گفتم: « بیخودی وسایل را نچین. من اینجا بمان نیستم. یا خانهای دیگر بگیر، یا برمیگردم قایش. » خندید و گفت: « قدم! بچه شدی، میترسی؟! »
گفتم: « تو که صبح تا شب نیستی. فردا پسفردا اگر بروی مأموریت، من شبها چهکار کنم؟! »
گفت: « من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحبخانه و خانه را پس بدهم. »
گفتم: « خودم میروم. فقط تو قبول کن. » چیزی نگفت. سکوت کرد. میدانستم دارد فکر میکند.
💥 فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت: « رفتم با صاحبخانه حرف زدم. یکجایی هم برایتان دیدهام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا میکنم. »
گفتم: « هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم. »
فردای آن روز دوباره اسبابکشی کردیم. خانهمان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشیشده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دورتادور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچوقت فراموش نمیکنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را میدیدم. آنطرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحبخانه در آنجا گاو و گوسفند نگه میداشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق میپیچید. از دست مگس نمیشد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل میکردم. روی اعتراض نداشتم.
💥 شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: « قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم. بچهها مریض میشوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت روبهراه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.
💥 صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانهی مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. میگفت: « باید یک خانهی خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحبخانهی خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد. »
من هم اسباب و اثاثیهها را دوباره جمع کردم و گوشهای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: « بالاخره پیدا کردم؛ یک خانهی خوب و راحت با صاحبخانهای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد. »
با تعجب گفتم: « مبارکمان باشد؟! »
رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: « من امروز و فردا میروم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده. »
💥 این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیهی شهر. محلهاش تعریفی نبود. اما خانهی خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پستهای روشن. پنجرههای زیادی هم داشت. در مجموع خانهی دلبازی بود؛ برعکس خانهی قبل. صمد راست میگفت. صاحبخانهی خوب و مهربانی هم داشت که طبقهی پایین مینشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسبابکشی کردیم.
💥 اول شیشهها را پاک کردم؛ خودم دستتنها موکتها را انداختم. یک فرش ششمتری بیشتر نداشتیم که هدیهی حاجآقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتیها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت میافتاد، خم میشدم و آن را برمیداشتم. خانهی قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانهای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگترین خانهای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
💥 عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایهای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشهها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشتهایش روی شیشه مانده بود. با اعتراض گفتم: « چرا شیشهها را اینطور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم. »
گفت: « جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمبارن کرده. این چسبها باعث میشود موقع بمباران و شکستن شیشهها، خرده شیشه رویتان نریزد. »
چارهای نداشتم. شیشهها را اینطوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پردهای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
🔰ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت45
✅ فصل سیزدهم
💥 صمد میرفت و میآمد و خبرهای بد میآورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: « چه خبر است؟! »
گفت: « فردا میروم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچوقت برنگردم. »
بغض ته گلوبم نشسته بود. مقداری پول به من دادو ناهارش را خورد. بچهها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانهای که اینقدر در نظرم دلباز و قشنگ بود، یکدفعه دلگیر و بیروح شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. بچهها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نششسته داشتم. به بهانهی شستن آنها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
💥 کمی بعد صدای در آمد. دستهایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحبخانه بود. حتماً میدانست ناراحتم. میخواست یکجوری همدردی کند. گفت: « تعاونی محل با کوپن لیوان میدهند. بیا برویم بگیریم. »
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچهها خواباند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یکدفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: « جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگیام بیاید. آنوقت اینها چه دلخوشاند. » زن گفت: « میخواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت؟ »
گفتم: « نه، شما بروید. مزاحم نمیشوم. » آن روز نرفتم. هر چند هفتهی بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوانها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
💥 شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شبها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش میشد و به مردم آموزش میدادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آنها باید چهکار کرد. چند بار هم راستیراستی وضعیت قرمز شد. برقها قطع شد. اما بدون این که اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برقها آمد.
اوایل مردم میترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
💥 چهل و پنج روزی میشد که صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت میگذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر میکردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت میشود. تصمیمم عوض میشد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آنقدر کشدار و سخت شده بود که یک روز بچهها را برداشتم و پرسانپرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: « بیخبر نیستیم. الحمداللّه حالش خوب است. »
💥 با شنیدن همین چند تا جمله جان تازهای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد میکرد. معصومه گرسنه بود و نق میزد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچهها آنقدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
💥 آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خوابهای بد و ناجور میدیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت میدود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و میخواستند بچهها را به زور از بغلش بگیرند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند میزند و عرق سردی روی پیشانیام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: « نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خوابهای وحشتناک است. »
💥 اینبار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله میآمد. انگار کسی روی پلهها بود و داشت از طبقهی پایین میآمد بالا؛ اما هیچوقت به طبقهی دوم نمیرسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایههای مبهمی را میدیدم. آدمهایی با صورتهای بزرگ، با دستهایی سیاه.
🔰ادامه دارد...
شب چه زیباست
سکوتش، آرامشش
ستارگانش، آسمانش
و چه زیباتر خلوت با تو
که به آرامش میرسم
شبها آرامشی دارند
از جنس خـ♡ـدا
پروردگارت همواره با تو همراه است
امشب از همان شبهایی ست
که برایت یک شب بخیر خدائی
آرزو کردم
شبتـ🌙ـون بخیر در پناه خدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
#حدیث_روز چهارشنبه
مولا امام رضا علیه السلام:
◽️دو گرگ درنده در گله ی بی چوپان، به اندازه ی ریاست طلبی در دین یک مسلمان زیانبار نیست. 💛
📚الکافي، ج۲، ص۳۹۷.....به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
💢 سوره مبارکه عنکبوت
🦋آیه شریفه ۶۳
✨ خدای من! این دل مُرده منو به عشق خودت زنده بدار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
خداوندا
امروز را در نام زیبایت
صبح مےڪنیم
باشد ڪہ ما رهایے دهے
و در فیض خودت
زندگیمان را برڪت ببخشے
تا هرآنچہ
ارادہ و خواست تو
در آن است برایمان مقدّر شود
آمیـــن یا حَیُّ یا قَیّوم
ای زنده ، ای پاینده
@sofrehkareimaneh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کنیم آدم سالمی باشیم
آدم سالم کسیه که
با خودش واطرافیانش در حال ستیز نیست
بیشتر از این که انتقاد گر باشه مشوقه
بیشتر از این که منفی باشه مثبته
بیشتر از این که متکبر باشه متواضعه
و در نتیجه حضورش به آدم انرژی میده
روزتون پر از انرژی مثبت
@sofrehkareimaneh
🟠بیماریهای معده
👈🏻سوءمزاج گرم ساده در معده
✴️علائم:
🔸عطش
🔸خشکی دهان
🔸کم اشتهایی
🔸آروغ دودناک یا دارای بو
🔸سرعت فساد غذاهای لطیف مثل زردهی تخممرغ عسلی یا گوشت پرندگان در معده که موجب فساد هضم میشود.
🔸غذاهای غلیظ و سرد مزاج به راحتی هضم میشوند. مثل: ماکارونی و گوشت گاو.
🔸مصرف زیاد غذاهای گرم و فعالیتهایی که موجب گرمی میشوند، مثل ورزشهای سخت و یا بودن در هوای گرم در دراز مدت موجب سوءمزاج گرم میشوند.
🔸در هنگام گرسنگی صبر ندارد.
🔸در هنگام خالی بودن معده، ترشح بزاق دهان زیاد و قابل توجه است.
📝درمان:
🍃انواع شربتهای سرد مثل شربت انار، شربت غوره، شربت لیمو.
🍃رب ریواس، رب سیب، رب به.
🍃غذاهای ترش و غیر آبکی که سرکه طبیعی داشته باشند.
🍃غذاهای حاوی پودر غوره، پودر سماق و پودر لیمو
🍃گوشت گوساله
🍃سکنجبین سفرجلی (به) در صورتی که معده ضعیف باشد.
🍃خورش زرشک، زرشک پلو با زرشک فراوان
🍃گشنیز، کاهو و کدو به غذاها اضافه شود.
🍃خرفه
🍃نوشیدن مقداری آب سرد بعد از غذا (در این افراد معده را جمع میکند).
🍃آش دوغ
🍃روغن بادام
🍃دوغ گاو + تباشیر
🍃تباشیر ساییده + یک قاشق غذاخوری رب انار
📚منبع: تدریس ارزشمند دکتر علی یوسفی
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
{ فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ إِنَّهُمۡ كَانُوا۟ قَوۡمࣰا فَـٰسِقِینَ }
[سوره الزخرف: ۵۴]
بعضی از حرفها رو فقط باید از خدا شنید. چرا که هر کس دیگهای این حرف رو بزنه آدم نمیتونه باور کنه.
درباره اینکه چرا از فرعون تبعیت میکردند خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
فرعون اینها را تحقیر میکرد تا تبعیتش کنن.
یعنی در آنها این باور را ایجاد کرده بود که شما هیچ توانایی ندارید قدرت ندارید استعداد ندارید. پس باید از من پیروی کنید.
چقدر این ماجرا در امروز روزگار آشناست...به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
علل پر حرفی در كودكان : 👇
یکی از مهم ترین علت های پر حرفی در کودکان ، حس کنجکاوی و تمایل به دانستن همه چیز است.
یکی دیگر از مهمترین علت های پرحرفی در کودکان، نیاز به جلب توجه است.
شاید تاکنون بارها توجه کرده باشید، زمانی که مادران با تلفن به مدت طولانی صحبت میکنند یا در جمعی مشغول صحبت هستند و از کودکشان غافل میشوند، کودک با صحبت کردن طولانی یا پرسشهای مکرر سعی میکند که توجه مادر را به خود جلب کند.
گاهی ترس کودکان نیز به زیاد صحبت کردن آنها منجر میشود. (این اتفاق به ویژه در سنین پایین و برای کودکانی که شبها از تنها خوابیدن در اتاق خود میترسند، اتفاق میافتد.چنین کودکانی از والدینشان میخواهند که کنار آنها بمانند تا با آنها صحبت کنند).
حسادت نیز بخصوص پس از به دنیا آمدن فرزند جدید در خانواده ، برای کودکان بالای سه سال، میتواند عاملی برای زیاد صحبت کردن و جلب توجه والدین محسوب شود.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
❤️💚
#نکته
#تذکر
💥 ۱۰دقیقه خنداندن کودکان درروز خلاقیت آنها را #افزایش میدهد.
#بازی کردن
#نوازش کردن
#احترام قائل شدن
#گوش دادن دقیق به کودکان
و #بغل کردن
👌 #عزت نفس و در نتیجه میزان #خلاقیت آنها را #بالا میبرد.
❤️ بچه هایمان را در هر #سنی که هستند ، #بغل کنیم و #ببوسیم❤️
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh