شوهرم که مرد ماها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی کردم شبها باهاش حرف میزدم و روزها منتظر تولدش بودم بلاخره وقت زایمانم شد برف تا نیمه های دیوار بالا اومده بود و حتی قابله هم نمیتونست برای کمک بهم بیاد مادر شوهرم گفت: خودم بالای سرت میمونم زایمان سختی داشتم اونقدر که چشمام نمیدید.. با صدای گریه نوزادم از هوش رفتم. و چند ساعت بعد وقتی بهوش اومدم مادر شوهرم با ناراحتی گفت: قسمت نبود بچت یتیم بمونه اونم رفت پیش پدر مرحومش
زندگیم تبره و تار شد.
اما سالها بعد توی مجلسی جاری مو دیدم کنارش دختری نشسته بود که انگار سیبی باشه که با من نصف کرده بودن و...
ادامه👇👇👇
🍃...تجربه زندگی...🍃
شوهرم که مرد ماها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی کردم شبها باهاش حرف میزدم و روزها منتظر
سلام🌸🍃
دوستانی که با این بنر جذب کانال شده اند پس از سرگذشت پرستو سرگذشت طوبی قرار داده میشه...
عبرت و سوال و پیشنهادات خودتون رو برامون ارسال کنید تا در کانال قرار بدیم و جمعی دوستانه و صمیمی داشته باشیم،همچنین نظراتتون رو درباره سرگذشتها برامون ارسال کنید👇
@Aseman100
#مادر_شوهر_هستم
برگه سلامت
سلام خدمت آسمان خانم
من مادرشوهری۵۴ساله از بجنورد هستم
۳تاپسردارم از هر۲عروسم برگه سلامت قبل از ازدواج خواستم،والله اگر نمیومدن همه چی رو به هم میزدم هرچقدرم که پسرم عاشق دختره بود..
واسه پسر سومم عاشق همکلاسیش شده،الان باهام سرلج افتاده که من برای برگه سلامت نمیگم،گفتم منم زنگ میزنم مادرش همه چی رو کنسل میکنم،حققققق منه،مادرشوهری که نگران پسرات بودی بنده کاملا درکت میکنم..
حالا هرچی هم بخوان دخترها بمن بگن بد و فلان و بهمان...
امیدوارم پیام منو بذارین کانالتون..
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#مادر_شوهر_هستم برگه سلامت سلام خدمت آسمان خانم من مادرشوهری۵۴ساله از بجنورد هستم ۳تاپسردارم از هر
#پاسخ_اعضا
🌸🍃
پیام من به مادر شوهری هست که از عروساش برگه سلامت میخواد.
خانوم اینو بدون از هر دستی بدی از همونم میگیری. مطمئن باش اگه پسرت پاک و نجیبه، یه عروس مدل خودش نصیبش میشه، اما اگه پسرت خورده شیشه داره، یه عروس گیرش میاد لنگه خودش. حالا شاید اون خانوم برگه سلامت هم برات بیاره، اما شک نکن از یه جای دیگه لنگ میزنه.
پس بنگر درون و حال پسر را ... نه اندورن لباس زیر عروس را
🌸🍃🌸🍃
سلام آسمان جان،لطفا لطفا پیام منو در جواب اون مادرشوهربذار،تو اولا به پسرهای خودت اعتماد داری؟بعدم آدمهایی که به کسی اعتماد ندارن خودشون از همه بدجنسترن،متاسفم با این طرز فکرت،بهتره کسی عروس شما نشه
🍃🌸🍃🌸
سلام آسمان جان من مادر دوتادخترم کااااااش برای پسرها هم همچین شرطی گذاشته میشد تا میدونستیم پسرن یا نه،به چه حقی این خانم اجازه توهین به دخترهای ما رو میده،من عمرا دختر به یکی مثل تو نمیدم
🍃...@Sofreyedel...🍃
🌹💕🌹💕🌹💕
چه قشنگ میگه
رسول ادهمی....
چقدر عمر آدمی کوتاه است
وقتی دلش میخواهد
همه ی آن را
به تماشای
تو
بنشیند.....🌹❤️
صبحتون زیبا..
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
نظر اعضا درباره سرگذشت مادر سنگدل
🍃🌸
سلام آسمان جان طاعات و عبادات قبول درگاه حق من چند وقتیه عضو این کانالتون شدم یعنی عضور کانال سیاستهای زنانه هم هستم امشب داستان مادر سنگدل و خوندم بخدا اشکام همینجور میومد اصلا باورم نمیشه همچین مادرایی وجود داشته باشن اصلا اینارو نمیشه مادر گفت من باردارم و هفته ۱۳ بارداری هستم اصلا حالم بد شد چطور یه مادر یه زن انقد میتونه تا این حد ضعیف باشه چطور این مادر تونست تحمل کنه بچشو از پیشش بردارن و بعدم بچه رو بکشن واقعا چرا هیچ کاری نکرد من همش دارم اینو تصور میکنم چطور راحت از تونست از همه کسایی که در حقش بدی کردن بگذره واقعا سخته و وحشتناک
🍃...@Sofreyedel...🍃
#طوبی(۱)
روایتی از #طوبی خانم
شوهرم که مرد ماه ها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی میکردم....
🍃🌸🍃
سلام بانوجان
این سرگذشت برمیگرده به سال۱۳۵۵
برای مادرمه گفتم براتون ارسال کنم خیلی جالبه،مثل تو فیلمهاست..
.......................
پدرم از سرشناسان قوم قاجار بود و با بزرگان قوم پهلوی یکی بود.
اون زمان من۱۵ساله بودم و بواسطه ی مال و منال آقام خواستگارهای زیادی داشتم،از پسر افسرووکیل و وزیر و... مادرخدابیامرزم همیشه دوست داشت زن خواهرزاده ش علی بشم ولی پدر علی کجا و پدرم من کجا...پدر علی انقلابی و اهل خدا و پیامبر..ولی پدر من از اون مردهای کاملا دیکتاتور و فکل کراواتی بود که جز خودش هیچکسی رو نمیدید،البته مادرمم اهل خدا و پیغمبر بود ولی هیچوقت نفهمیدم چرا مادرم با این ویژگی ها زن مردی مثل بابام شده بود...
البته مادرمن زنی بسیار زیبا و خوش اندام بود احتمال زیاد بخاطر زیبایی مادر، پدرم اونو انتخاب کرده باشه...مادرم بعد از من نتونست باردار بشه نمیدونم به چه دلیل ولی خب دیگه بچه دار نشده بود،عجیبتر برام این بود که چرا پدرم با این مال و منالش به فکر وارث نبود؟؟
یادمه روزیکه خاله م برای پسرش علی ازمن خواستگاری کرد و شب مادرم درباره علاقه ی من به علی به آقام گفت قشقرق بزرگی بپا شد و بابام مثل هرشب که م..ست میشد با کمربند افتاد به جون مادرم و تمام تن سفید مادرمو پر از زخمکرد،مادرم با تن و بدنی زخمی اومد توی اتاقی که باهم میخوابیدیم و منو بغل گرفت و یه دل سیر منو بویید و بوسید...هنوز نیم ساعتی از اومدن مادرم به اتاقم نگذشته بود که پدرم با لگد با در کوبوند و گفت برای جمعه شب آماده باشین.. اسدالله خان برای پسر کوچیکش میان خواستگاری..وقتی صدایی نشنید بلندتر نعره کشید شنیدین یا نه؟؟مادرم گفات:بله شنیدیم..
اونشب دست از سرمون برداشت و رفت داخل عمارت خودش...عمارتی که جز خودش هیچکس نمیتونست وارد شه،جالبه ولی من به شدت از پدرم میترسیدم و اگر مادرم نبود من خیلی زود خودمو میکشتم...پنجشنبه صبح تمام دستورات لازم رو داد و رو به مادرم گفت تا شب میام هم دخترت و هم خونه آماده پذیرایی از قشون اسداالله خان باشه وگرنه حسابتونو میرسم...
آه از دل مظلوم مادرم..
ادامه سرگذشت#طوبی بعد ازپرستو
ادامه دارد..
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#طوبی(۱) روایتی از #طوبی خانم شوهرم که مرد ماه ها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی میکردم.
نظر اعضا درباره سرگذشت طوبی
🍃🌸🍃🌸
سلام آسمان جان
چه سرگذشت هیجان انگیزی داشته مادرشون
متاسفانه زمان قدیم مادرم تعریف میکرد که زور فقط تو دست مرد بوده و زن هیچ اختیاری از خودش نداشته،دیگه مخصوصا اگر برای قوم قاجار یا پهلوی بودند
مادربزرگ من زن کارگر این قوم شده بود ولی باز هم همیشه کتک میخورده چون خودشونو برتر میدیدند
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#پاسخ_اعضا 🌸🍃 پیام من به مادر شوهری هست که از عروساش برگه سلامت میخواد. خانوم اینو بدون از هر دستی
#پاسخ_اعضا
🍃🌸🍃🌸
سلام آسمان جان
درمورد رسم دستمال....
عزیزان به نظرم این حق پدر و مادرها هست که همسر خوبی برای فرزندانشون انتخاب کنند و خیالشون از بابت زندگی اونها راحت باشه واقعا زمونه ی بدی شده هم به مادری که پسر داره و هم به مادری که دختر داره باید حق داد که درصدی بدبینی رو داشته باشه درواقع این عاقلانه است که انسان تمام موارد رو درنظر بگیره ،خوشبینی مطلق و صددرصد در این جامعه و زمونه به نظر من حماقته.....من خودم مادر سه تا دخترم و پسر ندارم،اگر از بابت نجابت و پاکی دخترم خیالم راحت باشه اصلا قبل ازدواج و عقدشون خودم میرم برگه ی سلامت میگیرم و به داماد میدم،درواقع آدمی که پاکه از محاسبه چه باکی داره.......و از طرفی این حق منه مادر هست که درمورد دامادی که خواستگار دخترم هست درصدی شکو بدبینی داشته باشم و تحقیق و بررسی کنم تا جگر گوشه ام رو بدم دستش،این شکو بدبینی تا حدی عاقلانه است و خوشبینی مطلق به نظرم حماقت است .....
🍃...@Sofreyedel...🍃
#پیشنهاد_معنوی_اعضا
#سردی_بین_زوجین
سلام آسمان مهربان و دلسوز
من خیلی شما رو دوست دارم چون برخلاف ادمینهای بقیه واقعا با مهربانی و دلسوزی همیشه در پی وی پاسخگوی دوستان هستین،حدود۱۵نفر از اشنایان ما عضو کانال شما هستند اونها همین عقیده دارند خیر دنیا و آخرت نصیب شما دختر گل.😊🌹
و اما میخوام بگم دوستان عزیزی که با شوهرشون مشکل دارند و سرد هستند این راهکارهای که من میگم انجام بدن انشالله به زودی مشکلشون حل میشه
بعد دز نماز صبح و شب سوره تکویر بخوانن
بعد نماز مغرب سوره جن بخوانه
غسل رفع سنگینی هر هفته انجام بده
قل درمانی هم هر شب انجام بده
تا ۲۱ روز سوره بقره رو بخوانند
انشالله مشکلشون حل بشه
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#نظر_اعضا رسم دستمال 🍃🌸🍃🌸 سلام آسمان جان درموردرسم دستمال که اون مادر محترم گفتن برای پسراشون اج
#صاحب_اصلی_پیام
🌸🍃🌸🍃
اسمان جون
خانومایی که بمن میگن لحنم بد بود
خانومای عزیز بنده هم طلبه ام هم خدا توفیق داده درس وکالت میخونم و نصف زندگیم توی دادگاه ها سپری میشه
اگر فقط یکروز بیاید اونجا و تجا...ز پسرا به دخترا خیانت اقایون به خانوماشون و.... ببینید بمن حق میدید
درضمن لحن من بد بود مگه لحن اون خانوم خیلی خوب بود؟ایشون برگشته میگه پسر بزرگ نکردم گول بخوره مگه دخترای کشور ما همه فاسد هستن؟میگه شب خاستگاری رسم دست..مال میزارم چون به دخترای الان اعتمادی نیست!مگه پسرای الان مستثنا از جامعه ی الانن و خیلی پاکن؟چرا فقط دخترا باید معاینه بشن؟چرا هرچی میشه میندازیم گردن دخترامون
همون دختر اگر ناپاک باشه توسط پسری انجام شده که مطمعنا مادرش اونو امامزاده میدونه
وای که کاش میشد قضایایی که توی پرونده ها و توی راهرو دادگاه ها میبینم بی پرده براتون بیان کنم تا شما هم بفهمید چخبره
خیلی وقتا دخترامون قربانی یک هوس و یک وحشی گری میشن
یکی مثل بهاره که حتی چیزی از زناش...ویی نمیدونسته و فقط قربانی شده وقتی بزرگ شد و کسی خاست باهاش ازدواج کنه ممکنه مادره اون پسر بخاطر اتفاقی ک توی کودکی برای بهاره افتاده مخالف ازدواج باشه چرا؟
مگه بهاره غیر از یک قربانی بوده؟
و خانومایی که میگن ب.ک.ا.رت وجود داره
پیشنهاد میدم یکم تحقیق کنید
چون من نمیتونم اینجا بطور کامل تشریح کنم که قضیه چیه!توی پیام قبلم گفته بودم که اسمان جون گفتن محدودیت نشر داره!
🍃...@Sofreyedel...🍃
عبرت آموز
🍃🌸🍃🌸🍃
از زبان یک مددکار(پوزش میخوام اگر باعث ناراحتیتون میشه،صرفا جهت هشدار به خانواده ها مخصوصا برادرانی است که غرور رو با غیرت اشتباه میگیرن)
به جای اینکه بهش تذکر بدی و راه درست رو نشونش بدی وقتی زنگ می زنن خونه که باهاش حرف بزنن، جنابعالی گوشی رو برمیداری و باهاشون خوش و بش می کنی. باباجان، چرا نمی خوای متوجه بشی که توی این خونه یه دخترچشم و گوش بسته داریم؟ با این کارای پدرام فردا پس فردا می تونی از پس دخترت بربیای؟!» مادر با لحنی حق به جانب گفت: «غلط کرده این دختره اگه بخواد کاری بکنه. باید مطیع برادرش باشه و هر چی اون گفت بگه چشم. بعدشم، پدارم پسره و با صدتا دخترم دوست بشه عار نیست براش!» آری، من که در آن خانه و برای پدر و بیشتر برای مادرم « این دختره» بیش نبودم، حال و روزم این بود. در خانه نمی توانستم راجع به مسائل شخصی خود نظر بدهم. پدرام چنان برمن سلطه می کرد که حق نداشتم رنگ لباسم را خودم انتخاب کنم. هربار که دربرابر زورگویی های پدارم طاقتم طاق می شد، به مادر اعتراض می کردم و می گفتم: «چرا هیچ کدومتون به حرفای من گوش نمی دین؟ باباجان، آخه چطوری بگم که منم بزرگ شدم و می تونم برای خودم تصمیم بگیرم. چرا این همه به پدرام میدون دادین؟ نه می تونم تنهایی برم جایی، نا با دوستا و همکلاسی هام رفت و آمد دارم از اون طرف بر عکس آقاپدرام هر کاری دلش بخواد می کنه و نه شما و نه بابا جرات نمی کنین حرفی بهش بزنین.» مادر که گاهی آنقدر از حرف هایش حرصم می گرفت که دلم می خواست سرم را به دیوار بکوبم، در جوابم می گفت: «داداشت بد تو رو نمی خواد که. اگه بهت سخت گیری می کنه فقط برای اینه که از محیط بیرون خبر داره و نمی خواد خدای ناکرده باعث ننگ و بی آبرویی خانواده بشی!» آری، در چنین شرایط بدی بود که تبدیل به یک دختر منزوی و گوشه گیرشدم؛ دختری که وجودش پر از عقده های حقارت بود. با این وجود اما درسم را خوب می خواندم و تنها امیدم به این بود که دانشگاه قبول شوم و از زندانی که پدرام برایم ساخته بود فرار کنم. اوضاع به همین شکل ادامه داشت تا اینکه پدرام به سربازی رفت و از خوش شانسی ام قبول شدنم مصادف شد با نبودن او در خانه. پدرم که تا حدودی پی به زیاده روی های پدرام در سخت گیری هایش نسبت به من برده بود، اجازه داد در دانشگاه ثبت نام کنم. در حالیکه مادرم به جای اینکه همچون هر مادر دیگری بابت قبولی دخترش در دانشگاه سراسری خوشحال باشد، می گفت: «پدرام بیاد مرخصی و بفهمه بیچاره مون می کنه. چند بار وقتی کتاب توی دستت دید، گفت خوش نداره خواهرش بره دانشگاه و درس بخونه!» حق با مادر بود. پدارم وقتی برای مرخصی میان دوره آمد، قیامتی به پا کرد و در نهایت از آنجائیکه پدر این بار از جلویش درآمده بود، کوتاه آمد و روزی که داشت به پادگان بازمی گشت گفت: «چون بابا اصرار داشت بیخیال شدم وگرنه قلم پات رو می شکستم. خوب حواست رو جمع کن ببین چی می گم. فکر نکن رفتم راه دور و از همه جا بیخبرم. خودت می دونی چقدر دوست و رفیق و آشنا دارم. اگه دست از پا خطا کنی میام سرت رو می ذارم لب همین باغچه و گوش تا گوش می برم!» حرف های پدارم تمام که شد، مادر نگاهی به من انداخت و در حالیکه سرش را تکان می داد گفت: «آره دیگه دخترم، باید به حرف برادرت گوش بدی و کاری نکنی که عصبانی بشه.» با نبود پدرام در خانه، راحت نفس می کشیدم. او با رفتارهایش اعتماد به نفسم را آنقدر پائین آورده بود که گاهی در دانشگاه مورد تمسخر همکلاسی هایم واقع می شدم. از همان روزها بود که تصمیم گرفتم از سلطه پدرام بیرون بیایم و اجازه ندهم در زندگی ام دخالت کند. دلم می خواست خود واقعی ام را بیابم و همچون دختران دیگر از زندگی لذت ببرم نه اینکه حق انتخاب مدل کیف و کفش و لباسم را نداشته باشم.
ادامه دارد...
🍃...@Sofreyedel...🍃