#ارسالی_اعضا_ی_خوبمون
🍃🌸🍃🌸
شما این خیانتو در حق بچه هاتون و همسر آیندشون نکنید؛
شما از بچگی به بچه هاتون مسئولیت بدید و اونها را با مسئولیت بار بیارید؛
مثلا
موقعی که دارید وسایل سفره را میچینید، یه قاشق هم بدید دست پسر بچه ی دوسالتون بگید اینو ببر بذار سر سفره!👶
یا مثلا یه مقدار خیلی کمی پول بدید به پسرتون که دبستانیه،بهش بگید شام امشبمون با تو!
برو ببینیم چه موادی میخری تا باهاش شام درست کنیم!
اینجوری بچتون یاد میگیره یه مقدار محدود پول را چطوری مدیریت کنه!
یا به دختربچه تون از همون بچگی تو درست کردن غذا و... مسئولیت بدید:
-دخترم این سیب زمینی ها را شما خرد کن(اشکال نداره اگر کج و کوله خردشون کرد)
-دخترم پیازها را تو ماهیتابه رو گاز یه تاب میدی
(متاسفانه بعضی از تازه عروس ها اصلا بلد نیستن آشپزی کنن😑)
یا خیلی مسئولیت های کوچیک دیگه...
👈اگر هم خرابکاری کردن به هیییییچ وجه تخریبشون نکنید
چون ممکنه باعث بشه برای همیشه سرکوب بشن
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_گذشته
🍃🌸
در مورد چالشتون که فرمودبد اگر به گذشته بر میگشتم چه میکردم دو تا نکته خواستم بگم
اول اینکه به نظرم همونطور که ما از گذشته درس ها و عبرت های زیادی گرفتیم باید مواظب باشیم و بدونیم که زمان حال هم بعد از مدتی به گذشته تبدیل میشه پس بهتره الان و زمان حال رو اونجوری زندگی کنیم و تصمیم بگیریم و عمل کنیم که کارهاو تصمیمات الانمون با گذشت زمان تبدیل نشه به حسرت های گذشته
چون در خیلی مواقع ما از گذشته پشیمان هستیم ولی از فرصت طلایی حال و حاضر استفاده نمیکنیم و در غم روهای گذشته غرق میشیم
به نظرم اومد که خیلی بهتره حال رو دریابیم تا خدایی نکرده روزی چشم باز نکنیم و ببینیم تمام روزهای گذشتمون به حسرت تبدیل شده
دوم اینکه اگر من هم به گذشته بر میگشتم تمام سعی و تلاشم رو میکردم اول بنده خوبی برای خدا باشم و بعد فرزندی صالح برای پدر و مادر
گذشته ها با همه بدی و خوبی و سختی و غم و ناراحتیش گذشته باید زمان حال رو دریابیم چون اون هم به زودی به گذشته تبدیل میشه و یه روزی چشم هامون بسته میشه و دیگه فرصت حال و آینده ای نخواهیم داشت
آنگونه زندگی کنیم که خدا رو حاضر و ناظر ببینیم تا خسران زده نباشیم
ببخشید زیاد حرف زدم
یا علی
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#زخم_زبان_1 🌸🍃 سلام میخواستم داستان زندگی مادرم که مربوط میشه به اوایل جنگ ایران و عراق رو براتون ب
#زخم_زبان_2
ماما بچه رو میذاره روی تخت میاد به مامانم برسه همون موقع تو نزدیکی اون بیمارستان صدای انفجار شنیده میشه و لرزش توی کل اون بیمارستان احساس میشه تخت هم که حفاظ درست و حسابی نداشته ...
کلا دوتا ماما تو اون بیمارستان بودن و یکیشون پیش مامان من بوده تا میاد به خودش بیاد برادر کوچولوی من که هنوز یک روزشم نبوده از روی تخت پرت میشه کف بیمارستان و چون سرش هنوز خیلی شل بوده میمیره ....مامانم که این صحنه رو میبینه بعد از اون دچار جنون میشه شماره خونه پدری خودشو به ماما میده و پدربزرگ و مادربزرگ مادریم خودشون رو با اولین پرواز صبح روز ۴ خرداد به خرمشهر میرسونن و مادر من رو به تهران میبرن... پدرم که از مرخصی میاد سراغ زنشو میگیره بهش میگن از بس تنبل و نازنازو بود ول کرد رفت تهران ...زمانیکه پدرم به تهران میره دایی هام و پدربزرگم میگن ما نمیذاریم دیگه دخترمون رو پیش خانوادت ببری !!
بابام هم متاسفانه خیلی بچه ننه س ، وقتی میبینه اینجوریه میگه باشه پس من برمیگردم جبهه تو مرخصی بعدیم تکلیف دخترتون رو مشخص میکنم(تصمیم ب طلاق میگیرن)
مادرم چون بابامو خیلی دوست داشته کلی گریه میکنه و براش نامه مینوشته...
پدرم به اسارت گرفته میشه و چند سال اسیر بوده و هیچکس ازش خبر نداشته جز یکی دوبار که اسمشو تو رادیو اعلام میکنن بعنوان اسیرهای جنگ..
تو اون چندسال هم مادرم تهران پیش خانواده خودش بوده و هیچکس از بستگان شوهرش حتی سراغشو نمیگرفتن !!
سال ۷۱-۷۲پدرم برمیگرده و همه شوکه میشن حالا دیگه یه جانباز اعصاب و روان هم شده بوده...
خانواده پدریم میبینن اگه الان زنشو طلاق بده دیگه پیدا کردن دختری که حاضر باشه با یه جانباز اعصاب و روان زندگی کنه سخته تصمیم میگیرن هرطور شده سازش کنن به پدرم میگن حالا که جنگ تموم شده دست زنتو بگیر برو یه شهر دیگه فقط تهران حق نداری بری...پدرم بخاطر مشکلی که پیدا کرده بوده از طرف محل کارش بازنشسته ش میکنن و با مادرم راهی اصفهان میشن همون زمان مادرم متوجه میشه که من رو بارداره و دکتر بهش میگه بخاطر زایمان سخت قبلی که داشتی و مشکلات بارداری فعلیت باید سرکلاژ کنی
مادرم هم از ترس اینکه بچش بمیره طلاهاشو میفروشه و سرکلاژ میکنه و تو یکی از بهترین بیمارستان های خصوصی زایمان میکنه بعد از تولد من تمسخر و تحقیر های خانواده پدریم شروع میشه که بخاطر یه دختر رفتی همه طلاهاتو فروختی و بچه دوختنی و دختر،دیوار همسایه ست و این حرفا...
همون موقع عمم تازه عقد کرده بوده پدر مادرم از حرفای خانواده پدریم خیلی دلش میشکنه و ناراحت میشه و میگه چرا اینجوری میگین بچه سالمه باید خداروشکر کرد.. شما خودتونم دختر دارید ان شاءالله همینجور که دل دختر منو شکستید خدا دلتون رو بشکنه پیامبر هم با اون عظمتش چند تا دختر داشته بعدم شما که پسر میخواستین چرا سر زایمان اولش یکیتون تو بیمارستان نموند؟
ادامه دارد
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃🌸
طاقت بیار رفیق!
من با چشمان خود دیده ام، صبح هایی که بعد از یک شبِ طولانی رسیده اند.
فصل های سرد و گرمی که یکی پس از دیگری جلوی چشم هایم دویدند...
به تمام خنده های پس از گریه قسم، که فراموش می کنیم این حجم غم را، که بالاخره می رقصیم زیر باران، تمام خیابان آزادی را!
نخواستی باور نکن، ولی، این ابرهای تیره فرار می کنند، آسمان آبی می شود و آن چنان خنده روی لب ها می نشیند که تمام کارخانه های سیگار فروشی و آرامش بخش سازی دنیا، به احترام خنده ها تعطیل می شوند.
طاقت بیار رفیق!
در طول تاریخ، چه قفل ها، چه درها، چه دیوارها، چه مرزها که نشکسته و رو سیاهی اش نمانده به چهره ی صاحب قلعه ها و اداره کننده ی جنگ ها!
طاقت بیار رفیق!
تمام مشکلات دنیا، یا درست شدنی هستند، یا تمام شدنی...
🍃...@Sofreyedel...🍃
آسمان:
عرض سلام و خوش آمد به دوستان عزیزم...😊
🍃🌸
بنده آسمان هستم مدیر کانال...
عبرت و سرگذشت اعضا بالای کانال سنجاق شده است...
اگر در زندگی شما یا اطرافیانتون نکته و عبرتی وجود داره خوشحال میشیم برامون ارسال کنید تا در کانال قرار داده بشه...
آیدی آسمان👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
#پاسخ_شما 🌸🍃🌸🍃 سلام خیلی خیلی به چشم بد اعتقاد دارم به قول همین خواهر زندگی خوبی داشتیم ولی چشم ب
#پاسخ_شما
به چشم زخم اعتقاد دارم
🌸🍃🌸🍃
سلام منم به چشم زخم اعتقاد دارم زندگی منو چشم زخم اطرافیان بهم ریخت تو سن سی سالگی با یه آقایی که از خودم یک سال کوچکتر بودن ازدواج کردم که از لحاظ ظاهری هم از خودم سر بودیک جوون خوشگل وخوش تیپ ،اما این موضوع رو هیچ وقت به روم نیاورد از مال دنیا هیچی نداشت زندگی مون سخت بود اما باهم خوش بودیم وهمیشه عاشقم بود اما مادرشوهرم وبقیه همیشه میگفتن خدا شانس بده پسر ما خوشگله چنین وچنان 😏😏طرف خودم هم میگفتن نشست پای بختش خوشبخت شد بعد از دوازده سال زندگی با سه تا بچه شوهرم سرطان روده گرفت ودرحال حاضر شیمی درمانی میشه واز اون خوشگلی چیزی نمونده سرطان چند جای دیگه از بدنش وگرفته متاسفانه تواین دوسال غیر از خودم هیچ کس کنارش نبود ودرحال حاضر روزگار سختی رو دارم میگزرونم 😔😔😔
🍃...@Sofreyedel...🍃
نجلا جون میگه
🌸🍃🌸
يه ناهار دلچسب به ياد قديما كه خونه مامان بزرگ كه ميرفتيم هميشه آبگوشت پايه ثابت يكي از وعده ها بود عصر كه ميشد بابا بزرگم حياط و ميشست ميرفتيم تو حياط يه دل سير تا شب بازي ميكرديم ساعت ٩ كه ميشد از يه طرف انقدر خسته بوديم ميخواستيم بخوابيم از يه طرف ديگه عاشق اين بوديم تو حياط پشه بند بزنيم و بخوابيم تا صبح ستاره هارو ميشمرديم اخ كه صفايي داشت اون روزا
فكر كنم تك تك شما هم مثل من از اين خاطره ها داشته باشيد، به افتخار تمام مامان بزرگ بابا بزرگا ...
🍃...@Sofreyedel...🍃
#تجربه_زندگی_مشترک_اعضا
🌸🍃🌸🍃
سلام. من یکی ازاعضای این کانال هستم که از مطالب سعی میکنم استفاده کنم. یک سری رفتارهایی رو که من خودم سعی کردم تو زندگیم داشته باشم تاثیر خیلی خوبی داشته تو زندگیم و مثلا باعث شده همسرم خیلی از کارا رو دوست داشته باشه طبق خواست و نظر من باشه چه سفر چه خرید چیزی حتی خرید لباسای خودشون. من همیشه اون حس خوبی رو که تو زندگیمون دارم رو به ایشون بیان میکنم هروقت که اینکارو کردم قشنگ تو چشماش دیدم که چقدر به من و زندگیش دلگرم شده. هرچیزی که بتونه بهش حس قدرت بده رو بهش میگم. از جمله از تدبیر و سنجیده عمل کردنش تعریف میکنم. خودم فکر میکنم همینا باعث شده که همسرم با اینکه با همه خوبه ولی به من از خانوادش و دوستاش نزدیکتر و مهربونتره. خواستم بگم همسران عزیزمون واسه خاطر ما اینهمه زحمت میکشن توقع زیادی نیست که ما هم یه روی خوش بهشون نشون بدیم.
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#سبک_زندگی_شهدا 🍃🌸
قبل ازدواج...🌸
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!✋
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌
.
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."😍
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭
.
(همسر شهید امین کریمی چنبلو)
#شهید_امین_کریمی❣
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
#پاسخ_شما 🍃🌸🍃🌸 سلام. دختر خانمی که گفتن مادرم و عموم.... به نظر من به مادرت اول تذکر بده بعد به عم
#پاسخ_شما
🍃🌸
خانومایی که تا یه خیانت پیش میاد میگن برو به بابات بگو
برو به شوهر اون خانوم بگو و....
اصلا به عواقب حرفی که میزنید فکرمیکنید؟
بهترییییین حالتی که با این گفتن ها اتفاق میفته شکستن مرد هست
بدترین حالتش هم خون و خونریزی هست!شما چه میدونید اون مرد چقدر منطقی هست یا چقدر بی منطق هست و چجور با موضوع برخورد میکنه اگه بره و طرف مقابل رو بکشه و خودشم حکمش میشه اعدام و بدبختی پشت بدبختی!!!!
دختر گلی که فهمید عموش با مادرش در ارتباطه:اصلا به مادرت هم چیزی نگو که فهمیدی
به یه بزرگتری مثل پدربزرگ یا مادربزرگی که خیر زندگیتونو میخان و از پدر یا مادرت بدشون نمیاد بگو که به مادرت یا عموت بگه که متوجه ی ارتباط این دونفر باهم شده و اگر تمومش نکنن حتما به پدرت یا زنعموت خواهد گفت!
و به اون بزرگتر بگو اصلا اسمی از تو نیاره عزیزم
انشاءالله که رفع میشه
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃🌸
توی قصه زندگیت
نقش اول داستان خودتی دختر
قوی باش و کم نیار
روزتون مبارکدخترااا😍🌸🍃
🍃...@Sofreyedel...🍃