🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی به سبک شهدا
سال 88 سعادت زیارت ضریح شش گوشه ی امام حسین(ع) نصیبمان شد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم بچه ها را در آن سفر همراه خود نبردیم آنها را به پدر و مادر سپردیم و راهی شدیم یک سفر عاشقانه زیبا
در این سفر از توجه های زیاد جلیل و محبت های فراوانش نسبت به من باعث شد تا تمام افراد کاروان فکر کنند که ما برای ماه عسل به کربلا آمده ایم خنده ام گرفته بود که بعد از 12 سال زندگی مشترک همه این فکر را می کنند
همسر شهید جلیل خادمی
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 گفتمان یک خانم
سلام یه درد و دل و یه خواهشی داشتم از همه دوستان مخصوصا نسل قبل و پدرها و مادران عزیز
متاسفانه تو فرهنگ ما ایرانیا یه چیزایی جا افتاده که خیلی بده
بد و کاش دست از این رفتارای نادرست برداریم
یکیش اینه که نسل جوان واقعا مثل گذشته نیستن حتی تا ده پونزده سال پیش کار پیدا کردن خیلی راحت تر بود خرید خونه با پس انداز ممکن بود اما الان شرایط خیلی سخته
پدر و مادرا باید برای ازدواج جوانا سخت گیری نکنن سنگ اندازی نکنن تا جایی که توان دارن هر دو طرف سروته رسومات پرخرج رو بزنن و کمک بدن تا نسل جوان راحت تر برن سر زندگی
اگر مجبورن تا یه خرجی و یا کمک بدن به جوونا لطفا با منت گذاشتن و خار و خفیف کردنشون داغونشون نکنن
امروز دیگه مثل بیست سال پیش نیس که جوونه سر کار باشه پس انداز داشته باشه و خونشو خریده باشه بله هستن این طوری ولی نادر
واکثر جوونا این شرایط رو ندارن
اگر دختری بعنوان عروس میارین خونتون لطفا با آزار و سخت گیری دلش رو خون نکنین اگر پسری دامادمون شد بخاطر نداری خار و خفیفش نکنین
ملاک احترام و شخصیت آدما جیبشون نیس
اگر بین بچه ها داماد ها و یا پسراتون یکدوم وضعیتش ضعیف بود تو سرش نزنین متلک بارش نکنین بی شخصتش نکنین همین طور بی پولشون رو از چشم زن بدبختش نبینید یا اگر پولی می بخشید بهشون تعیین تکلیف نکنید دخالت زیاد نکنید
تو انتخاب ازدواجشون احترام بذارید و با زورگویی اونا رو مجبور نکنین که تغییر عقیده بدن یا اگر دختر یا پسری با عشق ازدواج کرد حمایتش کنین نه اینکه تحت فشارشون بذارید و از هر راهی مانع تراشی کنین تا از هم زدشون کنین
تو رو خدا به هم دیگه رحم کنید خوبی چه ایرادی داره که فقط یه خاطره زشت می ذارید یه دل خون می ذارید پیر میشید نیازتون به بچه هاتونه بالاخره کوه بکوه نمی رسه آدم به آدم می رسه بعد می گید بچه هامون ما رو فراموش کردن نمیان سر بزنن گلایه می کنید بازم نفرین می کنید اما نمی دونید عامل تمام این کینه ها و اینکه نمی تونن ببخشن کارای خودتونه تو رو خدا سعی کنید حتی اگر نمی تونین کمک بچه هاتون بدید لااقل سنگ نندازید جلو پاشون فقط آگاهی بدید ولی تصمیم رو بعهده خودشون بذارید اگر حتی تو تصمیماشون متضرر شدن سرکوفت نکنین سرزنش نکنید حمایت کنید
خواهشا همدلی کنید ممنونم
قصدم نصیحت نبود ولی من بعنوان یه زن چهل ساله تمام اینا رو از سر گذروندم و شاید باور نکنین شدم مثل یه زن شصت ساله
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
هم کفو هم باشیم
🌸🍃
من مهسا و همسرم حسین😊
ما توی دانشگاه معارف باهم آشنا شدیم و یکی از اساتید واسطه ازدواجمون شدند😊
خداروشکر از زندگیم راضی هستم چون همسرم مردی مذهبی بسیار معتقده😊
دخترخانمها با یکی ازدواج کنید که خداشناس باشه❤️
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
هیچ عشقی خالصانه تر از عشق به غذا وجود ندارد . تامام
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(درددل اعضا)
#آسمان:
دوستان درددل سودابه رو بخونید دختر مشهدی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و.....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 #سودابه(درددل اعضا)
تاکسی گرفتم و رفتم.تاخونه رسیدم،فوری تمام وسایلم رو جمع کردم،حتی یه لباسم هم جا نذاشتم.داشتم وسایلم رو ازخونه بیرون می آوردم که دیدم محمدنگرانم شده واومده.محمدگفت خیلی خوب کاری می کنی ولش کن دیگه واقعا حیف تو برای بابک.رفتیم خونه مامانم.مامانم تاچشمش افتاد به وسایلم با خوشحالی گفت ،ولش کردی ؟ الهی فدات بشم مادر خوب کردی.همون اول باید این کارمی کردی.سمیه هم خوشحال شد و بغلم کرد وگفت تصمیم درستی گرفتی.کمکم کرد تا وسایلم رو توی اتاقم مرتب کردم.به محمد گفتم برای طلاق چکار باید بکنم؟محمدگفت تصمیم خودتو گرفتی پشیمون نمیشی؟ گفتم آره. خیلی وقته تو این فکرم.ولی هر بار یک چی می شد که منصرف میشدم.اگه میشه زودتر این کار رو بکن.بابک گفت داره میاد نمی خوام دیگه ببینمش.چهار روز بعد بابک اومد و رفته بود خونه و فهمیده بود که من رفتم .ظهر بود،بامامانم تو خونه تنها بودیم.که صدای زنگ در اومد.من داشتم ناهار درست می کردم و دستم بند بود مامانم درباز کرد.صدای بابک رو شنیدم.فوری گاز رو خاموش کردم و رفتم تو اتاق.بابک با دوتا ساک بزرگ اومدداخل.سلام کرد و به مامانم گفت مامان خوبی؟سودابه کجاست.خواست با مامانم روبوسی کنه که مامانم خودش رو کشیدکنار،وگفت امری داشتید ؟اینا رو بردار و از این جا برو.بابک مثل قبل خودش رو زد به نفهمی و گفت مامان خیلی دلم براتون تنگ شده بود.مامانم با تندی گفت احتیاجی نیست شما دلتون برای من تنگ بشه لطفاً از اینجا برین .بابک گفت تو رو خدا دست از این کاراتون برداریدمن برای کار می رم چند بار باید این موضوع را توضیح بدم .مامانم گفت لازم به هیچ توضیحی نیست لطفاً ازاینجابرو.آقا برو نزار تو روی هم وایستیم.خواهش می کنم برو دارم کنترلم رو از دست میدم.بابک گفت بگین من چه کار بدی کردم ؟کارداشتم رفتم.مامانم گفت
این بار دیگه مثل دفعه قبل نیست ما دیگه از دست کارای بی منطق شما خسته شدیم زندگی ما شده حرص و جوش خوردن از دست شما.چرا ما رو ول نمی کنی از زندگی ما برو بیرون.به همون خدایی که می پرستی ولمون کن.سودابه ث نمی خواد تو رو ببینه،قسم خورده .پس دیگه تا کار به جای بدی نرسیده برو .یکساله زنت ول کردی و رفتی به امید خدا و حتی زورت اومده یه تلفن بزنی و حالشو بپرسی.صدای بابک اومدکه به مامان گفت شما فکرمیکنیدمن برای خوشگذرونی رفتم.مامانم گفت شایدهم رفته باشی ما ازکجا میدونیم.بابک گفت من مرتب پول فرستادم زنگ زدم شماره دادم.شما ها یک بار زنگ زدین حال منو بپرسین؟ من آدم نیستم فقط سودابه آدمه؟مامانم گفت تو یکسال دو بار زنگ زدی.
ادامه دارد..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 خاطره جهت فان
من از وقتی خودمو میشناسم یه خواننده رو دوست دارم اونم آرمین زارعی (2afm) هستش
دختر خاله من تازه نامزد کرده بود بعد شوهر ایشون تو یه رستوران سر آشپز بود اسمشم رستوران سیب هست ادمای معروف پولدار میرن
حالا یه روز همین آرمین با دوستاش اونجا بوده شوهر دخترخاله منم میره به ایشون میگه نامزد من خیلی دوستون داره اگه میشه باهاش تلفنی حرف بزنین
ایشونم قبول میکنه ( دخترخالم مثل من عاشق این خواننده بود) نامزدش به دخترخالم زنگ زد از شانس منم اونجا بودم بعد قضیه رو توضیح داد
اقا منم شنیدم استرس منو برداشت قلبم تند میزد داشتم خلاصه می مردم اخه خیلی دوسش داشتم 😂
دوره نوجوانی هم بود دخترخالم با آرمین حرف زد منم هی گفتم به منم بده دخترخالمم گفت بهش که من یه دخترخاله دارم میشه با اونم حرف بزنید اونم مهربون قبول کرد 😂
حالا مکالمه بین ما
من گفتم سلام اقا ارمین خوبین
اونم گفت خوبم خیلی ممنون شما چطورین
منم یهو بدون مقدمه گفتم من خیلی عاشقتم لعنتی 😂
اون یکم مکث کرد گفت شما لطف دارین بعد من دوباره گفتم دارم میگم عاشقتم لعنتی 😂
اون یه خندید باز گفت شما لطف دارین منم گفتم نه تو هم بگو عاشق منی 😂😂😂
اونم خندید گفت منم عاشقتونم اینبار من گفتم شما لطف دارین 😂
اخر حول شدم خدافظی کردم گوشی قطع کردم شوهر دختر خالم اومد گفت گوشی رو بلند گو بود دوستاش شنید همشون غش کرده بودن 😂😂😂
من چند ماه به فکر اون مکالمه زندگی کردم و هی رویای ازدواجمونو میدیدم 😂😂
دوره نوجوانی نابودی داشتم
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100