eitaa logo
بهانه های قلم‌🍃
251 دنبال‌کننده
230 عکس
26 ویدیو
1 فایل
خدا در تو تماشا کرد خود را🍃 کپی اشعار با ذکر نام شاعر بلامانع است🌹 امانتدارباشیم🍃 خديجه خداکرمی @khodakaramy
مشاهده در ایتا
دانلود
میان باغ دل، یاسی همیشه سراپا عشق و احساسی همیشه کنارت هیچ از غمها اثر نیست خسِ اندوه را داسی همیشه
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ با اینکه پیاده بود چالاک آمد بی‌واهمه توی برف و کولاک آمد امروز دوباره حرف رفتن زدی و تنهایی من دوباره با ساک آمد
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ هم باعث رنج و گریه‌هایم بوده هم مونس مهربان برایم بوده هر جا که قدم گذاشتم تنهایی چون سایه همیشه پا‌به‌پایم بوده
او بذر بلا کاشت درونش بی‌شک غم روی غم انباشت درونش‌ بی‌شک اینگونه نمی‌شکست در حادثه دل اندوه تو را داشت درونش بی‌شک
هدایت شده از رباعی_تک بیت
بدجور به درد باختم بعد از تو در آتش غم گداختم بعد از تو احوال مرا ندیده‌ای بانو جان یک ثانیه هم نساختم بعد از تو @robaiiyat_takbait
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ با تیشهٔ جهل زخم برداشت سکوت هی درد به روی درد انباشت سکوت این سوزن مصلحت زبانش را دوخت یک‌عالمه حرف در دلش داشت سکوت
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ در آتش طعنه‌ها فقط سوخت سکوت بر هجمهٔ فریاد زبان دوخت سکوت سنگینی اندوه قدش را خم کرد با این همه درس صبر آموخت سکوت
گفتند که مانع بیان است سکوت یک قفل برای هر دهان است سکوت از شرّ سخن پــناه بــردم بــر او دیدم که نه،آغوش امان است سکوت
رفتی که دلش دچار ماتم نشود با هجمهٔ درد قامتش خم نشود از جان خودت گذشته‌ای تا یک تار از گیسوی انقلاب‌مان کم نشود
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ بر گوشهٔ خانه جامه‌دانت مانده در بقچهٔ دل نیز نشانت مانده از پنجره خیره مانده‌ام بر جاده تو رفتی و چشمم نگرانت مانده
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
☆ عمری‌است که با خیال او درگیرم شب‌ها غم خویش را بغل می‌گیرم از شادی خود به من تعارف نکنید از بس که طعام غصه خوردم سیرم
در لانهٔ خویش آب و دانت مانده یک عالمه پر در آشیانت مانده برگرد کبوتر غریبم ای عشق! در گوشهٔ بام خرده نانت مانده
در خانهٔ خویش دلبری دارم من یک شاخه گل معطری دارم من باید بزنم بوسه به دستش آری از جنس فرشته مادری دارم من
مانند مسیح بود جان داده به من او راه بهشت را نشان داده به من هر دفعه که نزدیک بلاها شده‌ام آغوش دعای تو امان داده به من
از باغ دلت کمی صفا می‌خواهم از دست تو یک سبد دعا می‌خواهم گیسوی دلم دوباره آشفته‌‌ شده من دست نوازش تو را می‌خواهم
هرچند خوراک مادرم غم بوده از هجمهٔ اندوه قدش خم بوده هرگز نشکسته‌ آری آن سرو بلند یک عمر شبیه کوه پشتم بوده
خون حریف تو ریالی هم نمی‌ارزد نامت که می‌آید شبیه بید می‌لرزد با این جنایتها فقط یک چیز ثابت شد خصم زبون از زائرانت نیز می‌ترسد
از لشکر در رکاب تو می‌ترسند از هیبت انقلاب تو می‌ترسند ترس‌است وجودشان سراپا حتی از عکس میان قاب تو می‌ترسند
دل با تو همیشه روزگارش سبز است از یمن قدم‌هات بهارش سبز است ای عشق! بدون شک درخت عمرم از برکت توست برگ‌و‌بارش سبز است
شبیه غنچه‌ای شاداب رفته به سوی مقتلش بی‌تاب رفته نمی‌خواهد دگر لالایی این طفل در آغوش شهادت خواب رفته
عشق آمده این مرتبه کولاک کند آمد که گذشتهٔ مرا خاک کند چندیست فضای دل غبارآلود است او آمده این خرابه را پاک کند
در آتش غم سوخته بودم ای‌کاش درسی به خود آموخته بودم ای‌کاش اصلا به من از ‌کلام خیری نرسید یک عمر زبان دوخته بودم ای‌کاش
بر درد دلم دوا بیاور خانه یک بقچه پر از صفا بیاور خانه سیلی خزان خورده به رویم لطفا یک لحظه بهار را بیاور خانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با اینکه شکسته باد بازویت را بی‌رحم،خزان ربوده گیسویت را غم نیست که برف آمده تا پوشاند با چارقد سفید خود رویت را