هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
با اینکه پیاده بود چالاک آمد
بیواهمه توی برف و کولاک آمد
امروز دوباره حرف رفتن زدی و
تنهایی من دوباره با ساک آمد
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
هم باعث رنج و گریههایم بوده
هم مونس مهربان برایم بوده
هر جا که قدم گذاشتم تنهایی
چون سایه همیشه پابهپایم بوده
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
او بذر بلا کاشت درونش بیشک
غم روی غم انباشت درونش بیشک
اینگونه نمیشکست در حادثه دل
اندوه تو را داشت درونش بیشک
#خدیجه_خداکرمی
هدایت شده از رباعی_تک بیت
بدجور به درد باختم بعد از تو
در آتش غم گداختم بعد از تو
احوال مرا ندیدهای بانو جان
یک ثانیه هم نساختم بعد از تو
#خدیجه_خداکرمی
#عضوکانال
@robaiiyat_takbait
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
با تیشهٔ جهل زخم برداشت سکوت
هی درد به روی درد انباشت سکوت
این سوزن مصلحت زبانش را دوخت
یکعالمه حرف در دلش داشت سکوت
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
در آتش طعنهها فقط سوخت سکوت
بر هجمهٔ فریاد زبان دوخت سکوت
سنگینی اندوه قدش را خم کرد
با این همه درس صبر آموخت سکوت
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
گفتند که مانع بیان است سکوت
یک قفل برای هر دهان است سکوت
از شرّ سخن پــناه بــردم بــر او
دیدم که نه،آغوش امان است سکوت
#خدیجهخداکرمی
رفتی که دلش دچار ماتم نشود
با هجمهٔ درد قامتش خم نشود
از جان خودت گذشتهای تا یک تار
از گیسوی انقلابمان کم نشود
#خدیجه_خداکرمی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
بر گوشهٔ خانه جامهدانت مانده
در بقچهٔ دل نیز نشانت مانده
از پنجره خیره ماندهام بر جاده
تو رفتی و چشمم نگرانت مانده
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
عمریاست که با خیال او درگیرم
شبها غم خویش را بغل میگیرم
از شادی خود به من تعارف نکنید
از بس که طعام غصه خوردم سیرم
#رباعی
#خدیجه_خداکرمی
در لانهٔ خویش آب و دانت مانده
یک عالمه پر در آشیانت مانده
برگرد کبوتر غریبم ای عشق!
در گوشهٔ بام خرده نانت مانده
#خدیجه_خداکرمی
در خانهٔ خویش دلبری دارم من
یک شاخه گل معطری دارم من
باید بزنم بوسه به دستش آری
از جنس فرشته مادری دارم من
#خدیجه_خداکرمی
مانند مسیح بود جان داده به من
او راه بهشت را نشان داده به من
هر دفعه که نزدیک بلاها شدهام
آغوش دعای تو امان داده به من
#خدیجه_خداکرمی
از باغ دلت کمی صفا میخواهم
از دست تو یک سبد دعا میخواهم
گیسوی دلم دوباره آشفته شده
من دست نوازش تو را میخواهم
#خدیجه_خداکرمی
هرچند خوراک مادرم غم بوده
از هجمهٔ اندوه قدش خم بوده
هرگز نشکسته آری آن سرو بلند
یک عمر شبیه کوه پشتم بوده
#خدیجه_خداکرمی
خون حریف تو ریالی هم نمیارزد
نامت که میآید شبیه بید میلرزد
با این جنایتها فقط یک چیز ثابت شد
خصم زبون از زائرانت نیز میترسد
#حاجقاسم
#کرمانتسلیت
#خدیجه_خداکرمی
از لشکر در رکاب تو میترسند
از هیبت انقلاب تو میترسند
ترساست وجودشان سراپا حتی
از عکس میان قاب تو میترسند
#حاجقاسم
#کرمانتسلیت
#خديجه_خداکرمی
دل با تو همیشه روزگارش سبز است
از یمن قدمهات بهارش سبز است
ای عشق! بدون شک درخت عمرم
از برکت توست برگوبارش سبز است
#رباعی
#خديجه_خداکرمی
شبیه غنچهای شاداب رفته
به سوی مقتلش بیتاب رفته
نمیخواهد دگر لالایی این طفل
در آغوش شهادت خواب رفته
#خديجه_خداکرمی
عشق آمده این مرتبه کولاک کند
آمد که گذشتهٔ مرا خاک کند
چندیست فضای دل غبارآلود است
او آمده این خرابه را پاک کند
#خدیجه_خداکرمی
در آتش غم سوخته بودم ایکاش
درسی به خود آموخته بودم ایکاش
اصلا به من از کلام خیری نرسید
یک عمر زبان دوخته بودم ایکاش
#خدیجه_خداکرمی
بر درد دلم دوا بیاور خانه
یک بقچه پر از صفا بیاور خانه
سیلی خزان خورده به رویم لطفا
یک لحظه بهار را بیاور خانه
#خدیجه_خداکرمی
با اینکه شکسته باد بازویت را
بیرحم،خزان ربوده گیسویت را
غم نیست که برف آمده تا پوشاند
با چارقد سفید خود رویت را
#خدیجهخداکرمی
در باغ اگر داس خزان جا مانده
گنجشکِ نشاط را اگر کوچانده
اما تن عریان درختان را برف
با چادر نقرهای خود پوشانده
#خدیجهخداکرمی