eitaa logo
پایگاه مقاومت شهداءشهرفیروزان
171 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
60 فایل
توصیه شهیدحاج قاسم سلیمانی خطاب به بسیجیان،برادران وعزیزان بسیجیم،سلام علیکم خداوندشمارابرای خدمت به اسلام حفظ بفرماید #پایگاه_مقاومت_شهدا_شهر_فیروزان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👀لطفا دیگر به چشم های خود هم اعتماد نداشته باشید! امروزه خیلی جاها از هوش مصنوعی میشنویم ، اما شاید تا حالا کمتر کاربرد هوش مصنوعی را از نزدیک دیده باشیم. 🔺این کلیپ از نزدیک گستردگی هوش مصنوعی را به شما نشان میدهد! ⚠️جذاب اما خطرناک... ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ 🚩 @basijnews_nahavand
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت... مانند مرده ای متحرک شدم بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت مقاومت شهدا شهر فیروزان
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__بانویی که کشف کردی 😔💔 این کلیپ رو مرور کن،همه اونایی که داری میبینی توراه امنیت من و تو خونشون رو دادند عاشقانه خانواده شون رو دوست داشتن💞 اگه نمیتونی حجابت رو حفظ کنی حتما یه جواب اول برای این شهدا آماده کن ببین ارزششو داره شرمنده شون بشی⁉️ تــقــدیـم بــه لــیــلا هـای صـبـور سـرزمـیــنــم💞 شــادی روح سه صلوت🌸🌸🌸 ثواب نشر هدیه به 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
بسم الله القاصم الجبارین والظالمین سلام علیکم 👋🌷👋طرماح👋🌷👋 💚🌹💚ونامه مولا امیرالمومنین علی (علیه السلام)💚🌹💚 🔸 براى امير المومنين علی (عليه السلام) نامه اى از معاويه رسيد. 🔹 حضرت مهر نامه را شكست؛ و قرائت كرد : 🔹 " از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على! 🔹 اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى، اكنون مهياى جنگ باش! 🔹 حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم. به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم "💪👋💪 🔸 سپس نامه را مهر و امضاء فرمود؛ و از شاگردانش كه در محضرش بودند؛ پرسيد : كيست كه اين نامه را به شام ببرد.؟ كسى جواب نداد. 🔹 دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود؛ و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست ؛ و عرض كرد : على جان ! من حاضرم . 🔹 حضرت ضمن اينكه او را از متن تند نامه آگاه كرد؛ فرمود : طرماح ! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش...👏🌹👏 🔹طرماح گفت : سمعاً و طاعةً ... آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد. 🔹 معاويه در باغ قصرش بود؛ كه عمرو عاص خبر رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. 🔹 معاويه فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند؛ تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد؛ و او را به لكنت بيندازد. 🔹 طرماح وقتى وارد شد؛ و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد؛ بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! 🔹 سپس خود را به معاويه رساند؛ و همانطور كه او بر مسندش لميده بود؛ طرماح نيز لم داد؛ و پاهايش را دراز كرد! 🔹 اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند؛ كه پاهايت را جمع كن! اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند؛ من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد! 🔹عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى بيابانيست؛ و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى، تا او رام بشود؛ و لحنش را هم عوض كند. 🔹 معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند؛ از او پرسيد : از نزد كه به خدمت ما آمده اى ؟ 🔹 طرماح گفت : از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه الله ، امير المومنين على بن ابيطالب (علیه السلام) نامه اى دارم؛ براى امير زنازاده، فاسق، فاجر، ظالم، خائن ، معاوية بن ابى سفيان! 🔹 معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على (عليه السلام) را ساكت كند؛ گفت : نامه را بده ببينم! 🔹 طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى، تا من نامه على (عليه السلام) را ببوسم؛ و به تو بدهم. 🔹 معاويه گفت : نامه را به عمرو عاص بده، 🔹 طرماح گفت : اميرى كه ظالم است؛ وزيرش هم خائن است؛ و من نامه را به خائنى چون او نميدهم. 🔹 معاويه گفت : نامه را به يزيد بده، 🔹طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم؛ چه رسد به بچه اش! بالاخره معاويه طبق خواسته طرماح عمل کرد؛ و نامه را گرفت و خواند. 🔹 بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد : على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است؛ مهياى نبرد باش " 🔹 طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم: على (عليه السلام) خود به تنهايى خورشيديست؛ كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت. 🔹 سپس خواست برود كه معاويه گفت: " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " 🔹 اما طرماح بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش گرفت. 🔹 معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد؛ از من طرفدارى كند! 🔹 عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بيايد؛ من كه عمرو عاصم؛ نمازم را پشت سر او ميخوانم؛ اما غذايم را سر سفره تو ميخورم!! 📕 الأختصاص ص ۱۳۸ 👋💥👋قابل توجه سفیران و مذاکره کنندگان با دشمنان اسلام وقرآن ونظام وولایت👋💥👋
هدایت شده از دوستان خوب
A M: شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌟فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟
🔻 اولین تصویر از پیکر سروان محمد قنبری در ایذه که به دست خانواده پیرفلک به شهادت رسید
ذوق زدگی فعالان رسانه ای خارج نشین از کشته شدن مامور انتظامی
🔻 اگه امروز خونی به ناحق به زمین میریزه، فتنه‌گری این پدر و مادرِ که با جون بچه‌شون افتادن به کاسبی!!! ❌ بر فتنه و فتنه‌گر تا صبح قیامت لعنت...