23.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #عید_مبعث
💐برسید به گوش جهانیان
💐که دو جهان به نام محمد است
🎤 #صابر_خراسانی
👏 #نماهنگ
👌 #پیشنهاد_ویژه
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
♨️ @sokhanangoharbar
💜عید نجاٺ عالم خلقٺ مبارڪ اسٺ
💛آواےوحے و لیلۀ بعثٺ مبارڪ اسٺ
💜عید نزول سورۀ اقرأ بہ عقل ڪل
💛جشن ڪمال وعلم وفضلیٺ مبارڪ اسٺ
#عید_مبعث❣️🌈
#برتمامی_مسلمانان_جهان🎉
#مبارڪ_باد❣️🌈
♨️ @sokhanangoharbar
💚💫💫💚
#مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود.
یا رســـــ💚ـــــول اللّه!
دستانم را بگیر 👋
تا بتهای باقیمانده دلم را بشکنم
که خدای تو
خریدار دلشکستگان است.💔
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان🌸
#مبارڪ_باد🌺🌿
♨️ @sokhanangoharbar
درغار حرا گشوده شد دفتر نور
دادند ڪتاب نور بر رهبر نور
شد بعثٺ والاے محمّد یعنے
گردید امین مڪہ پیغمبر نور
#عید_مبعث🌷
#آغاز_رسالٺ🍀
#رسول_مهربانے_مبارڪ🌸🍀
@sokhanangoharbar
#فرشته_و_شیطان🔥🧚♂
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار ، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجوپرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می نشاند و تصویر او را می کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید،نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود ،اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند...
سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.
پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت به هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت.از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود.
چند روز مشغول رسم نقاشی شد تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد.
از او علت آن را پرسید؟ گفت : شما قبلا هم از چهره ی من نقاشی کشیده اید،من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی.امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده
داستانی بسیار تامل بر انگیز است،خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید،این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل می کنیم...
#مرد_هیزم_فروش_و_فقیر
📚«زندانی و هيزم فروش»
فقيری را به زندان بردند.
او بسيار پرخُور بود و غذای همه زندانيان را ميدزديد و ميخورد.
زندانيان از او ميترسيدند و رنج ميبردند و غذای خود را پنهانی ميخوردند.
روزی آنها به زندانبان گفتند: به قاضی بگو، اين مرد خيلی ما را آزار میدهد.
غذای 10 نفر را ميخورد.
گلوی او مثل تنور آتش است، سير نميشود.
همه از او ميترسند. يا او را از زندان بيرون كنيد، يا غذا زيادتر بدهيد.
قاضی پس از تحقيق و بررسی فهميد كه مرد پُرخور و فقير است. به او گفت: تو آزاد هستي، برو به خانهات.
زندانی گفت: ای قاضی، من كس و كاری ندارم, فقيرم، زندان برای من بهشت است. اگر از زندان بيرون بروم از گشنگی ميميرم.
قاضی گفت: چه شاهد و دليلی داري؟
مرد گفت: همة مردم ميدانند كه من فقيرم.
همه حاضران در دادگاه و زندانيان گواهی دادند كه او فقير است.
قاضی گفت: او را دور شهر بگردانيد و فقرش را به همه اعلام كنيد.
هيچ كس به او نسيه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از اين هر كس از اين مرد شكايت كند. دادگاه نميپذيرد... آنگاه آن مرد فقير شكمو را بر شترِ يك مرد هيزم فروش سوار كردند.
مرد هيزم فروش از صبح تا شب، فقير را كوچه به كوچه و محله به محله گرداند.
در بازار و جلو حمام و مسجد فرياد ميزد: «ای مردم! اين مرد را خوب بشناسيد، او فقير است. به او وام ندهيد! نسيه به او نفروشيد! با او دادوستد نكنيد، او دزد و پرخور و بيكس و كار است. خوب او را نگاه كنيد.» شبانگاه، هيزم فروش، زندانی را از شتر پايين آورد و گفت:
مزد من و كرايه شترم را بده، من از صبح برای تو كار ميكنم.
زندانی خنديد و گفت: تو نميدانی از صبح تا حالا چه ميگويي؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهميدي؟
سنگ و كلوخ شهر ميدانند كه من فقيرم و تو نميداني؟
دانش تو، عاريه است.
نكته: طمع و غرض، بر گوش و هوش ما قفل میزند. بسياری از دانشمندان يكسره از حقايق سخن ميگويند ولی خود نميدانند مثل همين مرد هيزم فروش.
📘حکایات سعدی شیرازی
#صابونی_مرد_و_امام_زمان
🌹حکایت مرد صابونی وامام زمان عج 🌹
🔰شخص عطاری از اهل بصره می گوید:
❣️روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند.
وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.
💖من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:
ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید.
گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم.
گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند.
بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم.
متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.
اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.
وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند:
« ردّوه فانه رجل صابونیّ »
یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد.
این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد. »
#اثر_رضایت_پدر_در_قبر
✅اثر رضایت پدر در قبر!
✍آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
آنچه برای دیدنش به کانال ما آمدید 👇
1⃣#فرشته_و_شیطان🔥🧚♂
2⃣#پسری_که_از_عذاب_پدرش_کم_کرد
3⃣#صابونی_مرد_و_امام_زمان
4⃣#مرد_هیزم_فروش_و_فقیر
5⃣#اثر_رضایت_پدر_در_قبر
💖 هر داستانی دوست داشتی رویش اسمش کلیک کن 💖
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
#ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد!!!.
دل رمیده ما را انیس و مونس شد!!!.
#نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت!!!
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد!!!.
✅✅✅💎💎💎🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌹🌹🌹❤️❤️❤️🌸🌸🌸
#نعمت_وجود رسول_الله(ص) و بعثت پیامبر خاتم!!!
خداوند متعال در قرآن كریم ما را مأمور به شكرگزاری نعمت هایش نموده است و فرموده است: « واشكروا نعمة الله! »
و برای این كه ما را وادار به این كار كند به شمارش بعضی از نعمت هایش نیز پرداخته، از چشم و لب و زبان گرفته تا كوه و ابر و آسمان و زمین و غیره!!!.
گرچه خود فرموده است كه نعمتهایش قابل شمارش و احصاء از جانب بندگان نیست.
اما نكته قابل توجه این است كه در هیچ موردی، بیان نعمتها همراه با منت گذاری و به رخ كشیدن آن نعمت نبوده و نیست و خداوند همه آن نعمت ها را بی منت بر ما و بشر ارزانی داشته است.
حتی نعمت های أخروی و أجر آخرت كه خداوند از آن تعبیر به أجر اكبر نموده است. و به هیچ وجه قابل قیاس با نعمات دنیوی و مادی نیستند، نیز همراه با منت نیستند « إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم أجر غیر ممنون! ».
اما با این همه؛ یك نعمت در قرآن بیان شده که به همراه #منت است و خداوند هنگام بیان آن نعمت، آن را به گونه ای به رخ كشیده است كه گویا نعمتی از آن عظیم تر نیست و بزرگتر نیست و سائر نعمات مادی و معنوی با همه عظمت شان در مقابل آن هیچ محسوب می شوند كه شایستگی منت گذاری و به رخ كشیده شدن را ندارند!!!
❓اما آن نعمت چه بود؟❓
خداوند متعال خود می فرماید:#لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم!!!
آن نعمت بی بدیل و لطف بی نهایت الهی:
🌹🍃#بعثت ختمی مرتبت_رسول_الله
صلی الله علیه وآله و سلَّم!!!🍃🌹 بود،
که خداوند متعال با بعثت سراسر نور و روشنایی آن پیامبر رحمت و مهربانی ها و حضرت ختمی مرتبت امین وحی الله محمد مصطفی(ص) عالم تاریک و ظلمانی را روشن و بشریت مرده را زنده و طریق پیمودن راه کمال را ترسیم و ما و بشریت را مفتخر ساخت.
#عید سراسر نور و بزرگ معبث آخرین پیامبر نور و رحمت مهربانی ها حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) بر همه عالم و مسلمانان جهان و شما اعضا فاخر شبکه مبارک و تهنیت باد!!!.
#با ما همراه شوید و مطالب زیبا و جدید بخوانید!.
🌐Admin
@hojjati_mohajerin
به ما بپیوندید🌷🌷🌷♻
کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
ارتباط با مدیر کانال و گروه:
تلفن📳:00989302867043
♥️🍃
امام هادے علیهالسّلام فرمودند:
چون (#پیامبـر ﷺ) به چهل سالگی رسید؛
و خداوند عزّوجلّ
به قلب او نظر انداخت
و آن را برترین،
والاترین،
مطیعترین،
و خاشعترین،
و متواضعترین قلبها یافت؛🍃
به درهاے آسمان اجازه داد،
که گشوده گردند؛
درحالیکه
حضرت محمّد ﷺ
به آنها نگاه میکرد؛❣
و به فرشتگان
رخصت فرمود تا
فرود آیند؛ درحالی
که حضرت محمّد ﷺ
به ایشان نگاه مینمود!🍃
و به رحمت [خاصّهے خویش] فرمان داد؛
و رحمت از کنار ساق عرش بر فرازِ
حضرت محمّد ﷺ فرود آمد،
و او را در برگرفت!🌱
و پیامبر ﷺ دید،
که جبرئیل، آن فرشتهے امین الهی،
که گردنبندے از نور دارد و
طاووس فرشتگان است،
بهسویش فرود آمده و
بازویش را گرفت و
تکان داد و گفت:
«اے محمّد بخوان»!❣
حضرت محمّد ﷺ فرمود:
«چه بخوانم»؟
جبرئیل گفت:
«اے محمّد!
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ🌱
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ
اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛
و آنچه خداوند بر او وحی فرموده بود
را برایش بیان داشت و آنگاه
به آسمان عروج نمود.
حضرت محمّد ﷺ از کوه پایین آمد،
درحالیکه عظمتِ عزّت و شکوه خداوند
او را فراگرفته بود...🍃
...
#عید_مبعث
#آیههاےدلبـرانه
♥️🍃
امام هادے علیهالسّلام فرمودند:
چون (#پیامبـر ﷺ) به چهل سالگی رسید؛
و خداوند عزّوجلّ
به قلب او نظر انداخت
و آن را برترین،
والاترین،
مطیعترین،
و خاشعترین،
و متواضعترین قلبها یافت؛🍃
به درهاے آسمان اجازه داد،
که گشوده گردند؛
درحالیکه
حضرت محمّد ﷺ
به آنها نگاه میکرد؛❣
و به فرشتگان
رخصت فرمود تا
فرود آیند؛ درحالی
که حضرت محمّد ﷺ
به ایشان نگاه مینمود!🍃
و به رحمت [خاصّهے خویش] فرمان داد؛
و رحمت از کنار ساق عرش بر فرازِ
حضرت محمّد ﷺ فرود آمد،
و او را در برگرفت!🌱
و پیامبر ﷺ دید،
که جبرئیل، آن فرشتهے امین الهی،
که گردنبندے از نور دارد و
طاووس فرشتگان است،
بهسویش فرود آمده و
بازویش را گرفت و
تکان داد و گفت:
«اے محمّد بخوان»!❣
حضرت محمّد ﷺ فرمود:
«چه بخوانم»؟
جبرئیل گفت:
«اے محمّد!
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ🌱
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ
اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛
و آنچه خداوند بر او وحی فرموده بود
را برایش بیان داشت و آنگاه
به آسمان عروج نمود.
حضرت محمّد ﷺ از کوه پایین آمد،
درحالیکه عظمتِ عزّت و شکوه خداوند
او را فراگرفته بود...🍃
...
#عید_مبعث
#آیههاےدلبـرانه
@sokhanangoharbar