eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
355 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقط خدا: 🌴🏴🚩 📿_*به استقبال نماز می رویم* 🔮_*پیامبراکرم صلی الله علیه وآله* 💬__*احَبُّ الْاَعْمالِ اِلَى الله الصَّلاةُ لِوَقْتِها، ثُمَّ بِرُّ الْوالِدَيْنِ، ثُمَّ الْجَهادُ فى سَبيلِ الله.* 💬__*نماز اول وقت، سپس نيكى به پدر و مادر و پس از آن جهاد در راه خدا، محبوب‌ترین کارها نزد خداست.* 📚_*نهج الفصاحه/ص٧٠* 📿_*نماز_اول_وقت فراموش نشود *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم* *اللهم عجل لولیک الفرج* 🏴🚩@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پای درس‌ شهدا...💌 👤سرایدار مدرسه‌‌ای که شهید عباس بابایی در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. 😔اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ 💐فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. 🤔شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌ راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. 💥شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» 🌷گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» 🌷 () 💕@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را هما
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🌟 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحانه ام یک فنجان چای بهار نارنج است و کمی مهربانی ... وقتی رسم عاشقی ست و محبت... همین صبح بخیر های دورو نزدیک است که دلم را شاد می کند... صبحتون بهشت ❤️ 🌹 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
#معجزه_ی_ادب 8 ✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ ⭕️همونطور که نمیشه نماز رو عاشقانه خوند‌ ، نمی‌شه صرفاً بر
9 ✨بسم‌الله الرحمن الرحیم✨ ❓به نظر شما مدرسه خوب چه مدرسه ای است؟ 🏆ما میگیم؛‌ مدرسه‌ای که به بچه ریاضی و زبان یاد بده و نمرات درسی بچه را به نقاط عالی برسونه، یا مدرسه‌ای که به بچه قرآن و دعا و معارف دینی یاد بده‌، 🥇یا مدرسه‌ای که ذهن بچه رو خیلی مهندسی و قشنگ بار بیاره و در علوم فیزیک و شیمی جزء نفرات اول بشه و در المپیادهای علمی مدال بگیره، 👈اما در این هفت سال(یعنی از 7 تا 14 سالگی) به بچه ادب یاد نده، این مدرسه در تربیت دانش‌آموزان موفق نبوده است، این مدرسه نه علمیه و نه اسلامی، یعنی هم غیرعلمی و هم غیراسلامی است! چرا این مدرسه غیرعلمی است؟ ✅چون ادب مهمترین عامل برای عالم شدن هست. به عبارت دیگه، ادب مهمترین عامل برای بهره‌برداری از علم هست. ♨️کسی که بدون ادب در المپیاد علمی موفق بشه، اگر باادب بود قطعاً موفقیت او چند برابر می‌شد. و اگر کسی بدون ادب به یک موفقیت علمی دست پیدا کنه، از علمش درست بهره‌برداری نخواهد کرد و احتمالاً خودش و علمش رو در خدمت دشمنان بشریت قرار خواهد داد. 📌چنین کسی اونقدر رذل میشه که میگه: «مهم نیست که مستکبران یا صهیونیست‌ها از علم من چه سوء استفاده‌هایی خواهند کرد و حتی مهم نیست از علم من برای قتل عام مردم استفاده کنند! مهم اینه که به من پول بدن و زندگی مرفهی داشته باشم!» 💯ولی اگر ادب داشته باشه، علم او مضاعف خواهد شد و از علمش خوب استفاده می‌کنه و سطح علمی او خود به خود افزایش پیدا می‌کنه.  💕@sokhananiziba
👌الان در روانشناسی ثابت شده که مهمترین عامل پیشرفت علمی دانش‌آموزان، استعداد یا هوش و حافظه نیست بلکه مهمترین عامل از هر جهت، ادب هست. 🧐البته روانشناسان در بیان این موضوع، اصطلاحات خاص خودشان رو دارن. تعابیر اونها این‌گونه است که میگن: «قدرت خودداری دانش‌آموز» مهمترین عامل پیشرفت اوست، نه آی کیو(IQ)، استعداد یا هوش‌،که ما همین رو بهش میگیم ادب! 📛اگر مدرسه بچه‌های ما رو باادب بار بیاره، اصلاً نیازی نیست زیاد به اونها درس یاد بده، چون خودشون می‌خونن. حتی گاهی اوقات معلم خوب (معلم باسواد) موجب میشه، ذهن بچه از خلاقیت بیفته. چون اونقدر همه‌چیز رو خوب توضیح میده که فرصت فکر کردن به بچه نمیده و فقط به اون فرصت فهمیدن میده. 🌸ای کاش ما نام دبستان‌های خودمون رو «ادبستان» میذاشتیم، البته شاید از قبل نیز منظور از دبستان، همین ادبستان بوده. 💕@sokhananiziba
برای اینکه اهمیت ادب یا فراگیری معنای ادب معلوم بشه،بهتره چند روایت رو با هم مرور کنیم. 🌷 امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: ثمرۀ ادب حسن خلق است. «ثَمَرَةُ الْأَدَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ» 📚غررالحکم/5084 🌳در این روایت، ادب به عنوان مادر -یا ریشۀ- حسن خلق معرفی میشه. وقتی کسی ادب نشده باشه و شما از او انتظار حسن خلق داشته باشید، این انتظار به‌جایی نیست، چون او نمی‌تونه حسن خلق داشته باشه. 🌷امیرالمؤمنین(ع) در کلام دیگری می‌فرمایند: آن‌چیزی که عامل تزکیۀ اخلاق می‌شود، حسن ادب است. «سَبَبُ تَزْکِیَةِ الْأَخْلَاقِ حُسْنُ الْأَدَبِ» 📚غررالحکم/5087 🔹پس باید ادب رو مقدم بر اخلاق بدونیم، ضمن اینکه منظور از ادب، فقط اخلاق معاشرتی نیست. اخلاق معاشرتی یعنی همون حُسن خلق، و طبق روایت فوق، حسن خلق ثمرۀ ادبه و همۀ ادب نیست.یعنی ادب کارهای دیگری هم انجام میده و ثمرات دیگری هم داره. 🌀با توجه به معنای رایجی که در جامعۀ ما دربارۀ ادب وجود داره، نوعاً این‌گونه تصور میشه که ادب بیشتر در رفتار انسان با دیگران معنا میشه، در حالی که ادب در زندگی شخصیِ خود انسان نیز قابل تصور و قابل تحقق هست. 🌷 امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: نهایت ادب این است که انسان از خودش خجالت بکشد «غَایَةُ الأدب أَنْ یَسْتَحْیِیَ الإنسان مِنْ نَفْسِه‏» 📗شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید/20/265 😇آدم باادب که حتی پیش خودش هم بی‌ادبی نکنه یعنی از خودش خجالت بکشه که بی‌‌ادبی کنه، کارش به جایی می‌رسه که هرگز دروغ نمیگه. چون میگه ؛ اگه هیچ کسی هم نفهمه که من دروغ گفتم، خودم که می‌فهمم دروغ گفتم و این زشته؛ پیش خودم زشته!»   💕@sokhananiziba
 💫با چنین در ماندگی ، از ماه و پروین بگذریم 💫گر که ما را باشد از فضل و ادب ، بال و پری اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌷  💕@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 .. 🌷 ادب آن است ک کسی را برتر از خود نبینی........ 🖤@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5960917803685905789.opus
702.6K
☸اینکه گفته شده هر ۵ شنبه و دوشنبه پرونده ی اعمال ما شیعیان را به حضرت مهدی ارواحنا فداه عرضه میدارند منظور چیست؟؟ 📑چگونه کل پرونده های شیعیان را میخوانند⁉️ 🔘آیا فقط پرونده ی شیعیان را میخوانند یا اعمال کل آدمای جهان؟؟؟ @sokhananiziba http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹امام حسین علیه السلام: به خدا قسم خون من از جوشش نخواهد افتاد تا اینکه خدا مهدی(عج) را برانگیزد و او انتقام خونم را بگیرد. 📕 بحارالانوار ج۴۵ ص۲۹۹ @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا